آنچه در ادامه می خوانید
مروری بر مبارزه مرجع تقلید زمانه با بهائیت
بهائیان، که زمانی نه تنها در حکومت، بلکه در جامعه ایران نیز جایی نداشتند، در دوره پهلوی دوم، به جایی رسیدند که بهائی بیکاری وجود نداشت و حتی تعداد آنها به سه برابر رسید و این گسترش در حالی رخ میداد که مرجع تقلید شیعیان، آیتالله سیدحسین طباطبائی بروجردی، در قید حیات بود
در عصر پهلوی، بهائیت تحت حمایت دولت، علاوه بر حفظ خود گسترش نیز یافت؛ چنانکه پس از اسرائیل، ایران پناهگاه امنی برای بهائیان بهشمار میآمد؛ همچنین در دوره پهلویها یک بده و بستان و رابطه همیاری میان حکومت و بهائیان ایجاد شده بود که در تعیین سیاستهای ضددینی از سوی حکومت نمود مییافت. نفوذ بهائیان در حکومت به حدی رسیده بود که در دوران ایادی، پزشک بهائی محمدرضا پهلوی، در ایران، «بهائی بیکار وجود نداشت و تعداد بهائیهای ایران به سه برابر رسیده بود»(۱). این در حالی بود که خیلی پیش از این، آیتالله بروجردی علم مبارزه با بهائیت را برداشته بود. این نوشتار مروری است بر مواجهه آیتالله بروجردی با بهائیت که به شواهد تاریخی بیش از سایر علما نسبت به بهائیت حساس بود.
آیتالله بروجردی و بهائیت (۱۳۲۰ـ۱۳۳۲)
نفوذ بهائیان در سطوح اداره کشور از سالها قبل از ۱۳۲۰ آغاز شده بود. این نفوذ با تبلیغات بهائیگری و اسلامستیزی همراه بود و همین موجب نگرانی علما و متدینان شیعه شده بود. آیتالله بروجردی، که پس از بازگشت از نجف به بروجرد نزد عموم مردم و اهالی غرب کشور گرامی داشته میشد و به تدریس، برپایی نماز جماعت و امامت آن و حلوفصل امور شرعی مردم مشغول بود، متوجه شد بهائیان بهشدت در بروجرد بهویژه در ادارههای دولتی مشغول تبلیغ هستند. همین امر موجب شد ایشان مقابله خود را با بهائیت آغاز کند. ایشان ابتدا کوشید از راههای قانونی جلوی فعالیتهای آنها را که روزبهروز بیشتر میشدند بگیرد، ولی وقتی با بیتوجهی و مسامحه مرکز مواجه شد، در اعتراض به این وضعیت، شهر را ترک کرد. وقتی خبر عزیمت ایشان در شهر پیچید مردم شهر و نواحی اطراف در تلگرافخانه اجتماع و تظاهراتی برپا کردند. در پی این اقدام مردم، دولت احساس خطر کرد و کوشید آیتالله بروجردی را به شهر بازگرداند؛ به همین منظور محافل و مجالس آشکار بهائیها را تعطیل و افراد منحرف در ادارههای
شهر را منتقل کرد(۲) بدین ترتیب، آیتالله بروجردی به شهر بازگشتند.
آیتالله العظمی بروجردی در محفلی از اصحاب و برخی شاگردان خود در قم
ایشان در سالهای آخر سکونت در بروجرد (۱۳۲۰ تا ۱۳۲۴) در ماه رمضان بر منبر درباره مهدویت امام زمان از قول علمای اهل سنت و شیعه و رد دیدگاههای بهائیان به صورت مستدل سخنرانی میکردند(۳) و پس از ورود به قم نیز با تکیه بر همان روش استدلالگونه در مبارزه با بهائیت در بروجرد، به آیتالله صافی توصیه کردند کتابی با همین سبک مستدل و با استناد به روایات عامه و خاصه درباره امام زمان تألیف کند. همین نیز موجب شد کتاب ارزشمند «منتخبالاثر» نوشته شود(۴). علاوه بر این، ایشان بر فرستادن نمایندگانی به شهرهای مختلف برای تبلیغ تأکید داشتند؛ چنانکه به گفته آیتالله سبحانی در سال ۱۳۳۱، علمایی چون حسینعلی منتظری، ابراهیم امینی و احمدی شاهرودی را برای خنثی کردن تبلیغات بهائیان به فریدن اصفهان اعزام کردند(۵).
