یکی از حوادث مهم زندگی آیت الله بروجردی تقارن سال های حضور ایشان در قم با حکومت پهلوی بود و یکی از مسائل در حال رشد این دوران رشد بهائیت بود.
روحانیت و مرجعیت شیعه در طول تاریخ به مسائل و حوادث، اشخاص، فرقه ها و احزاب مختلف با نگاهی دینی و موضعی از جایگاه مذهب نگریسته است و در این بین نگاه مرجعیت شیعه بعد از شهریور ۱۳۲۰ به بهائیت نیز یک نگاه دین مدارانه بود از آن جهت روحانیون مخالف بهاییان بودند و آن ها را یک گروه بدعت گذار و دین ساز می دانستند که مکتب آن ها بر هیچ بنیاد دینی و کتاب آسمانی بنیان نیافته بود. افزون بر وابستگی آن ها به بیگانگان و قدرتمند شدن تدریجی آن ها در ایران، بیم آن می رفت که بر مؤمنان سلطه یابند؛ لذا روحانیت در همه حال با بابیت و بهائیت مخالف بود، ولی به دلیل فعالیت زیاد بهائیت بعد از دهه ی ۱۳۲۰، مخالفت روحانیت نیز مضاعف گردید.
آنچه در ادامه می خوانید
تحرکات بهائیان
طبق اسناد موجود سال ۱۳۲۲ ش مطابق با سده ی اول بهائیت بود. در کتاب های بهائیان پیش بینی شده بود که پایان قرن اول بهائیان، پیروزی آنان آغاز خواهد شد؛ لذا محافل بهائیان، فعالیت و تبلیغات خود را به سر حد امکان رساندند.
به دنبال این فعالیت بهائیان در نفوذ به ادارات دولتی، ساختن محفل و تبلیغ و تظاهرات به شدت گسترش یافت.
گستاخی بهائیان به جایی رسید که در شب نیمه ی شعبان ۱۳۲۳ یکی از شیعیان را در شاهرود به قتل رساندند. موضوع تحت پیگرد قرار گرفت و دادسرای شاهرود پرونده ای تشکیل و شروع به رسیدگی کرد.
یکی دیگر از اقدامات زشت بهائیان، واقعه ی ۱۳/۱۰/۱۳۲۸ ابرقو بود. در این واقعه، چند نفر بهائی به خانه ی زنی شیعی که روی اعتقادات خود پای می فشرد شبانه حمله می کنند و شش نفر را به طرز فجیعی به قتل می رسانند. طبق کیفر خواست پرونده، اسامی این شش نفر عبارت است از: ۱- صغرا ۵۰ ساله و پنج نفر از فرزندان او به نام های ۲- معصومه ۱۵ ساله ۳- خدیجه ۱۱ ساله ۴- بی بی ۸ ساله، ۵- علی اکبر ۱۴ ساله ۶- حسین ۶ ساله. جرم این زن این بوده که به «بهائی ها فحاشی و به طوری در این قسمت متعصب بود که در مساجد و مجامع عمومی که وعاظ مشغول وعظ بودند در پای منبر با صدای بلند فریاد می کرد، که به عباس افندی و سران بهائی لعن کنید».
شاهدان عینی از گستاخی های بهاییان داستان هایی را نقل می کنند که روحیه ی تهاجمی بهاییان را نشان می دهد. حجت الاسلام ارسنجانی که در رمضان سال ۱۳۲۹ برای تبلیغ به سروستان فارس رفته بود، نقل می کنند که بهائیان حتی چاه حمام مسجد محل را پر کردند و به حمام زنانه هجوم و زن کدخدا را عریان از حمام بیرون آوردند.
مبلغین بهائی، آزادانه به شهرها و روستاها می رفتند و علناً مردم مسلمان را به کیش بهائیت دعوت می کردند. آنان سعی می کردند از زنان زیبا برای تبلیغ استفاده کنند که بتوانند جوانان را بیشتر جذب کنند.
اقدامات دکتر برجیس بهائی در کاشان در بی احترامی به قرآن و هتک ناموس مردم و تبلیغ بهائی گری در آن سال ها داستانی افسانه ای شده بود.
