کد خبر:11779
پ
۲۵۳۶
بهائیت در ایران

خاطرات کینیاز دالگورکی(۶) آغاز توطئه و دسیسه

القاء طرح صاحب الامری به سید علی محمد شیرازی در ادامه بخش پنجم، که در مورد سفر دالگورکی به عتبات عالیات با هدایت دولت روسیه و طرح دوستی با گروه شیخیه و سیدعلی محمد شیرازی بود در این بخش به طرح القاء دالگورکی به سیدکاظم رشتی طرح عنوان اینکه « تو امام زمان هستی» و […]

القاء طرح صاحب الامری به سید علی محمد شیرازی

در ادامه بخش پنجم، که در مورد سفر دالگورکی به عتبات عالیات با هدایت دولت روسیه و طرح دوستی با گروه شیخیه و سیدعلی محمد شیرازی بود در این بخش به طرح القاء دالگورکی به سیدکاظم رشتی طرح عنوان اینکه « تو امام زمان هستی» و اینکه راز مگوی خود را پیش رشتی عنوان کرده ارائه می گردد.

آغاز توطئه و دسیسه

روزی یک طلبه ی تبریزی از «سید کاظم رشتی» در مجلس درس سؤال کرد:

آقا! حضرت صاحب الامر (عليه السلام) کجا هستند و الآن در کجا تشریف دارند؟

سید در جواب گفت: من نمیدانم، شاید الان در همین مکان درس حاضر باشند، اما من ایشان را نشناسم.

در این هنگام فکری مانند برق به ذهنم خطور کرد، که در آینده آن را توضیح خواهم داد. به عنوان مقدمه این را بگویم که، سید علی محمد در این اواخر در اثر کشیدن حشیش و تحمل ریاضت های باطل، حالت تکبر و جاه طلبی و ریاست پیدا کرده بود. بعد از آن سؤال و جواب در مجلس درس، من بی نهایت بـه سـیـد على محمد احترام می گذاشتم و در راه رفتن برای او حـریـم می گذاشتم و او را با لقب «جناب سید» مورد خطاب قرار میردادم.

شبی از شبها که قلیان حشیش کشیده بود و من از کشیدن خودداری کرده بودم در حضور او خود را جمع کردم و با حال خشوع و خضوع گفتم: صاحب الامر بر من لطف و مرحمت بفرما! بر من پوشیده نیست که: «تو اویی و او تویی». سید تبسمی کرد و هیچ سخنی نگفت، نه نفی و نه اثبات و بیشتر توجهش به ریاضت کشیدن بود و من مصمم بودم که بساطی در مقابل شیخیه پهن نمایم و در شیعه اختلاف دیگری ایجاد کنم. گاهی سوالهای ساده ای از سید می پرسیدم و او نیز جوابهای نامربوطی که از فکر حشیشی او تراوش می کرد، می داد و من با کمال تعظیم و احترام می گفتم: تو همان دروازه علم هستی ای صاحب الزمان، پنهان شدن و خفا، بس است خود را از من مخفی نکن.

روزی سید باب از حمام بیرون آمد و من باز همان کلمات مورد نظر را به او گفتم، او گفت جناب شیخ عیسی این سخن­ها را رها کن، صاحب الزمان از صلب امام حسن عسکری و حضرت نرجس خاتون است او صاحب ید بیضا و دارای معجزه است، تو مرا مسخره می کنی و بازیچه قرار می دهی. من فرزند سید رضا شیرازی هستم و مادرم رقیه معروف به خانم کوچک و از اهالی کازرون است. گفتم سید و مولا، شما خود میدانی که بشر هرگز نمی تواند هزار سال عمر کند و این مقام موهبتی است که خداوند به بعضی انسانها عطا می نماید و شما نیز سید و از فرزندان امیرالمؤمنین (علیه السلام) هستی و برای من ثابت و مسلم شده که تو درب علم و صاحب الزمان هستی و من دست از دامانت بر نمی دارم.