پس از کودتای ۱۳۳۲
پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، فرقه بهائیت در دستگاههای دولتی از نفوذ بیشتری برخوردار شد. همین امر خشم مردم و آیتالله بروجردی را برانگیخت؛ چنانکه پس از ماه رمضان در سال ۱۳۳۳، آیتالله بروجردی طی مصاحبهای با روزنامه «کیهان» خواستار اخراج بهائیان از ادارات دولتی و بنگاههای ملی شد.۶ افزون بر این، در نامهای به حجتالاسلام فلسفی از او خواست تا در دیدار با محمدرضا پهلوی، اعتراض ایشان را به این وضعیت به گوش شاه برساند. در این نامه آمده بود: «… چندی قبل از آبادان مکتوبی از بعضی وکلای حقیر رسیده و اظهار داشته بودند که تقریبا اداره امور نفت آبادان با فرقه بهائیه شده. دیروز مکتوب دیگری از بعضی وکلای حقیر نیز رسید که مویّد مکتوب اول بود. نمیدانم اوضاع ایران به کجا منجر خواهد شد. مثل آنکه اولیای امور ایران در خواب عمیقی فرو رفتهاند که هیچ صدایی هرچند مهیب باشد، آنها را بیدار نمیکند. عاقبت امور ایران را از این فرقه حقیر خیلی میبینم. به اندازهای اینها در ادارات دولتی راه دارند و مسلط بر امور هستند که دادگستری جرئت اینکه یک نفر از اینها را که ثابت شده است قاتل بودن او در ابرقوه پنج مسلمان بیگناه را، مجازات نمایند ندارند. نمیدانم با که باید صحبت کرد و با کدام ناقوس خوابیدهها را بیدار کرد. گمان ندارم اندک فایدهای مترتب شود. به کلی حقیر از اصلاحات این مملکت مأیوسم»(۷).
آیتالله بروجردی، حجتالاسلام فلسفی را مأمور مبارزه با بهائیت کرد. فلسفی نیز بنا به دستور آیتالله بروجردی، با سخنرانی در رادیوی تهران، کوشید ماهیت بهائیت را برای همگان آشکار کند. با حمایتهای آیتالله بروجردی و بیانیههایی که صادر میکرد، حرکت مردم علیه بهائیها اوج گرفت و سخنرانیهای حجتالاسلام فلسفی، واعظ مشهور، سبب شد سرانجام حظیرهالقدس (محل مقدس فرقه ضاله بهاییت در تهران) تخریب شود(۸).
(آیتالله بروجردی)در نامهای به حجتالاسلام فلسفی از او خواست تا در دیدار با محمدرضا پهلوی، اعتراض ایشان را به این وضعیت به گوش شاه برساند. در این نامه آمده بود: «… چندی قبل از آبادان مکتوبی از بعضی وکلای حقیر رسیده و اظهار داشته بودند که تقریبا اداره امور نفت آبادان با فرقه بهائیه شده. … به اندازهای اینها در ادارات دولتی راه دارند و مسلط بر امور هستند که دادگستری جرئت اینکه یک نفر از اینها را که ثابت شده است قاتل بودن او در ابرقوه پنج مسلمان بیگناه را، مجازات نمایند ندارند».
