یکی از توجیهاتِ ادعای خدایی پیامبرنمای بهائی، تشبیه گفتههای او به شطحیات صوفیانه و تجلّی است. اما به چند دلیل این توجیه قابل پذیرش نیست: اول: انسان نمیتواند مظهر کامل ذات الهی باشد، چون که خود، آفریده شده، محدود و ضعیف است. دوم: پیامبرنمای بهائیت با رد تجلّی، خود را ذات پروردگار دانسته و همین توجیه را نیز رد کرده است.
پیامبرنمای فرقه بهائیت بارها خود را خدای جهان آفرین و در عین حال مظلوم معرفی کرده است: «تَفکَّر فی الدُنیا و شأن أهلِها إنَّ الَّذی خَلَقَ العالَم لِنَفسه قَد حبس فی أخرَبِ الدیار بِما اکتَسَبَت أیدی الظالِمین (۱)؛ درباره دنیا و حالات مردم آن بیاندیش؛ زیرا آنکه جهان را برای خود آفرید، در خرابترین مکانها به دست ستمکاران، زندانی شده است.»
از این سری جملات در آثار پیامبرنمای بهائی بسیار یافت میشود؛ اما مگر انسانی عاقل میپذیرد که خدای جهانیان، مظلوم واقع شده و به دست بندگانش زندانی شود؟! مسلّماً خیر؛ پس به همین دلیل هم بزرگان بهائیت کوشیدهاند تا این دست ادعاهای پیامبرنمای بهائی را توجیه کنند.
یکی از این توجیهات، تشبیه گفتههای پیامبرنمای بهائی به شطحیات صوفیانه است و این شطحیات را با بحث تجلّی الوهیت در شخص حسینعلی نوری توجیه میکنند.(۲) اما به چند دلیل شطحگویی پیامبرنمای بهائی و ادعای حلول پروردگار در او قابل پذیرش نیست:
اول: هر انسانی هرچند کاملترین و خالصترین افراد باشد، مانند انبیاء و اولیای الهی، هیچ وقت نمیتواند مظهر و تجلّیگاه کامل ذات الهی باشد. چرا که در هر صورت، خود آفریده شده، محدود و ضعیف است؛ اما ذات پروردگار، خالق، نامحدود و غنی است.
آفریده شدگان و بندگانی که ذاتاً قابل فناپذیر هستند، چگونه میتوانند مظهر ذات باقی الهی باشند؟! ممکنهایی که در علم و قدرت واجب الوجود احاطه شدهاند، از چه راهی میتوانند کُنه مجهول و ذات دارای احاطه واجب الوجود را نشان دهند؟!
دوم: هرچند که توجیه بالا حتی برای کسانی که امکان تجلّی پروردگار را میپذیرند، قابل قبول نیست؛ اما همین توجیه تجلّی نیز توسط پیامبرنمای بهائیت رد شده است. چرا که او صراحتاً تجلّی را رد کرده و خود را ذات پروردگار خطاب کرده است: «قل لایری فی هیکلی إلا هیکل الله و لا فی جمالی إلّا جماله و لا فی کینونتی إلّا کینونته و لا فی ذاته إلّا ذاته… قل لم یکن فی نفسی إلا الحق و لایری فی ذاتی إلا الله… إنّنی أنا الله لا إله إلا أنا المهمین القیّوم و لا ازل انطق فی ملکوت الاسماء إنّنی أنا الله لا إله أنا العزیز المحبوب. قل ان الرّبوبیه اسمی… و الالوهیة اسمی (۳) بگو نمیبینی در هیکلم مگر هیکل خدا و نمیبینی در جمالم مگر جمال خدا و نمیبینی در پدید آمدنم مگر پدید آمدن خدا و نمیبینی در ذاتم مگر ذات خدا… بگو جز حق در نفسم نمیبینی و در ذاتم جز خدا نمیبینی. همانا نیست خدایی جز من توانای پایبنده و پایدار که سخن میگوید در ملکوت اسماء. همانا نیست خدایی جز من عزیز دوست داشتنی. بگو پروردگاری و الوهیت اسم من است.»
آری؛ افرادی مثل ملاصدرا و دیگرانی که قائل به تجلّی ذات پروردگار شدهاند، هر چیزی را به اندازه گنجایش وجودی خودش دارای امکان تجلّی دانستهاند: «فکلّ منها ینال من تجلّی ذاته بقدر وعائه الوجودی(۴) هریک از آفریدگان به اندازه گنجایش وجودی خود از تجلّی ذات او بهره میگیرد.» لذا ادعای مظهریت تامّه برای پروردگار (مثل ادعای پیامبرنمای بهائی)، خواب و خیالی بیش نیست و قابل اعتنا نمیباشد.
پینوشت:
۱- حسینعلی نوری، مبین، نسخه خطی (به خط زین المقربین)، بیجا: مؤسسه ملّی مطبوعات امری، ۱۲۹۴ ق، ص ۵۶٫
۲-چنانکه خود او نیز در یک جا، این توجیه را مطرح کرده است: محفل روحانی ملّی بهائیان آلمان، منتخباتی از آثار حضرت بهاءالله، لانگنهاین آلمان: لجنه نشر آثار امری، ۱۴۱ بدیع، منتخب ۲۲، ص ۴۳٫
۳-حسینعلی نوری، کتاب مبین، ج ۱، ص ۱۴٫
۴-ملاصدرا، الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة، ج ۱، ص ۱۱۴٫