مقدمه
به تجربه و علم ثابت شده پیروزی و شکست مردان بزرگ روزگار مرهون کادر، خواص و حواریون وی می باشد. هیچ مرد بزرگی در طول تاریخ موفق نگشت، الا اینکه مردان مرد و بزرگی وی را همراهی و مساعدت نمودند و در راه برنامه های وی از هیچ کوششی دریغ نکردند. مثالهای زیادی در طول تاریخ بویژه تاریخ اسلام مؤید این موضوع می باشد. حضرت موسی علیه السلام درخواست مشاور و همراهی فردی قوی و امین و خطیب از خداوند متعال به اسم هارون کرد، پیامبر بزرگ اسلام حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) را رادمردی امین و ملکوتی به اسم حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام همراهی می کرد و امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه)کبیر و معمار انقلاب اسلامی ایران را افرادی مثل شهیدان بهشتی ها و مطهری ها و …. مساعدت و یاری نمودند. در این بین باید موفقیت ها و پیروزی ها امیر کبیر ایران عصر قاجار را نیز مرهون افرادی دانست که یاران و همراهان واقعی ایشان بودند و کمک و جان فشانی های فراوانی در این موفقیت ها از خود به جای گذاشتند. لذا در این مبحث قصد پیگیری این موضوع را داریم که چه رادمردان بزرگ و دانشمندی این عالم اسلامی نخبه و زمان شناس را همراهی و مساعدت نمودند که در این رابطه یکی از فتنه های بزرگی و خطرناکی که در آن زمان (عصر قاجار) دامن کشور را گرفت فتنه باییت و بهائیت بود که با درایت بسیار هوشمندان جناب امیر کبیر و همراهان عالم و متقی و دانشمندش مقابله جدی گردید.
مورخان (اعم از بهائي و غيربهائي) اتفاق دارند كه عامل اصلي سركوبي فتنه بابيان، و اعدام پيشواي آنان (باب)، شخص اميركبير بوده است. جالب اين است كه، حواريون و ياران با وفاي امير نيز نظير آيتالله حاج شيخ عبدالحسين تهراني (وصي امير)، ميرزا محمد هاشم طباطبايي (منشي مخصوص و محرم راز امير)، عزيزخان سردار مكري (داماد امير)، مؤتمن الملك انصاري (كاتب سّر امير) و چراغ علي خان زنگنه (نايب الحكومه اصفهان از سوي امير) سخت با بابيه و بهائيه مخالف بودند و در قلع و قمع ريشههاي آن در ايران و عراق اهتمام شايان داشتند. مقاله زير به توضيح اين امر مي پردازد:
عبدالحسين تهراني
آيت الله حاج شيخ عبدالحسين تهراني «شيخ العراقين» (متوفي ۱۲۸۶ق) از فقيهان نامدار قرن ۱۳ق است كه به دقت نظر، انديشه صائب و همت بلند شهره بود و زمان اقامتش در كربلا جمعي كثير از مردم آنجا از وي تقليد ميكردند. [۱] وي شاگرد برجسته آيت الله «صاحب جواهر» بود و از ايشان اجازه اجتهاد داشت. [۲] صاحب جواهر، به اجتهاد ۴ تن از شاگردانش تصريح داشت كه يكي از آنها شيخ عبدالحسين بود. [۳] سخن چنين شخصيت سترگي درباره شيخ العراقين، گواه رتبه بلند وي در دانش و درايت ديني است. چنان كه آيتالله ميرزا حسين نوري (محدث نامدار شيعه) او را زبده اعاظم محققين و نخبه افاخم مدققين ميخواند. [۴] . به نوشته اعتمادالسلطنه (وزير انطباعات عصر ناصري: تهراني «مجتهدي بسيار فاضل و به قبول عامه نايل بود. در دولت عثماني نيز اعتباري» قابل توجه داشت و «حكام عراق عرب او را حرمتي عظيم مينهادند.» [۵] ناصرالدين شاه نظارت بر كار تعميرات و تأسيسات ايران در عتبات عاليات، از جمله، توسعه صحن مطهر سالار شهيدان عليه