- بهائیت در ایران - https://bahaismiran.com -

میزان و چگونگی نفوذ بهائیت در دستگاه حکومت پهلوی در نگاه «سیامک زند»

متن پیش رو حاصل گفت‌وگویی صمیمانه با جناب آقا «سیامک زند» درباره نفوذ بهائیت در دستگاه حکومت پهلوی است:

من سیامک زند هستم. متولد سال ۱۳۲۰ در تهران، مادر من، نوه میرزا محمود کاشی بود. میرزا محمود از معدود کسانی بود که حسین‌علی نوری [1] را از ایران تا عکا همراهی کرد و تا آخر با او بود و مورد اعتمادش بود و در همان شهر عکاء که مدفن بهاءالله است، مدفون است.

لازم به توضیح است که ایشان در این سیر، با یک جوان دیگر همراه بود، به‌نام رضا قناد (پدربزرگ هويدا). البته اسم فامیلی‌اش قناد نبود، قناد لقبی بود که به او داده شد. بعداً نام هویدا را انتخاب کردند. میرزامحمود کاشی و میرزارضا قناد باجناق بودند؛ بدین معنا که مادر بنده نوه خاله آقای امیرعباس هویدا [2] (نخست‌وزیر) بود.

از طریق همین آقای قناد و فرزندان و نوه‌هایش – و بعد حتی دختر عموی او روح‌انگیز هویدا – در دفتر مخصوص فرح پهلوی که ریاستش با فضل‌الله نبیل (بھائی) بود، به عنوان معاونش شاغل شد.

پسر رضا قناد، حبيب‌الله ملقب به عین‌الملک بود که در زمان قاجاریه وارد کادر وزارت خارجه می‌شود؛ بعد در اوائل دوران رضاشاه برای مدتی ایشان به عنوان سفیر ایران در دمشق (شام) منصوب می‌شود و بعدها سفیر کبیر ایران در عربستان سعودی می‌گردد، در زمان اولین شاه سلسله سعود، ملک عبد العزيز بن سعود و جریان تخریب بقیع در زمان ایشان اتفاق افتاد که در اسناد موجود است.

حبیب‌الله عین‌الملک معروف به حبیب‌الله هویدا، دو فرزند داشت. یکی همین امیرعباس هویدای مشهور که ۱۳ سال نخست‌وزیر ایران بود و برادرش به نام فریدون هویدا تحصیلات عالیه خودش را در بیروت و در اروپا انجام داده بود.

فریدون، به‌خاطر آشنایی با زبان‌های مختلف و تحصیلاتی که داشت، وقتی که برمی‌گردد، به ایران در زمان سفیر بودن پدرش، در وزارت خارجه مشغول به کار می‌شود و بعد از وزارت خارجه منتقل می‌شود به شرکت نفت که سال‌ها جزو هیأت مدیره شرکت نفت بود.

بقیه اعضای خانواده که صاحب مشاغل شدند، توسط همین آقای امیرعباس هویدا آورده شدند. البته من این را برای شما توضیح بدهم که از نظر من آقای امیرعباس هویدا بهائی نبود ولی بهائی‌زاده بود. پدر ایشان بهائی سرشناسی بود.

همچنین مادر بنده که پدرش و پدر بزرگش بهائی بودند. پدر بزرگ مادری من، معروف به طراز الله کلانتری بود. فامیل کلانتری به خاطر جد ایشان یعنی جد پدر مادری بود؛ زیرا زمانی کلانتر کاشان بود. بعد از این که شروع کردند، به شناسنامه دادن لقب شهرهایی که در آن زندگی می‌کردند یا مناصبی که داشتند انتخاب می‌کردند، آن بازماندگان کلانتر کاشان که پدر بزرگ مادرم بودند، نام کلانتری را انتخاب کردند.

در هر صورت اینجا لازم به توضیح است که آقای امیر عباس هویدا و برادر ایشان فریدون هویدا که برای مدت‌های طولانی نماینده ایران در سازمان ملل بودند، آنجا مشغول فعالیت بودند این‌ها به خاطر ارتباطات وارد مناصب مهمی شدند.

البته می‌دانید در آن زمان پارتی بازی خیلی مهم بود. اگر کسی پارتی داشت، به مناصب و مشاغلی انتصاب پیدا می‌کرد.