بهائی ها در سرتاسر کشور، ساختمان هایی را به نام محفل تأسیس کرده بودند و عده ای از مردم ساده لوح را دور خود جمع کرده و به اصطلاح آن ها را بهائی کرده بود. در تهران نیز، مرکزی بزرگ به نام حظیره القدس داشتند که دارای گنبد و تالاری بزرگ بود. بهائیان چنان در بدنه ی حکومت نفوذ کرده بودند که حتی پزشک مخصوص شاه، فردی بهائی به نام دکتر ایادی بود.
به هر حال رفتار گستاخانه ی بهائیان، تبلیغ و ترویج بهائیت بین مسلمانان، نفوذ و گسترش آن ها بین سازمان های دولتی، موجی از حساسیت و مخالفت را بین مردم ایران برانگیخت و مردم با ارسال «طومارهای مفصل و بسیار» از شهرهای مختلف به آیت الله بروجردی پناه آوردند.
آیت الله بروجردی خود در هنگامی که در بروجرد بودند، شاهد نفوذ و جسارت بهائیان بوده اند. «فرقه ی ضاله ی بهائیت فعالیت های خود را در بروجرد و به خصوص در ادارات دولتی تشدید کرده بودند.» گستاخی به جایی رسید که «یکی از مدارس دینی شهر را تخریب و به جای آن دبیرستانی بنا نهادند». آیت الله بروجردی از راه های قانونی برای جلوگیری از اقدامات آن ها هر چه تلاش کرد، موفق نشد تا اینکه «به عنوان اعتراض به این امر از شهر خارج شدند. خبر عزیمت ایشان در اندک مدتی مردم شهر و نواحی اطراف را به تظاهرات و اجتماع در تلگرافخانه واداشت». تا اینکه دولت «احساس خطر نموده و سعی در مراجعت ایشان به شهر می نماید» و دست به انتقال بهائیان از ادارات شهر می زند.
اعتراضات مردمی
به هر حال فشارهای روزافزون مردمی باعث شد تا آیت الله بروجردی دست به اقدام شود. ابتدا روحانیون را برای خنثی سازی تبلیغات بهائی ها به محل فعالیت های تبلیغاتی آن ها می فرستادند و هم زمان برای جلوگیری از اقدامات خشونت آمیز بهائیان، طبق روش سیاسی خود به دولت های وقت متوسل می شدند. در ابتدا آیت الله با ارسال نامه ای از آقای فلسفی می خواهند که موضوع را به نخست وزیر (رزم آرا) تذکر دهند. اما تذکر آیت الله بروجردی در رزم آرا اثری نکرد.
نظر آیت الله بروجردی همچنان مورد بی اعتنایی دولت ها قرار می گرفت تا اینکه اخبار نگران کننده ای به آیت الله رسید. وی بعد از رمضان سال ۱۳۳۳، نامه ای به آقای فلسفی نوشت تا شاه را ملاقات و با وی مذاکره نماید. آیت الله در این نامه نوشتند: «به عرض عالی می رساند چندی قبل از آبادان مکتوبی از بعضی وکلای حقیر رسیده بود و اظهار داشته بودند که تقریباً اداره ی امور نفت آبادان با فرقه ی بهائیه شده… نمی دانم اوضاع ایران به کجا منجر خواهد شد؟
مثل آنکه اولیای امور را بیدار کنید و متنبه کنید که قضایای این فرقه کوچک نیست. عاقبت امور ایران را از این فرقه، حقیر، خیلی وخیم می بینم. به اندازه ای این ها در ادارات دولتی راه دارند و مسلط بر امور هستند که دادگستری جرأت اینکه یک نفر از این ها را که ثابت شده است قاتل بودن او در ابرقو، پنج مسلمان بی گناه را، مجازات نمایند… به هر تقدیر اگر صلاح دانستید از دربار وقت بخواهید و مطالب را به عرض اعلیحضرت همایونی برسانید اگر چه گمان ندارم اندک فایده ای مترتب شود. به کلی حقیر از اصلاحات این مملکت مأیوس هستم».
