میتوانیم از یک منظر بهائیت و تاریخش را به دو دورهای که فرقه بود و دورهای که سازمان شد تقسیم کنیم. سازمان بهائیت اصلاً پدیده ایرانی نیست؛ یک پدیده آمریکایی- یهودی است. درواقع میتوانیم بگوییم فرقه بهائیت، خاستگاهی در ایران و عراق داشت. یعنی در دوران عثمانی. اما زمانی که این فرقه به سازمان تغییر ساختار میدهد، اصلاً ایرانیها هیچ نقشی در ایجاد آن نداشتند. جریانهای یهودی و آمریکایی این کار را کردند.
سال ۱۸۹۲ میلادی بهاءالله که بنیانگذار بهائیت است، میمیرد. تازمانی که مؤسس آن میمیرد، همچنان یک فرقه کوچکی است که نتوانسته توسعه چندانی داشته باشد. تعدادی بهائی در بین جمعیت ایران بودند، برای اینکه بتوانند آزادی عمل بیشتری داشته باشند با همراهیای که شوروی انجام داده بود ـ رفته بودند سمت عشقآباد، آنجا اولین مشرق الاذکار که به قولی معبد بهائیها است را ایجاد کرده بودند، که در دوران بعد از انقلاب کمونیستی آن هم از بین میرود.
سال ۱۸۹۳ یک کنگرهای در آمریکا برگزار میشود به اسم “پارلمان جهانی ادیان”. اینجا نقطه عطف است و سرآغاز سازمان شدن بهائیت. در پارلمان جهانی ادیان یک سیاست گذاریهای جهانی قرار است در مورد ایجاد دین واحد جهانی صورت بگیرد که برای اولین بار اسم بهائیت مطرح میشود به عنوان یک جریانی که میشود روی آن حساب کرد.
واژه فرقه یک مقدار مبتنی بر همان گفتمانی است که جریان بهائیت خودش ایجاد کرده، البته با کمی نگاه انتقادی. یعنی خود بهائیت ادعای دیانت کرده و برای اینکه بتواند در جوامع مختلف رشد کند و عضوگیری کند، خودش را یک دین معرفی کرده، آن هم یک دین پسینی. دینی که بعد از اسلام آمده است. درواقع آمده زوال اسلام را نشان بدهد. زمانی هم که نسبت به این فرقه انتقاد میشود، میگویند طبیعی است که شما به ما نقد داشته باشید، زیرا اساساً هر دینی نسبت به دین پسینیاش انتقاد دارد. کسانی که عنوان فرقه را به کار بردند به تعبیری روح این حرف را گویی پذیرفتند. یعنی یک چهره و وجاهت اعتقادی دیانتی را پذیرفتند، اما با نگاه انتقادی، اعتقاد دارند این یک دین اصیل نیست بلکه صرفاً یک فرقه است. درحقیقت یک جریان اعتقادی ـ انحرافی و جعلی است. در ادبیات و زبان فارسی هم واژه فرقه عموماً زمانی به کار میرود که انشعابی در یک جریان کلی اعتقادی صورت میگیرد و میگویند فرقه ایجاد شده است.
اگر ما نخواهیم وارد سیر تحول بشویم و بخواهیم از همان بستر گفتمانی شروع کنیم و به این جریان با خطکشهای علمی نگاه کنیم، فرضیههای مختلفی مطرح میشود. مثلاً یک فرضیه این است که به هرحال این یک پدیده اجتماعی است. یک فرضیه این هست که این فرقه است، یا حتی این فرضیه که سازمان بوده، یا حزب سیاسی بوده هم از دهههای قبل وجود داشته و فقط مختص دوران ما نیست. مثلاً حضرت آیتالله بروجردی(ره) مرجع عالیقدر شیعه ـ که در همین اوایل قرن چهاردهم خورشیدی بودند و در مقطعی استاد امام خمینی (ره) بودند ـ عنوان حزب سیاسی را مطرح کردند. حضرت امام خمینی(ره) هم همین اصطلاح حزب سیاسی را به کار میبرند. پس فرضیهای که یک حزب سیاسی بوده دارای قدمت زیادی است.
یعنی ما تا اینجای مطلب با فرقهای طرف هستیم که از یک تاریخی به بعد به سمت سازمان شدن حرکت میکند و به نوعی تغییر ماهیت میدهد.
