تحقیق و مطالعه گزارشات تاریخ پیرامون هر دو مسلک نشان میدهد، هدف از تأسیس این دو، ضربه وارد کردن بر رکن و سنگر اصلی مبارزه و مقابله با استعمار سلطهگر، یعنی اسلام ناب محمدی است که با آموزههای تشیع تعریفشده و میشود.
این تحرک انفجاری استعمار که خوشایند نظامهای استعماری انگلیس، روسیه و فرانسه و در سده اخیر آمریکا واقع شده بود، باب طبع استبداد نظامی داخلی کشورهای اسلامی قرار گرفت. زیرا در سه هدف اساسی حکمرانان دستنشانده را در نوکری سران استکبار جهانی کمک میکرد:
۱- خارج کردن دین از حوزه اجتماعی و در رأس آن سیاست و حکومت.
۲- توجیه حضور استعمار در کشورهای دستنشانده بهعنوان یگانه عامل تجدید و ترقی.
۳- تثبیت نیروهای غیراسلامی در ارکان سیاستگذاری و تصمیمگیری کشور های اسلامی.
که سه طیف در رسمیت دادن با آن کوشا بوددند:
الف: حکمرانان دستنشانده استعمار
ب: روشنفکران خودباخته و شیفته غرب
ج: پیروان عقیده تجدد دینی
استعمار سلطهگر با هدف نابودی اسلام ـ تشیع و تسنن ـ مسلک سازی کرده و بههمین منظور آنها را تقویت میکند؛ زیرا در هر دو جامعه شیعی و سنی به نفع خود بهرهبرداری نموده است.
تحریف اسلام و تضعیف واقعیت
شواهدی داریم که استکبار جهانی مقاصد شوم استعماری خود را در دو محیط با شیوه اعتقادی آن برده است. به این معنا همانطور که شیخیه، بابیه و بهائیه را در ذیل تفکر شیعه مطرح کرده و آنها را به جدال های درون دینی در فرجام شناسی به تشیع نسبت داده زیربنای اصول ضد اسلامی وهابیت را در چهار روش فقهی رایج در تسنن به اهل سنت مربوط ساخته است.
البته در این جنجال تحقیقی نباید تصوف فراموش شود زیرا قطبیت مرسوم در تصوف تشکیلاتی وجه اشتراکی بین تشیع و تسنن به وجود آورده که مانند وهابیت امامت ستیز و بهائیت امام تراش در تمام دورانها به نفع حکومتهای منحرف در اسلام کارکرده هست دراینصورت اگر بگوییم آنچه را استعمار با تجدید و تقویت تصوف فرقهای و ساختوساز مسلکی دینی در جامعه اسلامی اعم از شیعه و سنی انجام داده است. تحریف اسلام و تضعیف اصل امامت میباشد، خطا نکردهایم. و اگر بخواهیم تهاجم بهائیت در تشیع، وهابیت در تسنن و تصوف تشکیلاتی مربوط به شیعه و سنی را نسبت به پویایی تفکر اسلام ناب محمدی دقیق شناسایی کنیم، باید به تقسیمبندی زیر توجه داشته باشیم:
۱- اولین ضربهای که باید مورد توجه قرار گیرد مسئله اطاعت از سلطان است که شیعیان برخلاف سنیان و صوفیان آن را همردیف با احکام دینی و اصلی از فروعات دین تلقی نکرده و نمیکنند ـ مگر حاکمی که زعامت او را بهعنوان ولیفقیه، خبرگان فقهای دین مبین تأیید کرده باشند ـ زیرا قاعده اطاعت از سلطان در تشیع بر خلاف تسنن آنچنان موقعیت و جایگاه زشتی دارد که اغلب شارحان و نقادان اندیشه شیعی، از آن به عنوان اصلی انقلابی در تفکر شیعه یاد کردهاند. چنانچه سلاطین جور از وجود چنین اصلی در آموزههای شیعی در هراس بودهاند.