تبلیغ ضد بهاییان
به هر حال، هیچ یک از اقدامات آیت الله بروجردی مؤثر واقع نشد، آقای فلسفی پیشنهاد کرد که در رمضان ۱۳۳۴ که سخنرانی وی از رادیو به طور مستقیم پخش می شود، دست به یک تبلیغ علیه بهائیت زده شود. آیت الله بروجردی این پیشنهاد را پسندیدند و اضافه کردند بهتر است این مسئله به شاه گفته شود که «بعداً مستمسک به دست او نیاید که کارشکنی بکند و پخش سخنرانی از رادیو قطع گردد، زیرا این مطلب برای مسلمانان خیلی گران خواهد بود و باعث تجری هر چه بیشتر بهائی ها می شود». آقای فلسفی با شاه ملاقات کرد و نظر آیت الله بروجردی را به شاه اطلاع داد. شاه در پاسخ گفت: «بروید بگویید». آقای فلسفی موضوع را به وعاظ تهران نیز ابلاغ کرد که در ماه رمضان همه ی مساجد علیه بهائیان دست به تبلیغ بزنند.
ماه رمضان فرا رسید. به گزارش هفته نامه ی ترقی «امسال از آغاز ماه مبارک رمضان که ماه عبادت و اجتماع مسلمین در مساجد و تکایا و استماع وعظ و خطابه ی روحانیون و وعاظ است، موضوع مبارزه با بهائی ها و خطر فرقه ی بهائی در رأس کلیه ی مطالب مورد بحث آقایان وعاظ و روحانیون قرار گرفت و هماهنگی روحانیون در مبارزه علیه بهائی ها و مخصوصاً اظهارات شدید آقای فلسفی واعظ شهیر که مستقیماً از رادیو تهران پخش می شد کم کم به طوری افکار و اذهان عمومی را به خود جلب کرد که موضوع خطر بهائی ها و مبارزه علیه آنان یک هفته بعد از آغاز ماه مبارک رمضان کلیه ی مسائل سیاسی و وقایع جاری کشور را تحت الشعاع خود قرار داد».
آقای فلسفی و سایر وعاظ در این سخنرانی ها مردم را دعوت به آرامش کرده و می گفتند: «اظهار این مطالب برای هوشیاری دولت [است] و از طریق قانون و رسمی برای بستن مراکز بهائی ها و جلوگیری از فعالیت های آنان اقدام خواهد شد». همچنین، حضرت آیت الله بروجردی طی مصاحبه ای در قم اظهار داشتند که «باید در جریان مبارزه علیه فرقه ی ضاله ی بهائی نظم و آرامش در سراسر کشور برقرار باشد.» با همه ی این سفارش ها مردم که از جسارت ها و خصومت های بهائی ها به تنگ آمده بودند، فرصت را مغتنم شمردند و بسیاری از محافل بهائیان را در شهرها تخریب کردند و در تهران نیز مرکز بهائیان را به نام حظیره القدس تصرف کردند.
ارسال طومارها
به دنبال بسته شدن حظیره القدس و شدت یافتن مبارزات روحانیت علیه بهائیان، سیل طومارها و تلگرافات در حمایت از مبارزات سرازیر شد. طبق اعلام آقای فلسفی در مصاحبه با مطبوعات «تقریباً روزی دوست نامه و تلگراف به من می رسد و چهار ساعت وقت من صرف مطالعه ی آن ها می شود… و قریب همین تعداد در روز جواب تلفن می دهم. خبرنگار پرسید آیا این نامه ها و تلگراف ها و تلفن ها همه تأیید است؟… جواب دادند بالاتفاق تأیید این امر است». آقای فلسفی برای تأیید ادعای خود خبرنگاران را به اتاق مجاور برد و طومارهای انباشته شده را به خبرنگاران نشان داد.
آیت الله آقاسید عبدالهادی شیرازی از نجف در تأیید مبارزات آیت الله بروجردی اعلامیه ای صادر کرد و آقای فلسفی آن را در منبر قرائت کرده و از رادیو نیز پخش شد. از سرتاسر ایران طومارهایی ارسال کردند که بزرگ ترین آن ها طوماری بود که از کرمانشاه رسیده بود که ۶۰-۷۰ هزار نفر امضا کرده بودند.
در این بین آیت الله بهبهانی نیز طی تلگرافی به آیت الله بروجردی، روز تصرف حظیره القدس را عید دانست. از سویی دیگر، چند نفر از علمای تهران به حضور شاه رسیدند و از بستن حظیره القدس تشکر کردند.