شاه و دربار ابتدا به شکل تاکتیکی در برابر این وضعیت سکوت کردند، اما وقتی برخی از مشاوران شاه به وی هشدار دادند در صورت پیروزی روحانیت در این مبارزه، باید نگران تهدید جدی از سوی آنها باشد شاه مانع تداوم سخنرانیهای حجتالاسلام فلسفی و پخش آن از رادیو شد.۹ حتی پس از تخریب حظیرهالقدس نیز نمایندهای نزد آیتالله بروجردی فرستاد و پیغام داد سفارت آمریکا از شاه خواستهاند که با اقلیتهای مذهبی کاری نداشته باشید؛ زیرا ما خود را مؤظف میدانیم که امنیت اقلیتها را حفظ کنیم. اگر شما نمیتوانید امنیت آنها را حفظ کنید، ما درصدد حفظ آنها باشیم؛ ازاینرو، ادامه این موضوع با حیثیت ما منافات دارد(۱۰).
حجتالاسلام والمسلمین حاج شیخ محمدتقی فلسفی بر فراز منبر (دهه ۱۳۳۰)
این اقدامات موجب نارضایتی شدید آیتالله بروجردی از محمدرضا پهلوی و در نتیجه بیاعتمادی بیشتر به او شد؛ چنانکه چندان اجازه ورود مقامات حکومتی را به بیت خود نمیداد یا با بیاعتنایی کامل با آنها رفتار میکرد. حجتالاسلام فلسفی دراینباره گفته است: «همینقدر میدانم در زمانی که موقعیت بهائیها به صورت یک امر مهم ضد اسلامی مطرح شده بود و پیامهای پیدرپی آیتالله بروجردی هم از طرق مختلف بیاثر گردید، ایشان مکرر میفرمودند که این وضع برای من غیر قابل تحمل است؛ زیرا از وقفه این کار مبارزه با بهائیها خیلی ناراحت بودند. پس از آن دیگر اعتمادی به دستگاه دولتی نداشت»(۱۱)
او همچنین در روزهای ۱۶، ۱۹ و ۲۰ اردیبهشت ۱۳۳۴ در گفتوگویی با روزنامه «کیهان» درباره آیتالله بروجردی گفته است: «حضرت آیتالله بروجردی و آیتالله بهبهانی و محافل روحانی نسبت به طرد فرقه بهائیت از جامعه ایرانی توجه کامل دارند و پیوسته با دربار، دولت و مجلسین برای از بین بردن آثار آنها در تماساند. این فعالیت، که مورد توجه افکار عمومی است، تا جاییکه در مسلمانان آرامش خاطر بهوجود آید دنبال خواهد شد»(۱۲).
مبارزه آیتالله بروجردی با بهائیت، هرچند به دلیل شدت نفوذ پیروان آن و همچنین حمایتهای شاه و کشورهایی چون انگلیس و آمریکا از آنها و درنتیجه کارشکنیهای دربار نتوانست چندان ثمربخش باشد، موجب شد در شیراز، یزد، مازندران، نهاوند، نجفآباد، آبادان و بسیاری از شهرهای دیگر و از جمله خود تهران، دستهبندیهای آنها در هم شکسته شود و مردم آنها را شناسایی و از محیط مسلمانان تبعید و دور کنند. گفته شده است که پس از این افشاگریها، بسیاری از آنها به منزل آیتالله بروجردی میآمدند و در نزد ایشان از بهائیت توبه میکردند(۱۳).
