بخش اول:
حذف و اضافه، تحریف، پاکسازی، تغییر و دستکاری در حوادث، رویدادها و واقعیت های تاریخی بهائی
«یک مسأله هست که من در آن خصوص قطع دارم و آن اینکه هرچه طریقه بهائی بیشتر منتشر گردد، مخصوصاً در خارج ایران، و بالاخص در اروپا و آمریکا، به همان اندازه حقیقت تاریخ بابیه و ماهیت مذهب این طایفه در ابتدای ظهور آن تاريكتر و مغشوشتر و مدلّستر می گردد.»
مک اوئن انتقادات زیادی به نظامات، آموزه ها و تشکیلات بهائی دارد که ذکر همه آنها از حوصله این مقاله خارج است. ما در این مقاله صرفا برخی از دیدگاه های ایشان را بررسی می کنیم؛ که اولین آن حذف و اضافه ، تحریف، پاکسازی، تغییر و دستکاری در حوادث، رویدادها و واقعیت های تاریخی بهائی می باشد.
اگرچه برخی معتقدند تاریخ هیچ چیز نیست جز دروغهای مورد توافق همه(!)، در مقابل عده زیادی نیز تاریخ و تاریخ نگاری را به عنوان یکی از مظاهر تمدن و فرهنگ، حائز اهمیت می دانند. تاریخ بهترین راهنمای انسان است برای آگاهی از وقایع گذشته و احوال نیاکان. امیرالمؤمنین (ع) در این مورد به فرزندش امام حسن مجتبی (ع) می فرمایند:
«پسرم درست است که من به اندازه پیشینیان عمر نکرده ام، اما در کردار آنها نظر افکندم و در اخبارشان اندیشیدم و در آثارشان سیر کردم، تا آنجا که گویی با آنها بوده ام، بلکه با مطالعه تاریخ آنان، گویا از اول تا پایان عمرشان با آنها بوده ام.» (نهج البلاغه (صبحی صالح)، ص: ۳۹۴، بخشی از نامه ۳۱).[۱]
از جمله آفت های تاریخ و تاریخ نگاری اینکه باید باور کرد که می توان به كمك برخی از ابزارها، حتی برخی از آثار ثبت شده تاریخی را دست کاری، جعل و یا به کلی محو نمود و از نو خشت های خامی را روی هم چید، می توان بزرگترین دروغ های تاریخی را به تدریج در اذهان عمومی به عنوان واقعیت جا انداخت. تلاش برای تغییر تاریخ به منظور رسیدن به اهداف سیاسی، همواره از مسائلی بوده است که سیاست گذاران طرفدار نظریات قوم گرایی آن را دنبال کرده اند.
شاید یکی از بهترین روش ها برای بررسی صحت و درستی گزاره های تاریخی، وجود تعدد در نقل وقایع و به نحوی اجماع عده ای از مورخان، روی آنها باشد.
در آیین بهائی، وقایع گذشته و اولیه تاریخ بهائی به کرات مورد جرح و تعدیل و تصرفات جانبدارانه قرار گرفته و بسیاری از اتفاقات مهم تاریخی به مرور زمان از کتابهای تاریخی بهائی حذف و پاکسازی شده است. از طرف دیگر، رهبران بهائی فقط یک قرائت رسمی از تاریخ بهائی را قبول کرده و از ورود و توجه به قرائت های متعدد دیگر جلوگیری می کنند.