به نظر من، خود امیرعباس بهائی نبود و بیشتر بی‌دین بود. ولی از خانواده بهائی بود اما به خاطر این تعلقات خانوادگی و تعلقاتی که نسبت به خانواده‌اش داشت، طبیعتاً راه را برای حضور بهائیان بازمی‌کرد که در حکومت داخل شوند.

حتی در کابینه او تعدادی بهائی بودند. حالا یا رسماً اعلام می‌کردند، بهائی هستیم یا اعلام نمی‌کردند؛ چون بحث تقیه در بهائیت با اینکه می‌گفتند ما تقیه نمیکنیم – ولی خود بهاءالله و عبدالبهاء تقیه می‌کردند و عبدالبهاء در مسجد جامع عکا امام جماعت بود. با اینکه نفر دوم بهائیت بود و در بهائیت هم نماز جماعت حرام است- بنابراین این‌ها ابراز بهائیت نمی‌کردند، اما زمینه را برای نفوذ در داخل حکومت و در پست‌های مختلف یا پزشک شاه یا وزرای آن‌ها آماده می‌کردند.

در واقع شاید بهتر است، این طور فرض کنیم که لازم بود، یک فرد بی‌دین ولی همراه با بهائیت مانند هویدا در دربار باشد که افرادی مانند ایادی برنامه‌های خود را پیش ببرند.

برای توضیح و شناخت بهتر مسأله باید ابتدا به نقش مهم سپهبد عبدالکریم ایادی توجه کرد. خود آقای هویدا همه وزرا را انتخاب نمی‌کرد. بیشتر آن‌ها توسط شاه و نزدیکان شاه مثل عبدالکریم ایادی تعیین می‌شدند. تمام بهائیان که در کابینه‌های مختلف به عنوان وزیر انتخاب شده بودند، بیشتر این‌ها توسط سپهبد عبدالکریم ایادی بود که یکی از بالاترین رهبران بهائیان در ایران بود.

ایادی پزشک مخصوص شاه بود. معمولاً اگر کسی را انتخاب می‌کرد، بهائی بود مثل آقای منصور روحانی که چهارده سال وزیر آب و برق و وزیر کشاورزی و منابع طبیعی بود و بهائی بود.

وزیر اطلاعات را مخصوصاً از وزرایی انتخاب می‌کردند که بهائی بود. نخست وزیران مختلف غیر از آقای هویدا و وزرای دیگر که بهائی بودند، اعلام نمی‌کردند که بهائی هستند. اما عامل گزینش بهائیان در مناصب بالا در ایران همین عبدالکریم ایادی بود که نه فقط در امر گزینش بهائیان در مناصب حساس و بالا بود بلکه کسانی را هم از لحاظ اقتصادی و تجاری معرفی می‌کرد و بالا می‌برد. بازرگان معروف به نام هژبر یزدانی یکی از کسانی بود که عبدالکریم ایادی ایشان را پرورش داد.

شما می‌دانید، سپهبد ایادی مأمور تهیه آذوقه ارتش بود. مواد غذایی برای ارتش از دام و غیره را همین هژبر یزدانی که دامدار بزرگی بود در سنگسر که از مقرهای بهائیان در ایران بود، تهیه می‌کرد. هژبر یزدانی را عبدالکریم ایادی پرورش داد و بالا برد. این نمونه‌ای است که نشان میدهد موضوع به چند وزیر بهائی محدود نبوده است.

یکی دیگر از کسانی که واقعاً شغل خیلی مهمی داشت، رئیس هواپیمایی ملی ایران در آن زمان بود. ایشان هم ارتشی بود به نام «خادمی» که از بهائیان سرسخت آن دوران بود و توسط ایشان و با روابط، مراتب ترقی را در ارتش طی کرده و به تیمساری رسیده بود. کسانی بودند که در ارتقاء چنین آدم‌هایی مؤثر بودند و توصیه می‌کردند.

نه فقط قناد، میرزا محمود کاشی هم در شیرینی‌پزی مانند رضا قناد مهارت خاصی داشت. بعد از اینکه دولت عثمانی حسین‌علی نوری و همراهان ایشان را از عراق به ادرنه تبعید کرد، مقرری محدودی برای سران این گروه تعیین شده بود، اما این‌ها پولی به آن صورت نداشتند؛ یعنی محتاج زندگی روزمره و درگیر زندگی بودند.