از طرف دیگر در ادبیات بهائیت، عنوان سازمان به رسمیت شناخته شده است. یعنی خود رهبران بهائی و اعضای بیتالعدل و قبل از آن کسانی که جزو ایادی بودند اصطلاح سازمان را به کار بردند. در فرهنگ و تربیت بهائیت یک آموزه بسیار مهمی وجود دارد به اسم نظمِ اداری که کتابهای مختلفی هم در موردش نوشتند و یکی از تکالیف هر عضو بهائی این است که آن نظم اداری را یاد بگیرد. در هر دوره در قالب مثلاً کتاب، کتابچه، جزوه و حتی مثلاً در دورههای آموزشی در آن دانشگاه زیرزمینی که داشتند، اینها را در ادوار مختلف تدریس میکنند تا بهائیها با نظم اداری و ساختار اداری بهائیت آشنا شوند و رفتار سازمانی خودشان را یاد بگیرند و در آن فرهنگ سازمانی رشد کنند. این مسئلهای است که بیش از ۱۰۰ سال سابقه دارد. از آن گذشته یک سند بالادستی دارند که اینها را آموزش داده و تحت عنوان قانون اساسی تصویب شده است.
این قانون اساسی در سال ۱۳۱۳ توسط رهبران بهائی در ایران تصویب و ابلاغ میشود و از آن سال به عنوان مرجع بسیاری از امور در نظر گرفته میشود. البته تحولاتی هم داشته ولی آن نقطه عطف همان ۱۳۱۳ است. لذا یک نظم اداری را ایجاد میکنند مثل تمام سازمانهای کلاسیک. میشود گفت از همانجا تعدادی از همین بهائیها را جذب کرده که با سازمان همکاری میکنند تا به اعضای دیگر نظم بدهند و سازمان بهائیت شکل بگیرد.
از ۱۳۴۲ که بیتالعدل تأسیس میشود تقریباً میشود گفت در ساختارهای اداری تغییراتی رخ میدهد که البته خیلی بنیادین نیست، اما این تغییرات محسوس است. مثلاً بیتالعدل به عنوان شورای رهبری، جانشین رهبریِ فردی میشود. این تشکیلات در کشورهای مختلفی حدود ۱۷۰ کشور ایجاد شعبه کرده که به آن محفل ملی میگویند. این محفل ملی درحقیقت محفل مرکزی هست. اما همین سازمانی که میگوید من سازمان دینی هستم، یکی از مهمترین اهدافی که در طول پیدایش داشته، برقراری حکومت بوده است. البته که هدف اساسی احزاب در کشورها کسب قدرت و حکومت و سهم خواهی در قدرت است.
یعنی بهائیت هم نگاه جهانی دارند، هم دنبال حکومت هستند که مصداق عینی آن:
- قیام بابی ها علیه حکومت قاجار و درگیریهایی که با دولت وقت ایجاد کردند.
- حضور بسیار جدی در تمام ارکان قدرت اعم از فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و نظامی حکومت پهلوی دوم در ایران می باشد.
اما در همهجا دنبال حکومت نبودند. یک جاهایی بیشتر به شعار شبیه است. خودشان هم میدانند آن اتفاق یعنی حکومت جهانی رخ نمیدهد. حتی نحوه بروز و ظهورشان در کشورهای غربی با کشورهای آسیایی فرق میکند، با کشورهای اسلامی فرق میکند. در هر جامعهای متناسب با ویژگیهای آن جامعه خودشان را تنظیم میکنند و متناسب با آن اقدام میکنند.
لذا در یک جامعهای مثل ایران که به هرحال رهبران بهائی تابعیت ایرانی داشتند؛ به نسبت کشورهای دیگر جمعیت بهائیها بیشتر بود، لذا طبیعی هم بود در آن دوران و با توجه به نفوذ و رشدی که کرده بودند و پیوندهایی که در طول ۱۰۰ سال داشتند دنبال چه باشند! دنبال این بودند که حکومت را کسب کنند.
پس با این تفاسیر می شود گفت در یک ارزیابی جامعه شناسانه قدرت، بهائیت یک حزب سیاسی است که البته اشتراکاتی با فِرَق دارد. از نظر ساختار تشکیلاتی کاملا شبیه یک حزب سیاسی است؛ اما در حوزه اعتقادی -که از اصول اصلی آن ،عدم نقد رهبران و فرقه قرار دارد- کاملا شبیه یک فرق دینی عمل می کند.
منبع:
مصاحبه دکتر اسماعیلی استاد دانشگاه و پژوهشگر حوزه بهائیت https://farsi.khamenei.ir/book-content?id=55170 ۲۱/۱۱/۱۴۰۲