آنچه در ادامه می خوانید
وحدت عالم انسانی در بهائیت
منظور از وحدت عالم انسانی دقیقاً چیست؟ آیا مراد ایجاد یگانگی میان همه انسانها، فارغ از رنگ و نژاد و زبان و دین است؟ اگر این طور است، مگر بقیه ادیان چه میگویند؟ فارغ از یهودیت آیا اصطلاح «فرزندان خدا» که در مسیحیت تبلیغ میشود یا امت واحده در اسلام به چیزی غیر از وحدت عالم انسانی اشاره دارد؟
افزون بر این اگر وحدت ادیان مد نظر باشد و بر اساس تعالیم بهائی، بنابر این باشد که همه ادیان سابق و حاضر در کل واحدی گرد هم آیند، این اصل تضعیفکننده اساس بهائیت و از بینبرنده مرزبندی میان خود آیین بهائی با دیگر ادیان است؛ در حالی که میدانیم از جمله مهمترین کارهای یک دین تعیین حدود و ترسیم مرز میان خود و دیگری است.
عبدالبهاء میگوید: «[جميع بشر] مشمول الطاف جمیل اکبرند، بندگان یک خداوندند و پرورده حضرت ربوبیت.»[۱] اینها هر معنایی بدهد، نه به معنای وحدت عالم انسانی است و نه اصلاً تعلیم و آموزه دینی است؛ چرا که متضمن راهکار عملی برای تنظیم رفتار و گفتار بهائیان نیست از این جملات که همه انسانها مشمول الطاف جمیل اکبرند یا بندگان یک خداوند نه شریعتی زاییده میشود و نه تعلیم و آموزشی که زندگی فرد فرد بهائیان را معنادار کند و به آنها هویت ببخشد.
اما اگر وحدت عالم انسانی آن است که از قول عبدالبهاء خواهیم آورد، به راستی این گونه نگاه محل تردید و تأمل جدی است. به سخن عبدالبهاء بنگرید:
«به عالم انسانی مهربانی کنید و به نوع بشر مهرپرور گردید، بیگانگان را مانند آشنا معامله نمایید و اغیار را بهمثابه یار نوازش فرمایید، دشمن را دوست ببینید و اهرمن را ملائکه شمارید، جفاکار را مانند وفادار بهنهایت محبت رفتار کنید و گرگان خونخوار را مانند غزالان ختن و ختا مشک معطر به مشام رسانید. خائنان را ملجأ و پناه گردید و مضطربان را سبب راحت دل و جان.»[۲]
البته روشن است که مهربانی به نوع انسان سخن پسندیدهای است که در نوع تعاليم حتى غیر الهی دیده میشود اما دشمن را دوست دیدن، اهرمن را ملائکه شمردن، با جفاکار مانند وفادار رفتار کردن، گرگان خونخوار را مانند غزالان ختن و ختا مشک معطر به مشام رساندن، خائنان را ملجأ و پناه گردیدن اموری است که تنها در سخنرانی رخ مینماید و در عمل نه بهاءالله چنین بود و نه عبدالبهاء و نه هیچ بهائی خردمند دیگر؛ زیرا این گونهبودن با فطرت آدمی سازگار نیست.
دین باید سبب الفت و محبت شود
آموزه دیگر جایگاه دین بهعنوان «اساس محبت… و بنیان ارتباط و وحدت است و اگر دین نتواند کار ویژه خود را در این زمینه انجام دهد و به عوض الفت سبب عداوت شود، آنگاه عدم دین به از وجود آنست و تجرد از دین مرجح به آن.»[۳]
اولاً؛ منظور از دین در اینجا چیست؟ اگر دین به معنای کلی کلمه و بدون مشخص کردن دین و مکتب خاصی است، باید بگوییم آن وقت دیگر این تعلیم دینی بهائی نیست و میتواند خاص هر دین و مرامی باشد؛ پس باز هم چرا بهائیت؟
دوم؛ اینکه اگر این گزاره را اصلاً معنادار بدانیم که دین باید سبب الفت شود، این الفت بایستی میان چه کسانی باشد؟ میان پیروان خود آن دین؟ اگر چنین است، همه ادیان این را میگویند و خاص بهائیت نیست و اگر چنین نیست و الفت باید میان پیروان بهائیت و ادیان دیگر برقرار شود که اصلاً عملی نیست. هر دینی بالطبع مخالفینی دارد که دنبال هر چه باشند، دنبال الفت با پیروان یک دین و آیین خاص نیستند.