مجبور بودند که بتوانند خانواده و تشکیلات خودشان را اداره کنند. روی همین اصل بود که میرزا محمود کاشی و رضا قناد یک شیرینی‌پزی در شهر ادرنه تأسیس کردند و مشغول به شیرینی‌پزی شدند و با فروختن شیرینی و درآمد این مغازه قسمت عمده‌اش را برای خانواده خودشان منظور می‌کردند برای امرار معاش و قسمتی هم برای حسین‌علی و بچه‌هایش بود

خاطرات زیاد است. در بعضی سفرهای مختلف شاه به استان‌های داخلی ایران، بنده هم به عنوان سرپرست خبرنگاران مسافرت می‌کردم، جوان بودیم. یک عده از افسران گارد شاهنشاهی که با آن‌ها آشنایی داشتیم و با راننده شاه که آقایی بود، به‌نام امیر صادقی، شب‌ها می‌رفتیم، خوشگذرانی. عده‌ای بودند که برای رضایت شاه برایش زن تهیه می‌کردند، از جاهای مختلفی چه در خارج و چه در ایران. چند نفری این مأموریت را داشتند. این‌ها چیزهای خصوصی زندگی محمدرضاشاه پهلوی بود که خیلی جاهای مختلف ذکر نشده است.

من نه. بنده با ایشان هیچگونه صحبت یا برخوردی نداشتم. اما به حکم شغلی که داشتم، بعضی وقت‌ها مثلاً خبرنگار برمی‌داشتم و به نوشهر می‌رفتیم. شاه برای تعطیلات تابستانی به نوشهر می‌رفت. همان جا که می‌رفتیم نوشهر عده‌ای مثل امیرهوشنگ دولو و عبدالکریم ایادی این‌ها دائم‌الحضور بودند.

این‌ها شاه را همراهی می‌کردند، حتی در سفرهای اختصاصی چه در داخل ایران و بعضی وقت‌ها می‌دیدید ایشان برای گذراندن تعطیلات زمستانی به سوئیس می‌رفتند و حتی ویلایی در سوئیس خریداری کرده بود. این‌ها زندگی خصوصی‌شان بود. چه جور با فرح آشنا شد و ازدواج کرد، من این‌ها را دیدم و شنیدم و می‌دانستم.

دقیقاً. بگذارید من مثالی بزنم. شما خانم فرخ‌رو پارسا را در نظر بگیرید. ایشان برای مدتی وزیر آموزش و پرورش بودند. گرایش ایشان به بهائیت معروف است. بنده می‌توانم به این اضافه کنم که در تمام مدت وزیر بودن خانم فرخ‌رو پارسا دو تا معاون سرشناس داشت که یکی از آن‌ها دوست نزدیک بنده بود، به نام آقای امیرحسین نخعی و معاون دیگر کاظم ودیعی بود.

امیرحسین نخعی بهائی نبود ولی کاظم ودیعی از بهائیان سرشناس آن دوره بود. شما می‌توانید بروید تحقیق کنید، در جاهای مختلف این ذکر شده است. می‌خواستم اشاره کنم، خدمتتان وزارت آموزش و پرورش یکی از وزارت خانه‌های بسیار بزرگ و مهم در ایران بوده و از انتخاب یک آدم بهائی برای پست معاونت در این وزارت آدم استنتاج غرض‌ورزی می‌کند. بنده چنین استنتاجی می‌کنم.

ببینید خیلی کسان دیگری بودند که شایستگی یا لیاقت این منصب را داشته باشند اما ایشان یک بهائی را انتخاب کردند؛ بنابراین می‌ٔشود حدس زد که پارتی‌بازی بود. ببینید پارتی‌بازی در تمام زمان‌های مختلف در ایران وجود داشته کما اینکه الان می‌بینید بیشتر کسانی که در مناصب بالا شاغل هستند یک نوع وابستگی دارند.

منظور بنده اینجاست؛ این مسائل است که آدم می‌تواند حدس و گمان بزند. اما اینکه آشنایی با کاظم ودیعی چه بوده و چه روابطی داشتند، من نمی‌دانم. فقط می‌دانم دو تا معاون داشت که یکی بهائی بود. یک وقتی برای کاری مجبور شده بودم که به اینها مراجعه کنم. رفتم، سراغ امیرحسین نخعی که ایشان مرا به آقای بدیعی راهنمایی کرد.