دکتر دنیس مک اوئن که مطالعات وسیعی در تاریخ بابیه و بهائیه دارد، به این تاكتيك تشكيلات بهائى توجه نموده و در مقالات متعدد خود از آن انتقاد کرده است. از جمله در قسمتی از مقاله «بنیادگرائی بابی و مطالعه آكادميك جنبش بابی» چنین می نویسد:
«… رهبران بهائی شامل بهاءالله، عبدالبهاء و شوقی افندی، از ابتدا نظرات و برداشت ها و اصلاحات خود را، به صورت مکتوب تاریخی ارائه، یا درباره پیشگویی های تاریخی دخل و تصرف کرده اند. در دوره معاصر، دو اثر در تاریخ بهائی، به عنوان آثار و منابع مصون از خطا تلقی گردیده است: کتاب قرن بدیع شوقی افندی (۱۹۴۴) و ترجمه ای از کتاب تاریخ نبیل زرندی، که توسط شوقی افندی نیز حک و اصلاح شده است و بر آن عنوان مطالع الانوار[۲] یا تلخیص تاریخ نبیل گذاشته اند (۱۹۳۲). این دو کتاب تأثیر بسیار زیادی در شکلدهی تفکر بهائیان حاضر داشته است. لذا از این دو اثر، به عنوان ملاک و معیار استاندارد برای تصحیح سایر نوشته های تاریخی مشابه، استفاده می شود. … عده ای از پژوهشگران و محققان حوزه تاریخ، مثل ادوارد براون، بدون آنکه خصومتی با بهائیت داشته باشند از این نظریه طرفداری کردند که در آثار و نوشته های تاریخی بهائی، تمایل و تلاش قدرتمندی برای پاکسازی و تغییر در حوادث و رویدادهای تاریخ بابی مشاهده می شود تا به آن وسیله، تغییر و تحولات و خواسته ها و انتظارات بهائی راحتتر و مناسبتر توجیه شود. تحقیقاتی که اخیراً، با استفاده از منابع اصیل و اولیۀ بابی، به صورت علمی و مستند گرفته است، نشان میدهد که حوادث و رویدادها و تعالیم جنبش بابی با آنچه که در کتب و آثار بهائی رسمی درباره آنها نوشته شده، زاویه ای جدی دارد. نمی دانم این مطلب تا چه حد خوشایند تاریخ نگاران ایدئولوژیک بابی – بهائی است؛ ولی تاریخ، تعالیم و عملکرد بابی و بهائی، اساساً و ماهیتاً با یکدیگر متعارض اند و برخی ادعاهای تعصب آمیز و جزمی، در درازمدت، چیزی از این نظر را تغییر نخواهد داد. … اهمیت «تلخیص تاریخ نبیل» در روایت تاریخ بهائی از آن جهت است که بخشهای متعددی از این دست نوشته را ابتدا بهاءالله و سپس عبدالبهاء ویرایش و اصلاح کرده اند، سپس آن متن را شوقی بازنگری و اصلاح کرده و به انگلیسی ترجمه کرده است و به درجه مصون از خطا و اشتباه رسیده است! بنابراین متن «مطالع الانوار» در جامعه بهائی، به جایگاهی رسیده که هیچ فرد و گروه بهائی یارای نوشتن مطلبی در تعارض با آن را ندارد. شوقی افندی، آن را کتابی «غیر قابل چالش» و حاوی مطالب مفید و صحیح» دانسته و همسرش روحیه ربانی، از «ارزش و اعتبار تاریخی» آن کتاب سخن گفته است. نویسنده بهائی دیگری نیز، نوشته نبیل زرندی را، «تاریخ صحیح دوران اولیه امر» توصیف کرده است؛ ولی، من گمان میکنم روشن ترین بیان، متعلق به جورج تاون شِند، تاریخ نگار بهائی ایرلندی باشد که میگوید:
«درمیان هزاران کتابی که درباره تاریخ دوران باب نگاشته شده، نوشته نبیل جایگاه ویژه ای دارد. میتوان گفت که بی شک و شبهه، دست نوشته مذکور، در حکم انجیل باب است!»
به نظر من، بطلان نقل قول های بالا کاملاً واضح است. بهائیان از سال ۱۹۳۲ که کتاب تلخیص تاریخ نبیل چاپ و منتشر شده عباراتی از قبیل، منبع اصلی، غیر قابل چالش، موثق و دارای اعتبار، رسمی و انجیل درباره آن گفته اند. پس اگر مطالع الانوار مورد استفاده یک تاریخ نگار قرار گیرد اطلاعات خوب و ارزشمندی به او می دهد ولی، این کتاب هیچ مزیتی نسبت به سایر کتاب های نوشته شده، درباره تاریخ دوران بابی ندارد.
