آنچه در ادامه می خوانید
شخصیت شوقی
اسراری که صبحی[۱] [3] (بریده از بهائیت) به دلیل تماس نزدیک با عبدالبهاء و خانواده اش در عکا میدانست، بسیار حساس بود و کمتر بهائی دیگری به آنها دسترسی داشت. صبحی با توجه به فساد اخلاقی شوقی [4] که از نزدیک شاهد آن بود، اصلا احتمال جانشینی او را نمیداد؛ لذا با شنیدن خبر جانشینی شوقی کاملاً شوکه شد و به قول خودش، پتکی سنگین بر همه باورهایش فرود آمد:
«به هر حال، رسیدن این خبر، حیرت اغلب بهائیان غیرعامی را برانگیخت. از جمله این افراد من بودم که این خبر چون پتکی بر مغزم کوبیده شد؛ زیرا هر که نمیدانست، من شوقی را خوب میشناختم و میدانستم که او چگونه آدمی است.»
چِک دزدی
زمانی که شوقی در حیفا بود، بهطور ناگهانی رابطهاش با عبدالبهاء [5] به هم میخورد.
صبحی در این مورد توضیح داده است:
«همه متفقعلیه هستند که پس از متارکه و نهایت جنگ اول جهانی، شوقی یک مرتبه مغضوبعلیه گردید و از چشم و حسن توجه مرکز میثاق مزعوم (عبدالبهاء) افتاد.
سبب این نکبت و نقمت و سرنگونی پنهان ماند تا که یک بانوی آمریکایی بهنام «روث وایت» عضو منفرد سازمان روحانی بهائی امریکا و کانادا در کتاب خویش مسمى [به] «مذهب بهائی و دشمن او سازمان بهائی» پرده و نقاب از این سِر مکنون برداشت و حقیقت اوضاع را به انظار عام گذاشت. این بانو با شوهرش پس از جنگ اول جهانی به عبدالبهاء یک چک ناطق به مبلغ هنگفت بهوسیله شرکت (کوکس) فرستاد.
وصول پرداخت نمودن این مبلغ از جانب عبدالبهاء نرسید. پس از مدتی بانو و همسرش به حیفا آمدند و مدتی مهمان عبدالبهاء بودند. در خلال اقامتشان، عبدالبهاء از این مبلغ حرفی نزد. بانو مجبور گشت، در اواخر اقامتش از این مسئله از عبدالبهاء استفساری کند. عبدالبهاء بیاطلاعی اظهار فرمود و چون به حسب سوابق به لدنیات امور آگاه و آشنا بود، داماد خود میرزا محسن مرفوع (در آنجا این واژه را به جای مرحوم به کار میبرند) را به رسیدگی به این امر مأمور فرمود.
مرفوع پس از تحقیقات ظاهری به زعم خویش گفت، این چک نرسیده! با نهایت تعجب و حیرت بانو به امریکا بازگشت و تکلیف این مسئله را به مرکز شرکت (کوکس) در لندن حواله نمود و شرکت هم مسئله را از شعبه خود در حیفا پرسید.
یک دفعه دیدند که چک سالما رسیده و شوقی ولی امر مزعوم آینده، امضای عبدالبهاء را تقلید و تزویر نموده و به این وسیله پول هنگفت را گرفته و تصرف نموده.
بانو در کتاب خویش این چک را به انضمام امضای مزوّر و مقلد عبدالبهاء چاپ و گراور کرده. پس از این اختلاس و ارتکاب، شوقی نامزد مقام ولی امر، به سر قدم زد و مغضوبا عليه و منکوبا از حیفا گریخت.»
آیا صبحی با این شناختی که از شوقی داشت، میتوانست بپذیرد، چنین انسان فاسد و ناقصی رهبر دینی باشد که او پیرو آن است؟!
منبع: مسافر صبح؛ داستان بازگشت صبحب از بهائيت، صص۴۶- ۴۸
[۱] [6] – مرحوم فضلالله مهتدی معروف به صبحی یا فضلالله مهتدی صبحی در سال ۱۲۷۶ خورشیدی در شهر کاشان در خانوادهای بهائی دیده به جهان گشود. پدرش محمدحسین در تهران پیشه بازرگانی داشت. صبحی شش ساله بود که پدر و مادرش از یکدیگر جدا شدند. این رخداد برای او بسیار ناگوار بود. فضلالله و خواهرش با پدر و نامادری زندگی میکردند.
وی شرح زندگی خود را در «کتاب صبحی» و «پیام پدر» نوشته است و چنان که خود شرح میدهد، سالیان درازی را در قفقاز، عشقآباد، بخارا، سمرقند، تاشکند و مرو گذرانده و سپس به ایران آمده است. صبحی پس از خاتمه جنگ جهانی اول، برای دیدن عبدالبهاء از راه بادکوبه، استانبول، و بیروت به حیفا رفت و کاتب عبدالبهاء شد.
وی در سال ۱۳۱۹ وارد رادیو شده و در آنجا قصه ظهر جمعه را اجرا میکرد. سنت قصهگویی برای کودکان توسط وی در ایران پایهریزی شد. برنامه قصهگویی ظهر جمعهها به مدت ۲۲ سال با صبحی در رادیو ملی ایران ادامه یافت. این برنامه با استقبال گسترده مردم روبرو شد. صبحی از شنوندگان خردسال میخواست تا قصههایی را که از بزرگترها شنیده بودند به صورت نامه برای او بفرستند. او این قصهها را از سراسر ایران گردآوری میکرد و شایستهترین روایت از هر قصه را برمیگزید و با زبانی روان و ساده، بازنویسی مینمود.
همان طور که اشاره شد او مسافرتهای زیادی رفته و از شخص عبدالبهاء تشویق نامهها و الواح زیادی دریافت نموده است. فضلالله کسی بود که در جوار عبدالبهاء به کتابت آنچه عبدالبهاء امر میکرد مشغول بود و یکی از مورد اعتمادترین و بهترین یاران عبدالبهاء به قول خود او بوده است. بهائیان او را کاتب وحی مینامیدند و در نزد عموم بهائیان بیاندازه ارج و قرب داشت و همه به مقام و منصب وی غبطه میخوردند.
او تمام مطالب محرمانهای را که عبدالبهاء برای اشخاص میخواسته بنویسد از زبان خود او میشنیده و مینوشته و علاوه بر اینها به تمام خصوصیات اخلاقی و مسائل شخصی عبدالبهاء آگاه بوده و به نقاط ضعف او و سایر اعضاء خانوادهاش بالاخص شوقی افندی (که بعد از عبدالبهاء زمام امور را به دست گرفته و جانشین او شد) واقف بوده است که در نهایت از این تشکیلات جدا گردید.
ارتباط با ما: bahaismiran85@gmail.com [7]