السلام، و تعمير بناي آن را، به شيخ العراقين سپرده بود [۶] و «از مراقبت و مواظبت» وي «در تعمير گنبد منور… و نصب خشتهاي طلايي شهر» رضايت تام داشت. [۷] شاه او را در ۱۲۷۴ق براي تعمير صحن مطهر ائمه اطهار در كربلا و كاظمين و سامرا (عليهم السلام) مأمور كرد و او از ۱۲۷۴ تا ۱۲۸۶ (كه در ۲۲ رمضان آن فوت كرد) به اين كار اشتغال داشت. كتابخانه شخصي او در كربلا به علت داشتن نسخههاي نفيس، شهرت داشت. [۸] . شيخ العراقين، مورد اعتماد و عنايت خاص اميركبير قرار داشت [۹] و امير، كه از گوهرشناسان روزگار بود، علاوه بر ارجاع محاكمات شرعي ديوان به محضرش [۱۰] ، «در مطالب مشكله و امور معضله با او مشورت» ميكرد [۱۱] و حتي براي تعيين نام فرزندان شاه، از استخارههايش مدد ميگرفت. [۱۲] عباس اقبال، با اشاره به «ارجاع محاكمات» از سوي امير «به محضر جناب… شيخ العراقين»، ميگويد: روز بروز «عقيده او نسبت به جناب شيخ افزون ميگرديد». [۱۳] سپس با نقل داستاني درباره نحوه آشنايي امير با شيخ ميافزايد: پس از آن آشنايي، امير «همواره در ترويج شيخ اقدامات كافي نمود و روز به روز در عقايد او نسبت به شيخ ميافزود تا آن كه محل وثوق امير شد و طرف مشاوره در بعضي از امور مشكله گرديد». [۱۴] به نوشته فريدون آدميت: در دوران صدارت امير «همه دعاوي كه جنبه شرعي داشت و به ديوانخانه رجوع شده بود، به محضر شيخ عبدالحسين احاله ميگرديد. داوري او قطعي بود. كنت دوگوبينو نيز از شيخ عبدالحسين به احترام ياد ميكند؛ او را فقيهي بلند پايه و پاكدامن، و خونسرد و با فراست ميشناسد». [۱۵] . امير حتي وصي خود را شيخ عبدالحسين قرار داد [۱۶] و شيخ نيز، مدرسه و مسجد حاج شيخ عبدالحسين (واقع در بازار تهران) را از ثلث ميراث امير بنيان نهاد. مهدي بامداد ميگويد: «شيخ العراقين از مجتهدين معروف، و به زهد و تقوي و مديريت در كار شهرت زيادي داشت. شادروان… اميركبير با آن نظر دقيقي كه در شناسايي مردم و به ويژه ملاها داشت در بين تمام روحانيون زمان خود، او را وصي خويش قرار داد و شيخ العراقين هم از مال الوصايه امير شهيد، مسجد و مدرسهاي عالي در تهران بنا نهاد كه امروزه به مسجد و مدرسه شيخ عبدالحسين يا مسجد آذربايجانيها معروف ميباشد». [۱۷]
شواهد همچنين حاكي است كه پس از قتل امير، شيخ مباشرت امور خانواده وي را بر عهده داشت. [۱۸] . شيخ عبدالحسين، به كمال و كارآمدي احكام و قوانين اسلامي در جامعه بشري ايمان راسخ داشت و معتقد بود كه «هرگاه مدار دولت و مملكت داري از روي شريعت مطهره باشد… هيچ فتنه و فساد بر نيايد». [۱۹] بر همين اساس، زماني كه ديد «بدعت» باب و بهاء، كيان دين را به خطر افكند، با جديت تام به مبارزه برخاست. قديم ترين اقدام او در اين راه ممانعت از ملاقات باب و مريدانش با محمدشاه قاجار (پدر ناصرالدين شاه) بود كه فرصتي تاريخي براي «اظهار وجود» و «تبليغ» را از آنان گرفت. كنت دوگوبينو، وزير مختار فرانسه در ايران، «حاجي شيخ عبدالحسين كه مردي فقيه و مجتهد و متدين و متقي است، فراست و قضاوتهاي بي طرفانهاش موجب اعتماد همه كس شده و طرف احترام عموم است، به شاه و وزير و بزرگان مملكت گفته بود: آيا در نظر داريد كه به جاي مذهب كنوني، مذهب جديدي كه هنوز نميشناسيد برقرار نماييد؟