و متقابلاً بهایت و وهابیت و صوفیه برخلاف آموزههای شیعه در حمایت از احکام وقف و تهاجم به علمای شیعه در پیشبرد آموزههای خود به این اصل حمله داشته و دارند حسینعلی بهاء که بیراهه بهائیت را در کجراهه با بابیت شیخیه به وجود آورده، میگوید: « بعد از معرفت حضرت باری جل جلاله، دو امر لازم خدمت و اطاعت دولت عادله، و تمسک به حکومت بالغه. این دو سبب ارتفاع و ارتقاء وجود و ترقی آن است.» (اشراقات و چند لوح دیگر: ۲۲)
البته قابل توضیح است که منظور رئیس مسلک استعماری بهائیت از اطاعت و خدمت دولت عادله، دولتی است که علمای شیعه او را غاصب حکومت و مروج استعمار بدانند. زیرا در ادامهی مطالب بالا متذکر میشود: «از حق می طلبیم حضرت سلطان ناصرالدینشاه ـ ایده الله ـ را به تجلیات انوار نیز عدل منور فرماید. اگر علمای حزب شیعه بگذارند رأفت و شفقت سلطانی، کل را اخذ نماید و به عدل و انصاف حکم میفرماید. (همان) که البته میدانید شیعه حزب نیست بل روح اسلام ناب است.
عبدالبهاء پسر و جانشین حسینعلی بهاء در رساله سیاسیه مینویسد: «هر ملتی باید عقاید سلطانش را ملاحظه نماید و در آن خاضع باشد و به امرش عامل و به حکمتش متمسک، سلاطین مظاهر قدرت و رأفت و عظمت الهی بوده و هستند.» و دربارهی اینکه رؤسای دولتها یا حکام، امپراطوران یا سلاطین استعمارگر را تأیید کرده، مینویسد: «ملاحظه شئون سلاطین من عندالله بوده.» (رساله سیاسیه، انتشارات امری، تهران:۲۳) درحقیقت میگوید خدماتی که پساز پایان جنگ به انگلیس کرده در حقیقت میگوید خدمات که پساز پایان جنگ به انگلیس کرده، من عندالله بودهاست!!! و مسلماً با این توضیح انتظار دارند بپذیرند که لقب سر ادی و نشان «نایب هود» که بزرگترین نشان خدمتگزاری به انگلیس است، یک نشانه الهی میباشد!!! ولی نمیپذیرند زیرا آنجاکه خدا عبادت نمیشود مانند انگلیس، روسیه، فرانسه و آمریکا شیطان حکومت میکند. در ادامه مینویسد: «ای احبای الهی، به جان و دل بکوشید و به نیت خالص و اراده صادق د در خیرخواهی حکومت و اطاعت دولت ید بیضا بنمایید. این امر اهم، از فرایض دین مبین و نصوص قاطعه کتاب علیین است.» (همان ص۱۷)
در وهابیت هم اطاعت از سلطان ـ غیرشیعه ـ حکم اطاعت از اولیالامر قرآن را دارد: مگر اینکه سلطان، مسلک استعماری وهابیت را بدعتی در اسلام بداند، در چنین صورتی نه تنها اطاعتش واجب نیست بلکه واجبالقتل میباشد.
با توجه به این مطالب از طرح سوالی نمیتوان چشمپوشی کرد: چرا رؤسای بهائیت و صوفیه در ارتباط با رؤسای نظام جمهوری اسلامی ایران به جنگ و ستیز میپردازند؟! شاید به این جهت است که اگر اعلام اطاعت کنند، باید بساط اخلالگری خود را که بر سر راه سعادت خلق گسترده اند برچینند. در این صورت لازمه رسم اطاعت از سلطان در مسلکهای دستساز استعمار، تأیید آنان در خدمت به استکبار جهانی است.
با تشکر از گرد آورنده مطلب سرکار خانم س.ن