واقعا اگر به عنوان یک بهائی غیرتشکیلاتی چند لحظه با خود تأمل میکردند، نمیتوانستند چیزی افتخارآمیز برای بهائیت پیدا کنند.
ساده ترین سؤال از یک بهائی غیرتشکیلاتی دوآتشه این است که بپرسی به چه چیز اعتقاد دارد و باورش چیست؟ آنها مقام عجیبی برای بهاءالله قائلاند و او را با خدا مقایسه میکنند، اما هیچ کس واقعاً نمیداند باید بهاء را در چه مرتبهای بداند. بالاتر از خدا؟ پایینتر یا به موازاتش؟
چون آثار به جامانده فرد را در یک بیخبری، سردرگمی و بحران فکری قرار میدهند و مدام اشاره میکنند مظهر، ظاهر شده و الحمدلله که ما باخبر شدیم.
در تبلیغ هم هیچ وقت اعتقادشان به نسخ اسلام را همان اول و صراحتاً بیان نمیکردند؛ چون باید آرامآرام در ذهن رخنه کنند. دستورالعملهایی هم که بهجای احکام به مردم ارائه میدهند، هیچ وقت ثابت نیست و در اختیار تام بیتالعدل است تا با توجه به شرایط زمانی و مکانی قابل تغییر باشند.
تعداد بسیار اندکی از بهائیان از نیات و اهداف واقعی بهائیت آگاهند. بخش عمدهای هرگز به ذهنشان خطور نمیکند، عدهای با پول و خدمت افرادی ناآگاه هر روز به پول و قدرت بیشتری میرسند و حیطه استثمارشان را گسترش میدهند؛ مثل خیلی از فرقههای دیگر که اعضایش را با وعده و وعیدهای دهان پرکنی مثل پیروزی، نصرت، جهانگیری بهائی، سلطان بهاء، آزادی عمل و.. می فریبند و بر آنان میتازند. خلاصه که تحری حقیقت بهمثابه یک شعار فقط لغلغه زبان تشکیلاتیهاست.
ما بهعنوان فردی مسلمان معتقدیم که ائمه (علیهمالسلام) همگی نورند، منتها پروردگار به لطف و عنایت خویش برای هر یک صفتی خاص را در نظر دیگران برجسته کرده است؛ مثلا امام ششم را حضرت امام جعفر صادق (علیهالسلام) مینامیم بعدها حکمتش مشخص میشود که چون جعفر کذاب هم عموی آقا امام زمان (عجل الله فرجه الشریف) بودند، این لقب برای متمایز ساختن این تشابه اسمی است.
ائمه چراغ هدایت ظلمت کده بشریت و مایه افتخار شیعهاند. شاید بعضی که اسلام و شیعه را بهعنوان ارث پدر از بدو تولد به همراه داشتند، قدر این نعمات را ندانند. اما امثال من که با گوشت و خونمان به حقیقت موضوع پیبردهایم بر اجر و قرب این چراغهای هدایت کاملا واقفیم.
استخدام مجدد ما بعد از سالها در آموزش و پرورش بهواسطه توسل همسرم به خانم فاطمه زهرا (سلام الله علیها) صورت پذیرفت. بارها سفره حضرت زهرا (سلام الله علیها) نذر و همسایهها را دعوت کرد. از آنها میخواست در حق ما دعا کنند. لطف ائمه را بارها در زندگی خود دیدهام. در مریضی بچهها به خدا و ائمه متوسل میشدیم.
در بحار الانوار آمده که همه اعمال ما بر حضرت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) عرضه میشود. من با توجه به پیشینهای که در باور غلطم به آن حضرت داشتم، ارادت ویژهای به درگاهشان در خود احساس میکنم.
با همسرم نذر کرده بودیم که بعد از دریافت اولین حقوقمان به پابوسی ثامنالحجج (علیه اسلام) برویم اولین باری که به زیارت رفتیم، سال ۱۳۷۶ بود. با قطار به سمت مشهد حرکت کردیم. بیتابانه و مشتاق وارد صحن حضرت شدیم. راستش نمیدانستیم دقیقاً چطور باید رفتار کنیم. سلامی عرض کردیم و سعی نمودیم، رفتار سایر زائران را تقلید کنیم.
خادمی در آن نزدیکی بود که با دیدن ما به وضع و حالمان پیبرد. جلو آمد و پرسید: «اولین بار است که به زیارت میآیید؟» پاسخ مثبت ما را که شنید گفت: «هر چه از امام بخواهی ایشان رابط بین شما و حق تعالی میشوند و انشاءالله مستجاب است.» در حال دعا و راز و نیاز بودیم که آن خادم با بستهای کوچک و نبات جلو آمد و آن را به ما داد. گویا هدایا را به ضریح متبرک کرده بودند.
نزدیک ضریح حس و حال خاصی بود. روسیاهی گذشته و ماجرای توبهام را برای آن خادم مهربان تعریف کردم، کم کم اطرافیان هم متوجه شدند و دورمان جمع شدند. همسرم هم میان حلقهای از خانمها احاطه شده بود. تأثری شعف انگیز در فضا موج می زد. اطراف ضریح مبارک را خلوت کردند تا به راحتی زیارت کنیم.
مردم زیادی از علما و سادات اطرافمان حلقه زده بودند و مصافحه میکردند. اکثرا میپرسیدند که بعد از جدا شدن از فرقه بهائیها شما را اذیت نکردند؟ برایم جالب بود که مردم کم و بیش با خلق و خوی بهائیت آشنا بودند. شاید هم خدا این سؤال را به ذهنشان میانداخت.
سفری بسیار معنوی و دلپذیر بود. یادش به خیر هر شب به حرم میرفتیم. آن خادم هم آنجا بود و به ما لطف خاصی داشت. حتی مردم را کنار میزد و میگفت اینها اولین بار است که مشرف شدهاند. بگذارید یک دل سیر زیارت کنند. این سفر روحانیتی داشت که به نظرم رسید، خداوند توبهام را پذیرفته است.
سفر زیارتی مشهد و پابوسی حضرت ثامن الحجج (علیه السلام) کار را برای همه خانواده تمام کرد حالاتی پیش آمد که قابل وصف نیست. هر روز که میگذشت بر اعتقادات اسلامی فرزندانم هم افزوده میشد. دخترم با پسری مسلمان ازدواج کرد و آخرین کورسوی امید تشکیلات بهائیت برای بازگشتش از بین رفت.
منبع: سالهای عطا؛ روایت داستانی از سرگذشت عطاءالله قادری، یک نجاتیافته از بهائیت، صص ۲۵۳- ۲۵۶
ارتباط با ما: bahaismiran85@gmail.com