…» [۲۰] . روشن است كه براي فقيه تيزبيني چون شيخ العراقين، «بطلان دعاوي باب» ـ با توجه به شواهد و دلايل گوناگون، از آن جمله: «توبه صريح» خود باب بر فراز منبر شيراز، و وجود اغلاط پيش افتاده ادبي در الواح صادره از وي ـ كاملاً واضح بود و آمدن باب و جمعي از مريدانش به پايتخت به عنوان ملاقات با سلطان، بيشتر فرصتي براي «ابراز وجود» و «تبليغات مسلكي» بود. خاصه آنكه، احساس ميشد كه دستهاي مشكوكي از درون حكومت (نظير منوچهر خان معتمدالدوله حاكم اصفهان) با اغراض سياسي در پي تقويت فتنه، و ماهي گرفتن از آب گل آلودند… لذا «هوشمندانه» مانع اجراي اين سناريوي خطرناك گرديد. تهراني در زمان تبعيد بهاء به عراق، و تجمع بابيان در آن سامان، در عراق مي زيست و شاهد فعاليتهاي سوء آنان بود. منابع بهائي تصريح دارند كه بابيان مهاجر، شبها به دزديدن كفش و كلاه و پول و پوشاك زوار شيعه در اماكن مقدسه مي پرداختند [۲۱] و به اعتراف خود حسينعلي بهاء: «در اموال ناس مِن غير اذنٍ تصرف مينمودند و نهب و غارت و سفك دماء را از اعمال حسنه ميشمردند». [۲۲] . علاوه، بين خود بابيها نيز بازار آشوبگري و آدمكشي رونق داشت و به قول خواهر بهاء (عزيه خانم) بهاء نيز در اين فجايع بيدخالت نبود. [۲۳] . اقدامات شيخ العراقين كينه شديد سران مسلك باب و بهاء، را بر ضد وي بر انگيخته است. حسينعلي نوری(بهاء) در لوحي كه به نام شيخ صادر كرده سخت به وي تاخته و او را «غافل مرتاب» و عنصري «مكار» ميخواند! [۲۴] و شوقي افندي (نتيجه دختري بهاء، و جانشين عباس افندي) نيز در فحشنامهاي كه با عنوان «لوح قرن» از خود به جا نهاده، كراراً شيخ را با الفاظي چون «شيخ خبيث» [۲۵] و «مردود دارين و مبغوض ثقلين» [۲۶] مورد هتك و شتم قرار داده است.
سعيد خان مؤتمنالملك انصاري
ميرزا سعيد خان مؤتمنالملك انصاري، اديب و سـيـاسـتـمدار برجسته ايران در عصر قاجار، از بركشيدگان خاص اميركبير [۲۷] و منشي و كاتب اسرار [۲۸] او ميباشد كه ترقيات سياسي (و حتي لقب مؤتمنالملكي)اش را پيش و بيش از هر كس مرهون عنايات امير است. روزنامه وقايع اتفاقيه (شماره ۱۱ مـحـرم ۱۲۶۸) در روزهـاي آخر صدارت امـير مينويسد: از آنجا كه ميرزا سعيد خان در خدمات محوله «صداقت و راست قلمي» خود را مشهود پيشگاه مبارك داشته و «مصدر خدمات تحرير رسـائل خاصه و به صفت امانت و رازداري و درستكاري» موصوف گشته به لقب مؤتمنالملكي سرافراز آمد. [۲۹] . ناصرالدين شاه ميرزا سعيد را پس از مرگ امير (و طبق سفارش خود او) براي مدتي مديد به وزارت امور خارجه ايران منصوب كرد و ميرزا سعيد نيز، در حد وسع خويش، راه استاد شهيدش (امير) را در سياست داخلي و خارجي ايران تعقيب مي كرد. او در ماجراي عقد قرارداد امتيازات استعماري رويتر (توسط ميرزا حسين خان سپهسالار قزويني، صدر اعظم «فراماسون» و «انگلوفيل» ناصرالدين شاه) از مخالفان جدي سپهسالار بود و به همين علت، چند سال به اسم توليت آستانه حضرت رضا (ع)، تبعيد به مشهد شد. رسالهاي كه از طريق ميرزا سعيد بر ضد ملكم خان (بنيانگذار فراموشخانه فراماسونري در ايران) و در رد القائات فريبنده و استعماري وي در سال ۱۲۸۲ق به دست شاه جوان و مجذوب رسـيـده، به روشني بازنماي افكار و احـسـاسـات اسـلامـي و ضـد اسـتـعماري / ضد استبدادي اوست.