از دید هر تاریخ نگار مستقل، این روایت مقدس مآبانه پر از نقص و کاستی است. اولاً، یکی از آثار متأخر است که بین سالهای ۱۸۸۸ تا ۱۸۹۰ نوشته شده، یعنی حدود ۹۵ سال پس از اولین رویدادهای مورد اشاره و ۳۵ سال پس از آخرین وقایع بیان شده در آن. ثانیاً به شدت جانب دارانه و بسیار مقدس مآبانه نوشته شده و پر است از اشتباهات درباره تاریخ رویدادها و حوادث و سایر جزئیات مهم. زرندی، همچون سایر وقایع نویسان سنتی عاشق این است که فضائل اخلاقی خاصی را به قهرمانانش نسبت دهد و سخنرانیهای طولانی در دهان آنها بگذارد؛ حتی در جاهایی که امکان شنیدن مطالب آنها برای کسی وجود نداشته است! البته خیلی از این «گفتارهای تنهایی» (مونولوگ) در واقع مطالبی هستند که دستمایه تعالیم و عقاید بعدی قرار گرفته اند! یعنی مطالبی در این کتاب آمده که آن افراد باید میگفتند، نه آنکه واقعاً چنین مطالبی از آنها صادر شده باشد! و برای آنکه از منظر یک تاریخ نگار، شرایط بدتر شود، باید اشاره کنم که متن انگلیسی تاریخ نبیل در مجموع قابل اعتماد و اتکاء نیست. متن اصلی فارسی این تاریخ هرگز منتشر نشده و به عقیده من هیچ اراده و قصدی هم برای انتشار آن وجود ندارد.
در یک سلسله حوادث و رویدادهای مشکوک و سؤال برانگیز، ترجمه انگلیسی این کتاب به قلم شوقی افندی را عبدالجلیل سعد به زبان عربی ترجمه کرد (و نام مطالع الانوار بر آن نهاد). سپس آن متن عربی را عبدالحمید اشراق خاوری به فارسی برگرداند! فقدان نسخه چاپی و یا کپی از نسخه دست نویس اثر اصلی، هنگامی برای تاریخدان آزاردهنده تر میشود که با تغییرات متعدد صورت گرفته توسط شوقی افندی در متن مواجه میشود، تا آنجا که شوقی ترجمه خود را به عنوان یک متن و نوشته اصلی، و نه یک ترجمه قلمداد میکند. … من به خوبی میدانم که شوقی افندی به خودش اجازه داده تا با آزادی کامل به ترجمه نوشته های بهاءالله دست بزند، لذا اساساً این احتمال را که متن اصلی تاریخ نبیل درحال حاضر وجود داشته باشد، بسیار ضعیف میدانم. به هر جهت هر قدر ترجمه و تعابیر شوقی افندی از روایت نبیل برای تهییج و روحیه بخشی به بهائیان خوب باشد، از میزان اطمینان بخشی آن برای مورخان جدی کاسته می شود، به خصوص هنگامی که بعضی عبارات و تعابیر و برداشتهای او از تاریخ نبیل، مورد نفی و انکار محققان قرار گرفته است. تأکید و توجه اصلی خود من متوجه در دسترس بودن نسخه اصل تاریخ نبیل و مطالعه دقیق آن است و تا قبل از انجام چنین کاری همواره بحث تحریف و دستکاری در ارائه و ترجمه متن مذکور محتمل است …»
دنیس مک اوئن در مقاله «مطالعات آكادميك شیخیه بابیه و بهائیه» درهمین مورد می نویسد:
«برداشت من همواره این بوده که کتاب شوقی افندی (تلخیص تاریخ نبیل) ترجمه درست و کاملی از تاریخ نبیل نیست، بلکه برداشت و روایت وصله و پینه شده، و حذف و اضافه شده ای است که شوقی افندی به رشته تحریر درآورده است. من سالها پیش، نسخه اصلی تاریخ نبیل را در دارالآثار (زیرنظر بیت العدل)، در حیفا دیدم؛ ولی آنها به هیچ کس اجازه نمی دادند به اندازه کافی آنجا بماند و کتاب را کامل بخواند و یا ترجمه کند. ممکن است الان شرایط تغییر کرده باشد. نکته مهم این است که بیت العدل اجازه دهد حداقل متن کامل و اصلی نسخه فارسی تاریخ نبیل به صورت کتاب کاغذی و یا آنلاین منتشر شود. بدون این اقدام، «تلخیص تاریخ نبیل» استفاده ناچیزی برای کارهای پژوهشی و آکادمیک خواهد داشت. کتابهای تاریخ دیگری هم هست که منتشر نشده و یا از دسترس (عموم و محققان) خارج گردیده است.»
