آنچه در ادامه می خوانید
عبدالحسین فخاری| آیا اختلاف و انشعاب میتواند نشان بطلان باشد؟ جواب را از عبدالبهاء بشنویم؛ صریح کتاب این است که «اگر دو نفس در مسائل الهیه جدال و بحث نمایند و اختلاف و منازعه نمایند، هر دو باطلاند.» بر اساس این اصل، آیا اختلافات و انشعاباتی که در بابیت و بهائیت اتفاق افتاد، را میتوان دلیل بطلان هر دو طرف منازعه دانست؟!
میدانیم بر سر جانشینی باب بین بهاءالله و برادرش اختلاف پیش آمد که گروهی جانب میرزا یحیی صبح ازل [3] را گرفتند و او را پیشوای خود خواندند و «ازلی» نام گرفتند و گروهی دیگر ادعای میرزا حسینعلی بهاءالله را پذیرفتند و «بهائی» نامیده شدند و عدهای هم به دنبال میرزا اسدالله دیانی رفتند و «دیانی» شهرت یافتند. عدهای هم دامن رؤسا و سرکردگان بابیگری را رها کرده تنها کتاب «بیان» را محترم شمردند که به «بیانیها» معروف گردیدند.
اما در میان بهائیها طبق وصیت بهاءالله قرار بود، اول پسرش عباس و سپس پسر دیگرش محمدعلی جانشین او گردد. اما بین آن دو در جانشینی اختلاف افتاد و عباس، محمدعلی را فاقد صلاحیت دانست و بر خلاف وصیت پدر او را به کلی از جانشینی خلع و خود را وارث مقام او شمرد.
عباس (عبدالبهاء) خود و طرفدارانش را ثابتین و محمدعلی و پیروانش را ناقضین خواند. بعد از عبدالبهاء نیز بر سر جانشینی او اختلاف بود. او هنگام مرگ فرزند پسر نداشت و رهبری بهائیان به نوه دختری او که شوقی افندی نام داشت رسید.
شوقی پس از مرگ جدش وصیت نامهای را توزیع کرد و خود را جانشین عبدالبهاء خواند، اما عدهای از بهائیان به سرکردگی احمد سهرابی آن را تقلبی و ساختگی خواندند و این گروه تحت عنوان «سهرابیان» از بهائیان انشعاب کردند.
بر اساس وصیت و دستورات عبدالبهاء باید رهبری بهائیت در خاندان «شوقی افندی» به صورت موروثی باقی میماند اما برخلاف پیشبینی بهاءالله و عبدالبهاء، شوقی صاحب فرزند نشد. او در سال ۱۳۳۶ به بیماری آنفلونزا که بعضی آن را مشكوك خواندند در لندن درگذشت.
پس از مرگ او کشمکش شدیدی بین بهائیان بر سر جانشینی درگرفت و بسیاری از آنان رهبری همسر امریکایی کانادایی او به نام «روحیه ماکسول» را پذیرفتند و او از طریق گروهی به نام «ایادیان امر الله»، رهبری بهائیت را ادامه داد تا اینکه سرانجام چند سال بعد در کنفرانسی در لندن تشکیل بیتالعدل را برای رهبری بهائیت اعلام و نه نفر را به عنوان اعضای مجلس بیت العدل انتخاب کردند و محل آن را در حیفای اسرائیل تعیین نمودند که رهبری آن با روحیه ماکسول بود تا اینکه او نیز در ژانویه سال ۲۰۰۰ درگذشت.
پس از کنفرانس لندن و انتخاب بیتالعدل حیفا، گروهی از بهائیان، يك آمریکایی به نام «چارلز میسن ریمی [4]» که جزو ایادیان امر الله از سوی شوقی تعیین شده بود و از طرف او ماموریتهای فراوانی انجام داده و به عنوان نفر اول بعد از او محسوب میشد، را به عنوان جانشین شوقی افندی و رهبر بهائیان معرفی کردند و تحت عنوان «ریمیها» از بهائیان جدا شدند.
چارلز میسن ریمی دوبار به نمایندگی از سوی شوقی به سراسر دنیا و مراکز تجمع و نفوذ بهائیان سفر کرده بود. طرفداران چارلز میسن ریمی او را پنجمین پیشوا و رهبر بهائیان جهان دانسته و به وی لقب عزیز الله و ولی امر ثانی داده و بيتالعدل فعلی را بدلی و غیرقانونی دانسته و در آمریکا و استرالیا و کشورهای دیگر تشکیلاتی دارند و دعاویی را نیز در دادگاههای آمریکا علیه انحصارطلبی بیتالعدل اقامه کردهاند.
رهبر کنونی آنها نیز فردی به نام «مارا نجلاست» و خود را بهائیان ارتدکس (حقیقی) مینامند. در میان همان کشمکشها یکی از بهائیان خراسان – که در کشور اندونزی اقامت داشت – ادعای مهدویت کرد و خود را موعود کتاب اقدس – کتاب مقدس بهائیان – دانست. این شخص که جمشید معانی نام داشت، برای خود لقب «سماء الله» گذاشت و فرقه جدیدی به نام «سمائیها» را به وجود آورد که گروهی از بهائیان به ویژه بهائیهای هند و پاکستان به او گرویدهاند.
در پایان یک بار دیگر ادعای عبدالبهاء را بشنویم: «اگر دو نفس در مسائل الهیه جدال و بحث نمایند و اختلاف و منازعه نمایند هر دو باطل اند…»
حالا مخاطب عاقل خود باید قضاوت نماید که حتی طبق نص صریح رهبران این تشکیلات صهیونیستی، بهائیت از ریشه باطل است یا خیر ؟
این قضیه خارج و فارغ از دلائل دیگری عقلی و دینی(اسلام و مسیحیت) مبنی بر بطلان این فرقه است.
ارتباط با ما: bahaismiran85@gmail.com [5]