تلاش ارزنده ديگر ميرزا، زمينه سازي جهت تدوين و اجراي يك قانون اساسي جامع بر پايه فقه شيعي است كه متأسفانه با مرگش نافرجام ماند.
شرح زندگي و خدمات ميرزا به اسلام و ايران، و نقد تحريفات مورخان در اين زمينه، دفتري مفصل ميطلبد كه اين مجال، گنجايش آن را ندارد. در خاطرات ممتحنالدوله و نيز كتاب رجال وزارت خارجه او، اطلاعات ناب و سودمندي را ميتوان درباره وي دريافت. در خاتمه، با تأكيد بر اتحاد و صميميت بين دولتين ايران و عثماني، از سستي و تسامح دربار عثماني (با وجود آگاهي از خطر اين گروه) در همكاري با دولت ايران براي دفع آنها انتقاد مي كند و خواستار گفتگوي سفير ايران با مقامات عالي تركيه جهت تحويل بهاء و همدستانش به ايران ميشود. [۳۰] بيراه نيست كه منابع بهائي، ميرزا سعيد را فردي مخالف بهاء، و عامل تبعيد او از عراق و حبس وي در عكا ميشمارند. [۳۱] .
چراغ علي خان زنگنه
چراغ علي خان زنگنه «سراجالملك» (متوفي ۱۲۸۷) از دست پروردگان و بركشيدگان اميركبير است كه در مأموريت مهم و مشهور امير در كنفرانس ارزنة الروم، عضو هيئت ديپلماتيك ايران بود [۳۲] و امير پس از رسيدن به صدارت نيز، او را به حكومت منطقه بسيار مهم و استراتژيك «اصفهان» برگماشت و او با كفايت خويش، توانست رضايت مردم را جلب كند. كنت دوگوبينو از «لياقت فراوان» چراغ علي در حكومت اصفهان سخن گفته و ميافزايد كه وي، «رضايت عموم را فراهم كرده بود». [۳۳] به گفته همو: «چراغعلي خان مردي است بسيار خوش قيافه كه چهرهاي باهوش و شريف دارد و از آداب داني[۱] برخوردار است». [۳۴] خدمات چراغ علي خان، زماني كه ناصرالدين شاه همراه امير به اصفهان رفت، مورد تقدير قرار گرفت. [۳۵] .
حسين سعادت نوري، خدمات مهم و گوناگون وي در اصفهان را برشمرده و ضمن اشاره به حسن روابطش با علماي بزرگ و پارساي شهر، نقش مؤثر او در تامين نظم و امنيت منطقه، پيشبرد تسليحات نظامي و صنايع نساجي، تعمير ابنيه تاريخي، اصلاح امر كشاورزي، ارزاني نرخ اجناس، و جلوگيري از تعدي مأموران دولت و اشخاص زورمند به مردم را شرح داده است. [۳۶] .
در آشفته بازار پس از قتل باب، دو تن از بابيان (اسماعيل و محمد قاسم عبادوز) در اصفهان، ادعاي رجعت حضرت محمد و علي (ع)! كرده و فتنهاي را پي افكندند. چراغ علي آنها را دستگير و به حكم فقهاي اصفهان، در ميدان نقش جهان اعدام كرد. [۳۷] .
وي همچنين ۲۸ شوال (سالروز نجات شاه از ترور بابيان) را در اصفهان جشن ميگرفت كه خبر آن را ميتوان در روزنامه وقايع اتفاقيه، ش ۱۴۰ (۲ محرم ۱۲۷۰ق) بخش مربوط به حوادث اصفهان، ديد و خواند.