سوم؛ اینکه باز هم مشکل بالا پیش میآید که مرز میان یک باورمند بهائی و غیر بهائی کجاست؟ یکی از کارکردهای ادیان هویتسازی و ترسیم مرز هویتی میان خود و دیگری است که با قبول الفت میان بهائیت و دیگر ادیان این غرض نقض میشود.
دین باید مطابق با علم و عقل باشد
دین باید مطابق با علم و عقل باشد؛ چرا که این دو «از برای انسان دو بال است که با آن پرواز نماید، جناح واحد کفایت نکند. هر دینی که از علم عاری است، عبارت از تقالید است و مجاز است نه حقیقت. لهذا تعلیم از فرائض دین است.»[۴]
در اینجا نیز ناگزیرم بپرسم توأم بودن دین با کدام علم؟ علوم بسیاری را میشناسیم که در اصول و مبانی روشها و معرفتشناسی با هم متفاوتند. آیا به اعتبار این تفاوتها و تعددها دینهای مختلف هم باید داشته باشیم؟ اگر چنین است. پس ادیان بیشماری هم خواهیم داشت که بهائیت هم فقط یکی از آنها است. پس چرا تبلیغ برای بهائیت؟
تبلیغ این آموزهها و تعالیم از سوی عبدالبهاء و دیگر رهبران بهائیت عجیب است؛ چون به مصداق «از قضا سرکنگبین صفرا فزود» نه تحکیمکننده پایه و مبانی اعتقادی بهائیت که تضعیفکننده آن به نفع همه ادیان و حتی مکاتب بشری و اخلاقی است. بهویژه که به نظر میرسد این آخری از آن دسته تعالیم گنگ و مبهم باشد که با توضیح کوتاه ما بیشتر بر ابهامش افزوده هم میشود.
همچنین در بررسی تحری حقیقت از منظر عبدالبهاء عقل کارهای نیست و تنها فیض روحالقدس کارساز است. پس به نظر میرسد که چندان هم عقل جایگاهی ندارد و مجدداً باید به فیض روحالقدس که ربطی به عقل ندارد، روی آورد.
از آن مهمتر ادعای نو بودن این اصل است. در بررسی پرورنده این فراز میبینیم که چندان هم جدید و بدیع نیست و در حقیقت بازگویی سخنان علی علیه السلام است. در آغاز فصل دوازدهم کتاب بهاءالله و عصر جدید از عبدالبهاء نقل شده است: «حضرت علی (ع) داماد حضرت محمد (ص) فرمودهاند: هر مسألهای با علم موافق است باید با دین نیز موافق باشد؛ آنچه را عقل ادراک ننماید، دین آن را نباید قبول کند. دین و علم تواماند؛ هر دینی مخالف با علم نباشد، صحیح است.»[۵]
منبع: لیلا چمنخواه، بهائیت و رژیم پهلوی، تهران: نگاه معاصر، ۱۳۹۱، صص۹۳- ۹۵
[۱]. مفاوضات، صص ۲۲۴- ۲۲۵
[۲]. خطابات عبدالبهاء، جلد ۳، ص ۱۶۰
[۳]. همانجا
[۴]. همانجا
[۵]. اسلمنت، جان ابنزر، بهاءالله و عصر جدید، ترجمه فارسی، حیفا، ۱۹۳۲
ارتباط با ما: bahaismiran85@gmail.com