او همچنین در قسمتی از مقاله «نقد بر کتاب راست را کر انگاشته اند» می نویسد:
«… درحقیقت این یکی از موارد اختلاف من و هر مورخ بیطرف دیگر، با بهائیان است که آنها سعی دارند همۀ روایتها و نقل های تاریخی را که متفاوت از قرن بدیع، یا تلخیص تاریخ نبیل، با سایر منابع تأیید شده رسمی بهائی باشد، «تصحيح» کنند. حال آنکه تاریخ این گونه نیست. من با اطمینان خاطر اعلام میکنم که هیچ حوزه مطالعات تاریخی وجود ندارد که نویسندگان مدرن، بیان رویدادها و اتفاقات را براساس يك مأخذ و منبع ثانویه که در دهه ۱۹۴۰ نوشته شده، تنظیم نمایند.
چرا بهائیان مدرن همچنان درباره صبح ازل و اختلافش با بهاءالله به صورت تکراری قلم فرسایی میکنند، ولی درباره موضوعاتی مثل صعود شوقی افندی و حوادث پس از آن، که بسیار بیشتر از موضوع شکاف در جامعه بابی بغداد، برای بهائیان معاصر حائز اهمیت است، کمتر حساسیت و کنجکاوی به خرج می دهند؟»
مک اوئن در ادامه مطلب در جواب این سئوال، که اشکال روایت رسمی تاریخ پيروان يك آيين کجاست؟ پاسخ میدهد:
«خیلی سخت نیست. يك جانبه نگری حاکم بر آنها! آن حوادث از زبان کسانی نقل شده است که ذینفع و دخیل در ماجرا بوده اند و لذا باید با احتیاط آنها را بررسی کرد.»
او در ادامه می گوید:
«لطفاً به من بگویید در کجای دنیا، غیراز مجموعه های دینی، انتظار می رود که ما به روایت رسمی درونی اعتماد کنیم؟ گزارشهای علمی داخلی از صنایع سیگار و دارو و غذاهای صنعتی؟! گزارش وزیر اطلاعات صدام از اوضاع داخلی آن کشور؟ مانیفیست های احزاب سیاسی؟ گزارشهای سالانه شرکتهای بزرگ؟ یا بیوگرافی خودنوشته ستارگان سینما؟!
ولی در اینجا ناگهان، با گزارشهایی درباره بهائیت مواجهیم که صحت آنها مشروط به تأیید لجنۀ ملی بررسی آثار است. به نظر من حالت بهتر و علمی ترآن است که یک روایت علمی و آکادميك بي طرف را بپذیریم.
تفاوت هایی بین نوشتن آثار به صورت «علمی» و «متعهدانه» وجود دارد. اگر شما ده نوشته از نویسندگان بهائی در يك موضوع بیاورید، مشاهده میکنید که آنها به صورت معجزه آسایی یکسان هستند. از این فراتر، آنها شباهت هایی یکسان و معجزه وار هم با کتابهای شوقی، عبدالبهاء، نبیل زرندی و سایر متنهای تأیید شده بهائی دارند. از طرف دیگر، ده متن نوشته شده توسط افراد آكادميك غیربهائی را بیاورید. ملاحظه میکنید که دوتای آنها باهم یکسان نیست. من انتظار دارم که در کارهای علمی تفاوتهای بیشتری باشد، زیرا آن ها اسناد و مدارک و تئوریهای بیشتر و متنوع تر و تازه تری را مورد استفاده قرار می دهند. همین طور پیش بینی میکنم که اگر ۱۰۰ سال دیگر هم بهائی ها بخواهند در هر مورد مطلبی بنویسند، دقیقاً رونوشتی از نسخه و روایت رسمی و تأیید شده خودشان تهیه خواهند کرد … بی تردید برای هر فرد بهائی که تا به حال سعی داشته يك روایت از رویداد(ها)ی بهائی را متفاوت با خط رسمی بهائی منتشر سازد، اين يك خبر جدید و مهم است!
