در گوشه ای از تاریخ بهائیت [1] و مرور رفتار رهبران آن به رفتار عبدالبها [2] با برادرش ضیاءالله بر میخوریم ، به گفتهی ادوارد براون، عباس افندی [2] تمام ورثهی پیامبرخواندهی بهائیت را از ارث محروم کرده و از برادرش ضیاءالله (به علّت مخالفت با خود) فاصله گرفت و حتی در هنگام بیماری تا زمان مرگ، اجازهی ملاقات نزدیکان از او را نداد. پس از مرگ ضیاءالله، عبدالبهاء [2] در عین ابراز مسرّت خود از مرگ برادر (در مجالس یارانش)، همسر او را از والدینش خواستگاری کرد. اما از آنجا که همسر ضیاءالله نیز مانند شوهرش مخالف با عبدالبهاء [2] بود، او تلاش نمود تا به کمک یارانش و به صورت اجباری از او کامیاب شود که در این تلاش نیز ناکام ماند.(۱)
اما به راستی چگونه رهبران بهائیت [1] میتوانند در کنار اقدامات غیراخلاقی خود در حق نزدیکانشان، انسانها را به محبّت در حق دشمنانشان فرا بخوانند؟! مگر عبدالبهاء به پیروانش توصیه نداشته است: «ای حزب الله مبادا خاطری را بیازارید و نفسی را محزون کنید و در حق شخصی چه یار و چه اغیار چه دوست و چه دشمن زبان به طعنه گشائید. در حق کلّ دعا کنید و از برای کلّ موهبت و غفران طلبید زنهار زنهار (: امان، امان) از اینکه نفسی خاطری را بیازارد و لو بدخواه و بد کردار باشد».(۲)
پینوشت:
۱- ادوارد براون، مقدمه نقطة الکاف، صص ۸۶-۸۵؛ به نقل از: عبدالحسین آیتی، کشف الحیل، ج ۳، ص ۱۲۷٫
۲- احمد یزدانی، نظری اجمالی در دیانت بهائی، طهران: لجنهی ملّی نشریات امری، ۱۳۲۸ ش، ص ۵۲٫