همین تیمسار خادمی که رئیس هواپیمایی ملی شده بود، عده زیادی از بهائیان را وارد کادر هواپیمایی ملی کرده بود. مثلاً ارجحیت را به بهائیان می‌داد برای مناصب مختلفی که خالی می‌شد یا غیره. به طور چراغ خاموش و ساکت این کارها را انجام می‌دادند و کسی مطلع نمی‌شد.

در دربار چند بهائی وجود داشت که می‌توانم اسم ببرم.

مادر بنده این داستان را برای من تعریف کرد. مادر من متولد ۱۹۰۳ یا ۱۹۰۴ بوده جنگ جهانی اول در ۱۹۱۴ شروع می‌شود و ۱۸ خاتمه پیدا می‌کند؛ یعنی مادر من بچه ده، پانزده ساله بوده که شاهد بوده و یادش بوده

بعد از شروع جنگ جهانی اول. ببینید مسأله‌ای اینجا هست که کمتر کسی می‌داند و آن اینکه عباس افندی برای مدتی از عکا خارج می‌شود. والی عثمانی فلسطین در آن زمان، جمال پاشا، دنبال ایشان می‌گشته که به خاطر جاسوسی و خیانت دستگیرش کند. این هم در مدارک مختلف ذکر شده.

ایشان برای مدتی پناه می‌برد، به قبائل دروزی‌های جنوب لبنان. آنها هم مسلمانان خاصی هستند. کمتر راجع به اینها شنیده می‌شود چون گروه کوچکی هستند که در لبنان و سوریه زندگی می‌کنند و الان هم هستند و حتی در مجلس لبنان نماینده دارند.

در زمان جنگ جهانی اول جمال پاشا در صدد دستگیری عباس افندی بوده به عنوان جاسوس که ایشان فرار می‌کند و پناه می‌برد به این قبائل دروزی‌ها در ارتفاعات جولان. البته جسته و گریخته این در تاریخ خود این‌ها هم ذکر شده است اما ببینید طوری ذکر شده که نمی‌گویند ایشان فرار کرده بود، چون تحت تعقيب جمال پاشا بوده عین همان جریان لقب سر گرفتنش به یک نحوی ماستمالی می‌کنند.

قبل از اینکه فرار کند، یعنی در شروع جنگ جهانی اول در هر صورت بالأخره دولت عثماني دستگاه‌های امنیتی و تجسس خودش را داشت و اینکه ایشان را می‌خواستند دستگیر کنند به عنوان جاسوس انگلیس در مدارک باید وجود داشته باشد. در مدارک مثلاً دولت عثمانی یا غیره. اگر آدم بخواهد کتابی را درباره این فرقه بنویسد باید برود تحقیقات عدیده بکند.

همین مسأله جاسوس بودن عباس افندی تنها جایی که چنین مستندی حتماً وجود دارد، آرشیو وزارت خارجه آخرین دولت عثمانی و سلطان عبدالحمید است. حالا کی می‌خواهد برود و کجا بگردد، چنین اسنادی را پیدا کند، مستلزم وقت و هزینه است. اما اسنادش حتماً موجود است.

مراسلاتی ما بین دولت عثمانی و حکام ولایت‌های مختلف مانند همین جمال پاشا که والی فلسطین بود، بالأخره نسخه‌هایی از مراسلاتی که بین این‌ها انجام شده حتماً در اسناد وزارت خارجه ترکیه باید وجود داشته باشد.

روسیه دارای بیشترین اسناد ارتباطات بهائی‌ها است.

صددرصد و در وزارت خارجه ایران من یادم است، حبیب‌الله پدر امیرعباس هویدا که وارد وزارت خارجه ایران شده بود، یک جایی هست در کتب بهائی یا در نوشته‌های ایران من یادم است که عباس افندی اشاره کرده که احباب خودمان را در وزارت خارجه وارد کنید تا چنین کسانی وارد دیپلماسی ایران شوند.

آقای حبیب الله عین الملک، پدر امیر عباس هويدا وارد کادر وزارت خارجه ایران می‌شود. یک جایی هست در نوشته بهائیان که عباس افندی به عوامل خودشان در ایران توصیه کرده. ضمناً این را عرض کنم، برای مدتی رئیس‌دفتر عباس افندی همین پدر آقای هویدا، حبیب‌الله عین‌الملک بود. جریانی هست که من تعریف نکردم برای شما و خالی از اطلاعات نیست.