به همین جهت سید که آزرده خاطر بود از من فاصله گرفت، اما من باز به منزل او رفتم و مطالبی را طرح نمودم از جمله از او درخواست تفسير سوره “عم يتساءلون” نمودم بدون اینکه احترام به او بگذارم، سید نیز قبول نمود. قلیان حشیشی کشید و شروع به نوشتن تفسیر کرد؛ سید هنگامی که حشیش      می کشید بسیار تند می نوشت، به طوری که در مجلس درس سید کاظم از تند نویسان درجه یک بود، اما بسیاری از مطالب را خودم تصحیح می کردم و به او می­دادم تا تحریک شود و اعتقاد پیدا کند که باب علم است.

بله، سید چه می خواست و چه نمی خواست، بهترین وسیله برای این کار و این هدف بود، به علاوه اینکه او هر لحظه رنگ عوض می کرد و سست عنصر بود، لذا او را تحریک می کردم، و از طرفی حشیش و ریاضت کشی او نیز مرا یاری می نمود، پس او تفسیر سوره عم يا همان نباء را به من داد، من خیلی جاها را خط زدم و یا تصحیح نمودم و در عین حال معنای صحیح و قابل فهمی برایم نداشت. اما من از روی نیرنگ از او خواستم که دست خط مبارک او نزد من بماند و دست نوشته خود را به او دادم او در اثر کشیدن دخانیات و حشیش قدرت بر مطالعه مجدد آن را نداشت.

هنوز از این که ادعای امام زمانی کند در تردید و هراس بود و از اینکه به او صاحب الامر و امام زمان بگویند، وحشت داشت و به من می گفت: نام من مهدی نیست؛ من به او گفتم: من نام تو را مهدی می گذارم، تو به تهران مسافرت کن، کسانی که ادعای مهدویت کرده اند از تو بالاتر نیستند و مردم مشرق زمین دارای جن هستند، اگر تو او را به تصرف خود در نیاوری دیگران تحت تسلط خود در می آورند. من به تو قول می دهم که تو را یاری و مساعدت نمایم، به طوری که تمام ایران به تو ایمان بیاورند، فقط تو خود را از حالت تردید و ترس دور کن و هر ساعت رنگی نپذیر، مردم هر تر و خشکی که تو بگویی قبول خواهند کرد، حتی اگر ازدواج خواهر و برادر را حلال کنی. سید خوب به حرف هایم گوش می داد و بی نهایت مشتاق شده بود که چنین ادعایی بنماید، اما جرأت آن را نداشت.من برای این که او را به این کار ترغیب نمایم به بغداد رفتم و چند شیشه از شراب های خوب شیرازی تهیه نمودم و چند شب آنها را به خورد او دادم، کم کم صاحب راز من شد و حقایقی را برای او بیان کردم، گفتم: جانم تمام این حرف هایی که در سرتاسر زمین گفته می شود برای رسیدن به مال و جاه است، بدن ما از عناصر محدودی ترکیب شده و این افکار و عقاید زاییده شده بخار و نوع ترکیب این عناصر است. تو بحمد الله اهل حال هستی و میدانی که اگر به عنوان مثال به این ماده ذره ای حشيش اضافه کنی یک سری مطالب دقیق و چیزهای و همی را درک می کنی و اگر کمی آب انگور بنوشی سر حال می شوی و خواهان شنیدن و سرودن ترانه های دشتی می گردی و اگر مقدار بیشتری از حشیش اضافه نمایی متفکر می گردی و به اوهام خود اعتقاد پیدا می کنی.

در جواب گفت: شیخ عیسی، این طور که می گویی نیست، زیرا اگر این آثار از نحوه ترکیب عناصر بدن باشد و اگر چنان که گفتیم این آثار، آثاری است مادی، همانا باید مانند ماده محدود باشد و حال آنکه آثار و کارهای انسان محدود نیست و حد و حصری ندارد، علاوه بر این چه کسی این ستارگان بی نهایت و این همه منظومه ها و کرات آسمانی و چیزهایی را که سالهای سال در حال گردش و حرکت هستند و آنقدر زیاد هستند که دانشمندان از شمارش آنان عاجزند آفریده است؟

همان خداوند توانا و متعالی که من و تو را دارای ادراک آفرید و ادراک او از همه بیشتر و قدرت او برتر است چطور نمی­تواند عمر هزار ساله به کسی که او را انتخاب کرده و برگزیده است عطا نماید؟

گفتم جناب باب، حقیقت برایم کشف گردید و این بیانات بـر یقینم افزود و دانستم که تو صاحب الزمان هستی و اگر الان نباشی در آینده خواهی شد.