آیتالله بروجردی هرچند از سالها پیش دریافته بود رژیم پهلوی به دلیل نفوذ بهائیان در دستگاههای دولتی و وابستگی رژیم به قدرتهای خارجی جرئت مقابله جدی با بهائیان را ندارد و چنانکه در نامهنگاریهای خود آورده بود، از دولت مأیوس شده بود، اما مبارزه شخصی خود را با بهائیان تا پایان حیاتش ادامه داد و این مبارزه از دغدغههای اصلی او بود. براساس همین مبارزه نیز بود که در سال ۱۳۳۸ علامه دوانی را مأمور ترجمه جلد سیزدهم بحارالانوار کرد. به گفته علامه دوانی، آیتالله بروجردی در ترجمه آن کتاب، اصرار و تأکید داشتند. سرانجام این کتاب در اواخر بهمن ۱۳۳۹ منتشر شد و مرحوم دوانی قبل از آغاز ماه رمضان یک نسخه از آن را توسط محمدحسن، فرزند آیتالله بروجردی، به ایشان داد. به گفته محمدحسن فرزند آیتالله «وقتی کتاب مهدی موعود را به ایشان دادم، بهقدری خوشحال شد که حد نداشت. پیوسته آن را میخواندند و بعد از مطالعه هم در طاقچه پشت سرشان میگذاشتند. اغلب شبهای ماه رمضان را به مطالعه مشغول بودند و به شما دعا میکردند و میگفتند بسیار خوب ترجمه و چاپ شده است»(۱۴).
فرجام سخن
آیتالله بروجردی نسبت به بهائیت حساسیت نشان میدادند و مواجهه خود را با این فرقه حول پاسبانی از دین اسلام دنبال میکردند. ایشان مبارزه با بهائیت را به صورتهای مختلف در پیش گرفته بودند، اما فعالیتهای تبلیغی و افشای چهره بهائیت نزد مردم از جمله مهمترین اقدامات ایشان بودند هرچند مبارزه این مرجع بزرگ زمانه تنها به این امر محدود نماند و از طریق رایزنی و اخطارهای سیاسی به دولتمردان نیز پیگیری شد. آیتالله بروجردی با اینکه از همراهی حکومت در این مبارزه مأیوس بودند، از هر فرصتی برای به راه آوردن آن خودداری نکردند و در کنار آن، مبارزه فردی و فرهنگیشان را تا پایان حیات ادامه دادند.
پی نوشت ها
۱- سیدیاسم گورابی، «سیره عملی آیتالله العظمی بروجردی در ساحت سیاست»، علوم سیاسی، دانشگاه باقرالعلوم، ش ۵۱ (پاییز ۱۳۸۹)، ص ۱۱۹٫
۲- علی دوانی، مفاخر اسلام، ج ۱۲: آیتاللهالعظمی بروجردی…، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چ چهارم با تجدیدنظر و اضافات، ۱۳۷۹، صص ۱۰۹-۱۱۰ و ۱۱۲٫
۳- به نقل از آیتالله سبحانی در: علی حقیقتجو، نقدها را بود آیا که عیاری گیرند؟»، چشمانداز ایران، ش ۵ (خرداد و تیر ۱۳۷۹)، ص ۴۷٫
۴- همانجا.
۵- همانجا.
۶- سعید زاهد زاهدانی، بهائیت در ایران، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص ۲۵۰٫
۷- علی دوانی، خاطرات و مبارزات حجتالاسلام فلسفی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص ۱۹۹٫
۸- محمد لک علیآبادی، الگوی زعامت، قم، عصمت، ۱۳۷۸، ص ۲۳۰٫
۹- انقلاب اسلامی به روایت خاطره (از دوران زعامت آیتالله العظمی بروجردی تا قیام ۱۵ خرداد)، گروه تدوین خاطرات و تاریخ شفاهی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۲، ص ۴۲٫
۱۰- مصاحبه با آیتالله سیدمحمدباقر سلطانی طباطبایی، مجله حوزه
۱۱- انقلاب اسلامی به روایت خاطره (از دوران زعامت آیتالله العظمی بروجردی تا قیام ۱۵ خرداد)، همان.
۱۲- علی دوانی، «آیتالله بروجردی و بهائیان نگران از نفوذ!»، ایام ویژه تاریخ معاصر(روزنامه جام جم)، ش ۲۹ (۶ شهریور ۱۳۸۶)، ص ۵۱٫
۱۳- سیدیاسم گورابی، سیره عملی آیتالله العظمی بروجردی در ساحت سیاست، همان.
۱۴- علی دوانی، «آیتالله بروجردی و بهائیان نگران از نفوذ!»، همان.