عبدالبهاء با استدلال بر کف بینی و رنگ و لعاب دینی دادن به دکان شیّادان، شعار تطبیق دین با علم و عقل بهائیت را زیر پای نهاده است. پیشوایان بهائی از یک سو بر خلاف علم و عقل به تأیید کف بینی و خرافات می پردازند و از سویی دیگر حقیقت روشن ادیان را خرافه می پندارند!
عبدالبهاء دومین پیشوای بهائیت در تأیید کف بینی، ارتباط اعضای عالم هستی با یکدیگر و اینکه هر جزء این عالم نشان از کلی آن دارد را به عنوان دلیل خود مطرح کرده است. او با تشبیه اجزای دنیا به پیکر انسان و اینکه هر مریضی نشانی در بدن دارد؛ مدعی شد عجیب نیست در خطوط کف دست دلایلی نهفته باشد تا بشود حقایق حال و آینده را از آن فهمید؛ چنان که گفته است: «… و اما مسئله علم کف، چون جمیع اشیاء و کافّه کائنات که اعضای هیکل عظیم عالم وجود است، کل با کل مرتبط است. یعنی هر کائنی از کائنات عضوی از اعضاء یا جزئی از اجزاء آن هیکل عظیم است، لهذا از هر جزء بسبب ارتباط اکتشاف حقائق سائر اجزاء توان نمود. مثالش هیکل انسانیست. یعنی عالم امکان را چون هیکل انسان تصورنما که جمیع اجزاء واعضاء و ارکان و جوارح مرتبط است. بعضی به بعضی ارتباط تامّ. مثلا از لون چهره و چشم، اکتشاف حرارت وامراض نهانی احشاء تشخیص داده می شود، و از نبض، عوارض سایر اعضاء پدیدار میگردد. سبحان الله چه ارتباط عظیمی است. لهذا نتوان استغراب نمود (نمی شود عجیب دانست) که از خطوط کفوف دلائلی مکشوف گردد که حقائق حال واستقبال معلوم شود.»(۱)
اما عبدالبهاء با استدلال بر کف بینی و رنگ و لعاب دینی دادن به دکان شیّادان، در حالی بر خلاف سیره ادیان الهی (که از بکارگیری چنین مسائلی به شدت نهی کردند)(۲) راه پیموده که:
اول: تأیید کف بینی و ترویج خرافه گرایی توسط عبدالبهاء در حالیست که او مسلکش را پیام آور شعار تطبیق دین با علم و عقل معرفی کرده است: «دین و علم توأم است، اگر مسأله ای از دین به حقیقت، مطابق علم و عقل نباشد آن وَهم است؛ زیرا ضد علم، جهل است؛ اگر دین ضد علم باشد، جهل است.»(۳) در این صورت باید از عبدالبهاء پرسید که کف بینی با کدام علم و عقلی منطبق است؟!
دوم: در پاسخ به استدلال عبدالبهاء که مدعیست هر جزء نشان از کل دارد، باید گفت مگر نه آنست که کل، یک شیء مرکب از اجزاء است و در مقابل آن، جزء بدون اجزاء هست. لذا بر خلاف نظر عبدالبهاء کل می تواند جزء را در بر داشته باشد، اما جزء نمی تواند آینه تمام نمای کل باشد. یا در پاسخ به اینکه او مدعی شده رنگ رخسار نشان از مرض دارد، باید گفت این ارتباط نیز تام نبوده و می تواند از عوامل دیگری نظیر ترس، ذوق یا… باشد. لذا با استقرای ناقص از ارتباط برخی اجزاء با یکدیگر نمی توان پنداشت که هر جزئی آینه تمام نمای کلّی باشد!
سوم: پیشوایان بهائیت به نصّ صریح دین خداوند بر وجود خارجی اَجنه مهر بطلان می زنند (۴) و بر خلاف اصل خود در ممنوعیت تأویل،(۵) به تأویل و تحریف آیات الهی قرآن کریم می پردازند. اما در عین حال برای اثبات خرافه یا حقیقتی ناقص و مخلوط به غلط که خدای تعالی به واسطه برگزیدگانش از بکارگیری آن نهی کرده، استدلال ارائه می دهند؟!
به راستی چرا پیشوایان بهائی متون اسلامی (که خود را موعود آن معرفی می کنند) را خرافه پنداشته و چهارده قرن، شناخت مسلمانان از نصّ صریح آیات و روایات را اشتباه می دانند، اما برای مسائلی بی دلیل این گونه استدلال ارائه می دهند!
پینوشت:
۱- عباس افندی، مکاتیب، مصر: شیخ فرج الله زکی الکردی، بی تا، ج ۲، صص ۹۵-۹۴٫
۲- ر.ک: فيض الاسلام اصفهانى، نهج البلاغه، تهران: سازمان چاپ و انتشارات فقيه، ۱۳۶۸ ش، تعداد جلد: ۶، زبان: عربی – فارسی، خطبه ۷۸، ج ۱، ص ۱۷۸٫
۳- احمد یزدانی، مبادی روحانی، بی جا، تهران: لجنه ملّی نشر آثار ملّی، ۱۰۴ بدیع، ص ۳۰٫
۴-«از جنّ سؤال نموده بودی که در کتب سماويّه مذکور است. جنّ عبارت از قوای غيرمحسوسه است که در نفوس انسانی تأثير نمايد… همچنين شياطين و آنچه ناس گمان میکنند اوهام محض است ابداً وجود ندارد»: عباس افندی، مکاتیب، به نقل از کانالهای تبلیغی وابسته به تشکیلات بهائیت، ج ۳، ص ۲۵۳٫
۵- «از جمله وصایای حتمیه و نصایح صریحه اسم اعظم (یعنی بهاء)، این است که ابواب تأویل را مسدود نمایید و به صریح کتاب، یعنی به معنی لغوی مصطلح قوم تمسک جویید»: اشراق خاوری، گنیجنه حدود و احکام، نسخه الکترونیکی، ص ۳۴۰ ـ ۳۴۱٫