هنوز هم چیزی را که بین من و موژان مومن، در يك مدرسه بهائی، فکر میکنم در سال ۱۹۷۸ اتفاق افتاد به روشنی در ذهن دارم. من چند مطلب درباره تاریخ بابی گفتم و دو تن از «ایادی امرالله» که حاضر بودند، شروع کردند درباره محتوای گفتار من اظهار نارضایتی کردن. به من و موژان تکلیف شد به دیدار ابوالقاسم فیضی برویم. آنجا در لفافه درباره عواقب احتمالی سخنرانی در مخالفت با خط رسمی بهائی به ما گوشزد شد. آن اولین یا آخرین رفتار از آن دست نبود و قبلاً هم در یکی از ناخوشایندترین ملاقاتهای عمرم، در يك بعد از ظهر تابستان، در لندن، دیوید هوفمان و ایان سمپل نقش پلیس خوب و پلیس بد را با من بازی کرده بودند.
آیا شما می توانید قرن بدیع یا تلخیص تاریخ نبیل را نقد کنید؟ شوقی افندی کتاب اخیر را به عنوان متن غیرقابل چالش توصیف کرده و دیگران آن را «صحیح»، «مجاز رسمی» و تا حد «انجیل» دانسته اند. آنگاه می شود گفت که ما چیزی به عنوان تاریخ نگاری «تقدیس شده» نداریم؟!
واقعیت آن است که وقتی شوقی اقدام به نگارش قرن بدیع کرد، از قبل چهارچوب «حقایق» را برای خود ترسیم کرده بود. درست همان طور که من هنگام نگارش يك قصه ممکن است واقعیات تاریخی را دستکاری کنم؛ او هم قصه و روایت خودش را بنابر طرح کلی که در ذهن داشت، ترسیم کرد؛ که عبارت بود از يك درام آیینی که در شیراز، بغداد و عکا به اجرا درآمده است. کار فوق العاده ای است، ولی فکر نمیکنم مأخذ تاریخی قابل قبولی باشد -اگر هیچ دلیل دیگری نداشته باشیم- فقط به این دلیل که از ابتدا تا انتهای آن هیچ رفرانس و مأخذی برای مطالبش ذکر نشده است. گویی ما باید همه چیز را همان طور که شوقی بیان کرده بپذیریم. در حالی که کتابهای آکادمیک باز و شفاف هستند و منابع و مأخذ خود را به شکل نقل قول یا کتاب نامه به نمایش میگذارند. «قرن بدیع» به طور کلی مات و غیرشفاف است و مطالب دست اول و ثانوی را بدون نظم یا دلیل خاصی درهم آمیخته و در سراسر کتاب، خواننده را در تاریکی نگه میدارد. اینکه زندگی وهم آلود شوقی افندی چگونه می خواهد به شفافیت متن او كمك كند، فراتر از بحث من است…»
در مورد وجود تحریف در برخی از کتب بهائی و عدم اجازه تشکیلات بهائی به انتشار اسناد و واقعیتهای مهم تاریخی بحث بسیار است که از حوصله این مقاله خارج است. برای اتمام این قسمت فقط به يك اتفاق مهم تاریخی از زبان محقق مشهور انگلیسی پروفسور ادوارد براون[۳] بسنده مینمایم:
ادوارد براون در مقدمه كتاب نقطة الكاف[۴] تأليف حاجی میرزاجانی کاشانی مقتول در سال ۱۲۶۸ هجری که در مورد تاریخ ظهور باب و وقایع هشت سال اول تاریخ بابیه است ،به موضوع جالبی اشاره می نماید:
او می نویسد:
«در اثنای بازدید از کتابخانه دارالفنون کمبریج در انگلستان چشمم به کتاب «مذهب و فلسفه در آسیای وسطی» تألیف کونت دوگوبینو وزیر مختار دولت فرانسه در تهران، در سال ۱۲۷۱ تا ۱۲۷۴ افتاد. کتاب مذکور را به خانه بردم، به امید اینکه مطلب مفیدی در مورد صوفیه در آن بیابم. در کتاب به فصل مشبعی در خصوص تاریخ بابیه و ظهور و انتشار طریقه ایشان برخورد کردم. بعد از مطالعه این فصل شوق شدیدی برای اطلاع از چگونگی حالات این طایفه در من پیدا شد. با خود گفتم چه میشد این قوم را از نزدیک می دیدم و تاریخ و سرگذشت آیینی را که این همه اتباع خود را به کشتن داده است، از خود ایشان حضوراً سئوال می کردم؟
تا اینکه در ماه صفر سال ۱۳۰۵ اسبابی فراهم شد که به ایران سفر کنم. در این سفر قريب يك سال در نقاط مختلف ایران در گردش بودم و شهرهای تبریز، زنجان، طهران، اصفهان، شیراز، یزد و کرمان را سیاحت کردم. با غالب ملل و فرق از مسلمان و بابی و زردشتی درآمیختم و با فضلای ایشان طرح الفت ریختم. معلومات مفیدی در هر خصوص کسب نمودم. پس از آن در سال ۱۳۰۷ برای اخذ اطلاعات صحیح تر سفری به قبرس و عکا نمودم و با دو برادر رقیب، میرزا یحیی نوری معروف به صبح ازل در قبرس و میرزاحسینعلی نوری معروف به بهاءالله در عکا، ملاقات نمودم در این ملاقات ها پسران صبح ازل – عبدالعلی، رضوان علی، عبدالحميد و تقی الدین- نیز حضور داشتند. در عکا نیز ملاقات هایی با بهاءالله داشتم که پسران او نیز حضور داشتند و در يك ملاقات نیز آقامیرزاجان کاشانی ملقب به جناب خادم الله و کاتب آیات حاضر بود. پس از پایان سفر و وداع از عکا، بر این مصمم شدم که یکی از کتب این طایفه را بدون تصرف ترجمه و چاپ نمایم. در انتخاب کتاب مردد بودم تا اینکه بالأخره درصدد ترجمه و طبع کتاب «تاریخ جدید» تألیف میرزاحسین همدانی که یکی از دوستانم در شیراز به من داده بود؛ برآمدم و این کتاب را در سال ۱۳۱۰ به زبان انگلیسی ترجمه کردم و به چاپ رساندم.
در ضمن اشتغال به ترجمه کتاب تاریخ جدید متوجه شدم که مؤلف کتاب تاریخ جدید، مکرر از کتاب قدیمیتری که مؤلف آن حاجی میرزاجانی کاشانی است نقل قول مینماید. لذا در صدد برآمدم که این کتاب را نیز به دست آورم و چون این کتاب قدیمی تر از کتاب تاریخ جدید بود و نویسنده آن در سال ۱۲۶۸ یعنی در واقعه تهران جزء ۲۸ نفری بود که کشته شده بود و کتابش مربوط به قبل از تفرقه ازلیه و بهائیه است؛ به همین خاطر مندرجات آن را به واقعیت نزديك تر دیده و در صدد مطالعه و مقایسۀ آن برآمدم. در اوقاتی که در ایران بودم از هرکس سراغ این کتاب را گرفتم از آن اطلاعی نداشت. بعد از مراجعت به اروپا نیز به دوستان بابی خود در ایران، استانبول، شام و غیره نامه نوشتم و در اطراف در جست وجوی آن برآمدم ولی هرچه بیشتر جستم، کمتر یافتم و بالأخره مايوس شدم و یقین کردم که این کتاب به کلی از میان رفته است. تا اینکه در بهار سال ۱۳۰۹ در کتابخانه ملی پاریس اتفاقاً کتاب تاریخ حاجی میرزاجانی کاشانی را یافتم. پس از تحقیق معلوم شد که این نسخۀ ملکی مرحوم کنت گوبینو[۵] بوده که پس از فوت او، کتابخانه ملی پاریس خریداری کرده است. نسخه ای از این کتاب را توسط یکی از دوستانم تهیه و متن آن را با متن کتاب