محرم راز امير
حاج ميرزا محمد هاشم طباطبايي، فرزند آيتالله ميرزا مهدي قاضي طباطبايي است كه در عصر خود فقيه پارسا و بزرگ تبريز قلمداد ميشد و با عباس ميرزا و وزير با تدبيرش (ميرزا بزرگ فراهاني پدر قائم مقام) در حلّ مشكلات آذربايجان همكاري گسترده داشت و خاصّه در «تنفيذ وِلائي و شرعيِ» امور مربوط به حكومت و اجتماع آذربايجان به آنان ياري ميداد. [۳۸] قائم مقام در نامهاي به پدرش ميرزا بزرگ، از زبان عباس ميرزا خاطر نشان ميسازد كه: «عالي جاه ميرزا مهدي، در حقيقت، يكي از امناي دولت و محارم حضرت ما است… آب و گل و جان و دل او در هواي ما و رضاي ما است…». [۳۹] . ميرزا هاشم، پس از مرگ محمد شاه همراه ناصرالدين شاه و اميركبير به تهران آمد و در مقام منشي مخصوص و محرم سر امير، شريك غمها و شاديهاي آن رادمرد شد و پس از قتل امير نيز، همچون غالب ياران او، صدمهها ديد. ميرزا هاشم با بابيان سخت مخالف بود و اين امر از نامهاي كه پس از ترور نافرجام ناصرالدين شاه توسط بابيان (شوال ۱۲۶۸) به صدراعظم وقت نوشته كاملاً پيدا است، آنجا كه، ضمن ابراز نهايت خوشحالي از ناكام ماندن تروريستهاي بابي در قتل شاه ايران، از آنها با غيظ، به عنوان «حرامزادهها» ياد ميكند. [۴۰] .
پاورقي
[۱] براي نمونه ر.ك، اظهارات ابوالقاسم افنان، مورخ بهائي، در عهد اعلي…، ص ۳۸۸ و ۳۹۰؛ مجله «پيام بهائي»، ش ۲۹۶، ژوئيه ۲۰۰۴، «يادداشت ماه».
[۲] معارف الرجال، شيخ محمد حرزالدين، ۲ / ۳۴٫
[۳] الكرام البرره، شيخ آقا بزرگ تهراني،۲ / ۷۱۳؛ معارف الرجال، ۲ / ۳۵٫
[۴] معارف الرجال، ۲ / ۱۱۲٫
[۵] مكتوبات، اعلاميههاي… شهيد شيخ فضلالله نوري، محمد تركمان، ص ۴۴۹٫
[۶] چهل سال تاريخ ايران… (المآثر و الاَّثار)، به كوشش ايرج افشار، ۱ / ۱۸۹٫ درباره شيخ عبدالحسين، همچنين، ر.ك، ريحانه الادب، علامه خياباني، ۳ / ۳۲۹٫
[۷] ريحانه الادب، ۳ / ۳۲۹ و نيز: معارف الرجال، ۲ / ۳۵٫
[۸] روزنامه ناصرالدين شاه به خراسان، علينقي حكيم الممالك، ص ۴۷۰٫
[۹] نامههاي امير كبير به انضمام رساله نوادر الامير، تدوين سيد علي آلداود، ص ۳۱۶٫ [
[۱۰] بامداد به «ارادت» ميرزا تقي خان اميركبير نسبت به شيخ تصريح دارد (شرح حال رجال ايران، ۶ / ۹۴).