با همه ی این تشکرها و تعارفات، نفوذ بهائیان در کنگره ی آمریکا موجب شد که شاه را تحت فشار قرار دهند. تصمیم گرفته شد که آقای فلسفی را از ادامه ی سخنرانی علیه بهائیان منع نمایند. لذا، سرلشکر علوی مقدم رئیس کل شهربانی و سرتیپ تیمور بختیار فرماندار نظامی تهران، مأمور شدند تا از طرف شاه به آقای فلسفی اخطار کنند که از ادامه ی بحث خودداری کند. آقای فلسفی قاطعانه از پذیرفتن نظر شاه خودداری کرد و عمل به یکی از چهار طرح را پیشنهاد کرد: ۱- قطع پخش سخنرانی از رادیو. ۲- دستگیری و زندانی کردن من. ۳- اعلام پیام شاه توسط مقدم و بختیار روی منبر. ۴- ادامه ی سخنرانی به سبک سابق. آن دو این طرح ها را نپذیرفتند و گفتند به اعلیحضرت توهین می شود. آقای فلسفی در پاسخ گفتند: «اگر بگویم اعلیحضرت گفته اند به ایشان اهانت می شود؛ اما اگر اسلام و مسلمانان و آیت الله بروجردی و من مورد اهانت واقع شویم، مانعی ندارد؟» مذاکره بی نتیجه قطع شد و آقای فلسفی تا آخر ماه رمضان به سخنرانی خود علیه بهائیان ادامه دادند.
آقای فلسفی در یکی از سخنرانی های خود، پیکان حمله را به طرف شخص شاه روانه ساخت و گفت: «اعلیحضرت! مملکت ما این همه طبیب مسلمان دارد. مردم ناراحت هستند از اینکه دکتر ایادی بهائی طبیب مخصوص شماست. او را عرض کنید».
عکس العمل دولت
آیت الله بروجردی هم که به اقدامات دیپلماتیک خود ادامه می دادند، در پیامی به آقای صفایی- نماینده ی قزوین، که یکی از روحانیون طرفدار آیت الله کاشانی بود- از وی خواستند تا مبارزه علیه بهائیان را قانونی کنند، اما دولت پیش دستی کرد و وزیر کشور، علم، بخشنامه ای را صادر کرد و برای توضیح در مجلس حاضر شد. او اعلام کرد: «دولت معتقد است که برای جلوگیری از فعالیت های مضره این گونه دستجات، قوانین کافی در دست است و ما می توانیم این کار را به نحو احسن انجام دهیم». سید احمد صفایی، پیام آیت الله بروجردی را مطرح کرد، عده ای از نمایندگان گفتند: «فرقه ی بهائی غیرقانونی هست و احتیاج به قانون ندارد».
در بخشنامه ی وزیر کشور از یک سو، نامی از فرقه ی بهائیان برده نشد و از سویی دیگر، تیغه ی دولبه ای بود که هم فرقه ی بهائی را تهدید می کرد و هم روحانیان را به عنوان «تحریک مردم بر ضد امنیت عمومی» و هم مردم را به عنوان «مرتکب» مورد تهدید قرار می داد. برخورد دو رویانه ی دولت موجب عصبانیت آیت الله بروجردی شد و از همین جا روابط آیت الله و رژیم رو به سردی گرایید. بی اعتنایی دولت به خواست آیت الله، که ادامه ی مبارزه با بهائیت بود، نقطه ی آغازین رویارویی آیت الله با رژیم شد. مبارزات یک ماهه ی روحانیون تأثیر نسبی خود را گذاشت و بسیاری از محافل بهائیان، در سرتاسر ایران تخریب شد. بسیاری از مسلمانان که با تحریک یا کمک های مالی تظاهر به بهائی بودن می کردند اعلام توبه نمودند، بهائیان دست از جسارت برداشتند و حالتی نیمه مخفی به خود گرفتند و از تبلیغات آنان نیز کاسته شد.
یکی از آثار آن مبارزه این بود که «در اثر این حرکت تعدادی از بهائی ها از ایران رفتند و ایادی نیز به دستور محمدرضا، ۹ ماه به ایتالیا رفت.» به هر حال بهائیان که امیدوار بودند که در رأس سده ی اول به پیروزی برسند، مواجه با شکستی شدند که دیگر نتوانستند مانند سابق ابراز وجود کنند. موضوع دیگری را که باید از آثار این مبارزه دانست، ایجاد شکاف بین مرجعیت و سلطنت بود.