تاریخ جدید مقایسه کردم. معلوم شد مؤلف کتاب تاریخ جدید کتاب حاجی میرزاجانی را به کلی نسخ، بل مسخ کرده است و به اندازه ای جرح و تعدیل و تصرفات مغرضانه در آن نموده که به کلی حقیقت تاریخ دوره اولیه بابیه در پرده خفا مانده است. نتیجه مقایسه این دو کتاب را با یکدیگر و خلاصه تصرفات جامع تاریخ جدید را در حواشی مبسوطه در آخر ترجمه تاریخ جدید افزودم و از همان وقت عزم کردم که متن نقطة الکاف را به طبع برسانم که این مهم انجام پذیرفت. … در کتاب میرزاجانی کاشانی به وصایت صبح ازل اشاره شده بود و این موضوع، دعوی بهاءالله را با مشکل روبه رو مینمود. بهائیان برای رفع این اشکال به تمام قوا سعی کردند وجود شخص صبح ازل را حتی الامکان تجاهل و نعامی [= نادیده] نمایند و کتب و اسنادی را که دلالت بر وصایت بلاشبهه او مینمود محو کنند. یکی از بهترین و قدیمیترین اینگونه کتب و اسناد، تاریخ حاجی میرزاجانی بود که چنانچه ذکر شد در کمال خوبی توانستند جميع نسخ آن را از روی زمین معدوم سازند. چنان به خوبی از عهده این کار برآمدند که اگر اتفاقاً و تصادفاً یک شخص خارجی مقیم طهران، که هر چند معتقد نبود ولی کمال محبت و همدردی با این طایفه را داشت (یعنی کنت گوبینو) یک نسخه از این کتاب را قبل از آنکه مصلحت وقت اقتضای اعدام آن کند تحصیل نکرده و به اروپا نیاورده بود؛ امروز این کتاب به کلی از میان رفته و نسخ آن بلااستثناء معدوم شده بود. تصور این مسأله که یک چنین کتاب مهمی را چگونه با این درجه از سهولت می توان محو و نابود کرد بسیار مشکل است و تصور این نکته که متدینین به يك مذهب – که قطعاً دارای مراتب صدق و درستکاری هستند – چگونه برای محو يك اثر تاريخي و تدلیس امر، بدین سهولت با یکدیگر تبانی مینمایند هم بسیار مشکل است. یک مسأله هست که من در آن خصوص قطع دارم و آن اینکه هرچه طریقه بهائی بیشتر منتشر گردد، مخصوصاً در خارج ایران، و بالاخص در اروپا و آمریکا، به همان اندازه حقیقت تاریخ بابیه و ماهیت مذهب این طایفه در ابتدای ظهور آن تاريكتر و مغشوشتر و مدلّستر می گردد.
حاجی میرزاجانی کاشانی با باب و صبح ازل و بهاءالله و حاجی سلیمان خان تبریزی و آخوند ملامحمدعلی زنجانی و سیدیحیی دارابی و ملاشیخ علی ترشیزی (ملقب به جناب عظیم و قرة العین و میرزاحسن بشرویه ای برادر ملاحسین بشرویه ای و تقریباً با جمیع مشاهیر بابیه دوره اول آشنایی و ارتباط داشته و اغلب ایشان را خود به نفسه ملاقات کرده است و وقایع تاریخی هفت سال اول بابیه را که در کتاب خود درج نموده، شفاهاً از ایشان استماع نموده است. به علاوه در قالب این وقایع خود حضور داشته و ناظر بوده است. چون وی یکی از مخلصین درجه اول بابیه و بسیار متدین و خداترس بوده است، شکی نیست که جمیع مشهودات و مسموعات خود را درنهایت صحت و بدون دخل و تصرف ضبط نموده است. این است که کتاب او به ملاحظات عدیده مذکوره دارای منتهای درجه اهمیت و فوق العاده مطبوع و مفید است.