[۱۱] اميركبير و ايران، آدميت، ص ۳۰۸ و ۳۴۳٫
[۱۲] نوادرالامير، شيخ المشايخ امير معزي، صص ۳۱۶-۳۱۵٫
[۱۳] ر.ك، اسناد و نامههاي اميركبير، همان، ص ۸۲٫
[۱۴] ميرزا تقي خان اميركبير، ص ۱۶۸٫
[۱۵] همان، صص ۱۷۱-۱۶۸٫
[۱۶] امير كبير و ايران، ص ۳۰۸٫ نيز ر.ك، ص ۳۴۳ و ۱۰۳٫
[۱۷] همان، ص ۳۰۸؛ ميرزا تقي خان اميركبير، ص ۱۶۸ و ۳۶۸٫
[۱۸] شرح حال رجال ايران…، ۲ / ۲۴۴ -۲۴۳٫ نيز ر.ك، همان: ۶ / ۹۴ و ۱ / ۲۲۱ -۲۲۰؛ چهل سال تاريخ ايران…، ۱ / ۱۸۹؛ مجموعه اسناد و مدارك فرخ خان، به كوشش كريم اصفهانيان، ۲ / ۳۶۷ -۳۶۶٫
[۱۹] ميرزا تقي خان امير كبير، صص ۳۷۴-۳۷۳، نامه مادر امير. همچنين براي مشاهده وقفنامهاي از مادر امير كه در آن از شيخ العراقين ياد شده ر.ك، گنجينه اسناد، سال ۳، دفتر ۲ و ۳، صص ۱۱۱-۱۰۷٫
[۲۰] انديشه ترقي…، فريدون آدميت، ص ۱۰۳٫
[۲۱] سياستگران دوره قاجار، خان ملك ساساني، چاپ آل داود، صص ۳۴۴- ۳۴۵٫
[۲۲] قرن بديع، شوقي افندي، ۲ / ۱۰۷ -۱۰۶٫
[۲۳] مائده آسماني، اشراق خاوري، تهران ۱۳۲۷ش، ۷ / ۱۳۰٫
[۲۴] داستانهايي از حيات عنصري جمال اقدس الهي، علي اكبر فروتن، موسسه ملي مطبوعات امري، ۱۳۴ بديع، ص ۱۷؛ عهد اعلي…، ص ۵۱۴٫
[۲۵] براي نوشته بهاء ر.ك، همان، ص ۵۶۸ و نيز ص ۵۱۵٫
[۲۶] توقيعات مباركه حضرت ولي امر، لوح قرن احباء شرق، مؤسسه ملي مطبوعات امري، ۱۲۳ بديع، ص ۶۷٫
[۲۷] همان، ص ۱۸۵٫
[۲۸] ر.ك، رجال وزارت خارجه، ممتحن الدوله، صص ۱۷- ۱۸؛ رجال دوره قاجار، حسين سعادت نوري، ص ۲۶۸؛ «وفيات معاصرين»، محمد قزويني، يادگار، سال ۵، ش ۲-۱، ص ۱۰۳٫
[۲۹] وفيات معاصرين، ص ۱۰۳٫ اعتمادالسلطنه در منتظم ناصري (ج ۳، ص ۱۹۶) از ميرزا سعيد به عنوان «كاتب اسرار مكتومه و منشي رسائل خاصه» امير نام مي برد كه به قول سعادت نوري: «به اصطلاح امروز، رياست دفتر رمز و محرمانه» او ميشود (رجال دوره قاجار، ص ۲۶۸٫
[۳۰] اميركبير و ايران، آدميت، ص ۲۰۹٫
[۳۱] براي متن نامهها ر.ك، تاريخ جامع بهائيت (نو ماسوني)، بهرام افراسيابي، صص ۳۹۲-۳۸۸؛ فلسفه نيكو، ج ۳، ص ۹۴ به بعد.
[۳۲] سه سال در آسيا، سفرنامه كنت دوگوبينو، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوي، ص ۹۷٫
[۳۳] همان: صص ۱۹۷ـ ۱۹۸٫
[۳۴] همان: ص ۱۹۵٫
[۳۵] رجال دوره قاجاريه، حسين سعادت نوري، ص ۱۸۹٫
[۳۶] همان، صص ۱۸۴ـ ۲۰۵٫
[۳۷] وقايع اتفاقيه، پنجشنبه ۹ ربيع الاول ۱۲۶۸ق، ستون اخبار مربوط به اصفهان؛ حقايق الاخبار ناصري، خورموجي، به كوشش خديو جم، نشر ني، تهران ۱۳۶۳، ص ۲۵٫
[۳۸] تاريخ و جغرافي دارالسلطنه تبريز، نادر ميرزا، صص ۲۲۳ـ۲۲۴؛ تحقيق درباره اول اربعين حضرت سيد الشهداء عليه السلام، قاضي طباطبايي، صص ۳۲۱ـ۳۲۲٫
[۳۹] منشآت قائم مقام، چاپ محمد عباسي، ص ۱۳۶٫
[۴۰] نسب نامه، شاخهاي از طباطباييهاي تبريز، سيد جمال ترابي طباطبايي، صص ۱۱۲ـ۱۱۳٫
[۱] – دانندگی. دانستن