گفت: نه به خدا، من بارها به تو گفته ام من فرزند سید پارچه فروش شیرازی هستم و تمام خاطرات کودکی تا به الان را به یاد دارم، من مسکینی بیش نیستم و علاقه مند به ریاضت هستم، پس این حرفها را رها کن و مرا مسخره نکن. از او انکار و از من اصرار.

علت پیروزی شیعه

به هر وسیله ای که بود رگ ریاست طلبی و  حب جاه طلبی او را پیدا کردم و کم کم او را تحریک نمودم، تا این که ادعای چنین امری را بر وی آسان ساختم. من همیشه در فکر بودم که چگونه عده ای شیعه، بر تمام گروه های اهل سنت و نیز بر امپراطوری بزرگی چون دولت عثمانی غلبه کرده اند و چطور این گروه اندک با روسیه جنگیده اند و تعداد زیادی از آنان را هلاک کرده اند؟ و دانستم که تمام اینها به خاطر وحدت مذهبی آنان و به واسطه ی عقیده و ایمانشان به دین اسلام است و علت آن این اســت کـه هـیـچ گـونــه اختلاف مذهبی در آنان وجود ندارد. هر چند بعد از دوران صفویه، نادرشاه در صدد بود که آنان را متحد سازد، اما نیرنگ بعضی از جاهلان و سیاست های بیگانه مانع شد و باعث انشعاب آنـان بـه گروه هایی به نام صوفیه و شیخیه و بهره و… گردید. شیعه نیز مانند اهل تسنن دارای شعبه های مختلفی گردیده است، من نیز در صدد ایجاد آیین دیگری بودم که مرز نمی شناخت و مخصوص یک وطن نبود، زیرا تمام فتوحات به خاطر حب وطن و وحدت مذهبی بوده است. عامه مردم که بین حق و باطل فرق نمی گذارند. فلان مرشد خر، سوار هزاران نفر مردم عادی را دور خود جمع نموده است، در ایران، مرشد خاکساری که هیچ علم و معرفتی ندارد، حتى عم جزء را نیز نخوانده است، رئیس گشته و هزاران نفر از دراویش را، افسار بسته و آنان را به گدایی و فقیری در دهات و روستاها، از صبح تا شام وادار ساخته است. آنان نیز با اصرار از مردم چیز می گیرند. یا فلان ملای بی سواد که مردم را فریب    می دهد و آنان را به ایمان آوردن به خودش دعوت می کند، یا … بنابراین من بهتر می توانم به نفع دولتم دینی جدید اختراع کنم و اگر در بازار مذاهب رونقی پیدا نکرد، حداقل فرقه ای دیگر مانند خاکساریه و دراویش و سایر فرقه ها اضافه می نمایم، لذا مصمم بودم که خواسته یا نخواسته ایــن ســیـد را به این کار مشغول نمایم و بشارت دهنده ی درب علم یا صاحب الزمان قرارش دهم و دینی را تأسیس کنم که آن را تحت نفوذ و اختیار خود قرار دهم.

در سال هایی که در عتبات عالیات بودم، نمی توانستم در فصل تابستان در نجف اشرف یا در کربلای معلا بمانم، پس به شامات می رفتم و چند ماهی در آنجا اقامت می کردم، در آن سال ها اکثر مناطق حکومت عثمانی را گشت زدم و برای آنجا نیز فکر تازه ای کردم. کردها همگی ایرانی هستند و لازم است که پایه های اتحاد مسلمین با ایجاد اختلافات قومی در هم فرو ریزد. اما نفوذ رقیب ما، انگلیس در آن سرزمینها از نفوذ ما هزار بار بیشتر بود و نفع او در این بود که خلافت اسلامی باقی بماند و دولت عثمانی از بین نرود، به علاوه اینکه ما در این نوع سیاست تازه وارد بودیم و این کارها برای ما بسیار مشکل بود و لذا باید توجه کامل می کردیم تا این بنا محکم گردد.

 

منبع
امین نیا، مرتضی، آشنایی با بهائیت بانضمام خاطرات دالگورکی، انتشارات نورالمبین، چاپ اول 1387، صص 147-153
بهائیت در ایران