اما برویم بر سر این بحث که مؤلف تاریخ جدید با نقطة الکاف چگونه معامله کرد و چه دخل و تصرف و جرح و تعدیلات در آن نمود. اولاً دیباچه کتاب را که بیشتر از ثلث کتاب میشود، به کلی حذف و به جای آن دیباچه مختصری از خود گذاشت. ثانیاً خاتمه کتاب را که از تاریخ حیات صبح ازل و وقایعی که بلافاصله بعد از فوت باب روی داده استف بحث میکند، به کلی حذف نموده و به جای آن خاتمه مختصری که به کلی با متن اولیه فرق دارد جایگزین آن نموده است. ثالثاً از اول تا آخر کتاب هرکجا که نام صبح ازل در کتاب نقطة الکاف برده شده است، بلا استثنا حذف کرده است و نام ازل در هیچ موضعی از تاریخ جدید مذکور نیست (مگر در يك مورد). رابعاً هر فصل یا عبارت یا اصطلاحی که به عقیده مولف با مشرب بهائیان ادنی منافاتی داشته است، به کلی حذف و یا جرح و تعدیل نموده است. پس از آن ادوارد براون به تفصیل به بیان اختلافات بین این دو مکتوب تاریخی می پردازد…»
[۱] أى بني إني و إن لم أكن عمرت عمر من كان قبلى فقد نظرت في أعمالهم و فكرت في أخبارهم و سرت في آثارهم حتى عدت كأحدهم بل كأنى بما انتهى إلى من أمورهم قد عمرت مع أولهم إلى آخرهم
[۲] کتاب تاریخ نبیل آن گونه که ادعا می شود، توسط نبیل (محمد) زرندی نوشته شده است. سپس توسط شوقی افندی با نام The Dawn Breakers به انگلیسی (۱۹۳۲م) ترجمه و منتشر شده است و بعداً با نام مطالع الانوار به عربی (١٩٤٠م) توسط عبدالجلیل سعد ترجمه شد. در نهایت اشراق خاوری آن را خلاصه کرده و به فارسی با نام تلخیص تاریخ نبیل (چاپ دوم : ۱۳۳۹ ش) منتشر کرده است.
[۳] ادوارد گرانویل براون Edward Granville Browne (متولد ۷ فوریه ۱۸۶۲- متوفی ۱۹۲۶) متولد انگلستان، خاورشناس و ایران شناس مشهور انگلیسی بود. او کتابهای زیادی در زمینه تاریخ و ادبیات نگاشته است. در اواسط قرن نوزدهم که میان ازلیان و بهائیان با یکدیگر و با حکومت درگیری وجود داشت، کتاب «مذهب و فلسفه در آسیای وسطی» نوشته دو گوبینو باعث جلب توجه براون به این موضوع شد. براون طی چند سفر به استانبول و قبرس و فلسطین، و ملاقات با رهبران بابی و بهائی، همچون میرزا یحیی صبح ازل و برادرش، بهاء الله و برخی دیگر از منتسبان به آنان، به گردآوری و نشر نوشته های آنان پرداخت. در سال ۱۹۱۰ براون کتاب نقطة الكاف میرزا جانی کاشانی را که نسخه منحصر به فرد آن در کتابخانه ملی پاریس به دست او افتاده بود، با مقدمه ای به نفع ازلیها و به زیان بهائیها انتشار داد. او معروفترین شرق شناس انگلیسی بود که بسیاری از کتب و مقالاتش را در مورد مذهب بابی و بهائی نوشته است.
[۴] مطبعه بریل، لیدن هلند سال ۱۳۲۸ هجری مطابق با ۱۹۱۰ میلادی به فارسی
[۵] کنت آرتور دو گوبینو (به فرانسوی Joseph Arthur de Gobineau) (۱۸۱۶- ۱۸۸۲ ) نویسنده، خاورشناس، شاعر، مورخ، محقق و دیپلمات فرانسوی بود.
گوبینو در سال ۱۸۵۵ به همراه همسر و دخترش از طریق بندر بوشهر به ایران آمد. او در سال ۱۸۵۸ بار دیگر به فرانسه بازگشت و به آمریکا رفت و بعد از مدتی بار دیگر در مقام سفیر فرانسه به تهران اعزام شد (سال ۱۲۷۱) و تا سال ۱۸۶۳ (١٢٧٤) در این مقام باقی ماند. سالهای آخر عمر او در سفر به سرزمینهای اروپایی مخصوصاً آلمان و ایتالیا سپری شد و در اواخر عمر هم در پاریس زیست و در شهر تورین درگذشت.