در آن زمان مادرم تعریف می‌کردند، رهبران مانع از رفتن اولاد احباب و بهائی‌ها یعنی اولاد پیروان خودشان غیر از اهل‌بیت‌شان به اروپا و جاها دیگر برای تحصیلات عالیه می‌شدند. این یکی از سیاست‌های تدوین شده این آیین بوده که فقط و فقط اهل‌بیت خودشان می‌توانند در دانشگاه‌ها و کشورهای خارجی یا عکا بروند. آن موقع فلسطین بود. اهالی فلسطین هم در آن زمان نسبت به فرانسه و انگلیس عقب افتاده بودند.

لذا اگر این‌ها را بروید تحقیق کنید خواهید دید که مانع می‌شدند که اولاد و فرزندان همراهان حسین‌علی نوری؛ به عنوان احباب، تحصیلات عالیه کسب کنند. حالا چطور شد که حبیب‌الله عين الملک پدر هویدا توانست به اروپا سفر کند و در دانشگاه‌های اروپا تحصیل کند؟ این جریان جالب است که مادرم برای من تعریف می‌کرد.

پسرخاله‌های آقای عین‌الملک، پدر و عموی مادرم بودند، فرزندان میرزا محمود کاشی. مادرم قسم می‌خورد که پدرش و عمویش از گاوصندوق پدرشان مقداری پول برداشتند و به حبیب‌الله عین‌الملک دادند که ایشان سفر کند به اروپا برای ادامه تحصیلات عالیه خود. کسی که در آن زمان به اروپا و جاهای دیگر رفته بود و تحصیلات عالیه داشت، فقط حبیب‌الله عین‌الملک بود.

البته شوقی افندی هم در دانشگاه آمریکایی بيروت تحصیل کرده است. قبل از جنگ جهانی دوم از کسانی که جزو این فرقه بودند که بتوانند به اروپا سفر کنند، برای تحصیلات انگشت شمار بودند. یکی همین پدر امیرعباس هویدا، حبيب‌الله ملقب به عین الملک بود.

مادرم این را برای من تعریف کرد که او حتی پدرش حاضر نبود ایشان را به اروپا بفرستد اما جوانی بوده عاشق تحصیل و عاشق کسب معلومات بالاتر. پناه می‌برد به پسرخاله‌هایش. بچه‌خاله‌های عین‌الملک، پدر مادرم و عموی مادرم بودند. اینها به عین‌الملک کمک می‌کنند که به اروپا سفر کند و آنجا تحصیلات عالیه داشته باشد. این مطلب هیچ جا ذکر نشده است.

اطلاعی در این مورد ندارم. نباید فراموش کرد که بعضی وقت‌ها تبلیغاتی این چنین می‌شود، برای کوباندن بعضی از آقایان. بله آقای قناد باجناق پدربزرگم بودند، اما مسأله اینجاست، ببینید یهودی بودن در ایران جنبه خوبی نداشت. در تمام تاریخ از زمانی که استر و مردخای را به ایران آوردند، به عنوان پناهنده این‌ها در ایران در کار ربا و غیره سروکار داشتند و محبوبیتی در بین مردم نداشتند. اگر قناد اصلش یهودی بوده، بنده نمی‌دانم اما از اینکه این‌ها بعد به فلسطین رفتند، نمی‌شود گفت که این‌ها یهودی بودند.

پسر عموها و دختر عموی آقای امیرعباس هویدا را یکی یکی شخصاً می‌شناختم. روابط خانوادگی نزدیک با آنها داشتیم. البته با امیرعباس هویدا کمتر اما با پسر عموهای آقای هویدا، جلیل‌الله هویدا، برادر حبیب‌الله بیشتر.

جلیل‌الله شش فرزند داشت: رضا، جمیل، وحید، فرید، ادیب و خانم روح‌انگیز این‌ها بچه‌های جلیلالله هویدا، برادر عین‌الملک بودند که بعداً آمدند به ایران و هر کدام دارای منصب بالا شدند.

 

ارتباط با ما:  bahaismiran85@gmail.com [3]