کد خبر:13059
پ
abha
بهائیت در ایران

باوری به استواری کوه

مصاحبه با «خسرو صابری»، متبری بهائی آقای «خسرو صابری»، یکی از افراد تحصیلکرده و ریشه‌دار خطه آذربایجان است که در خانواده‌ای بهائی متولد شد و حتی با خانمی بهائی وصلت کرد، اما مطالعه و حقیقت‌طلبی، ابطال بهائیت را برایش به اثبات رسانده و به قول خودش دریافت که «بهائیت در برابر دینی الهی، تکه چوبی […]

مصاحبه با «خسرو صابری»، متبری بهائی

آقای «خسرو صابری»، یکی از افراد تحصیلکرده و ریشه‌دار خطه آذربایجان است که در خانواده‌ای بهائی متولد شد و حتی با خانمی بهائی وصلت کرد، اما مطالعه و حقیقت‌طلبی، ابطال بهائیت را برایش به اثبات رسانده و به قول خودش دریافت که «بهائیت در برابر دینی الهی، تکه چوبی افتاده در پای بلندترین کوهستان‌هاست». در ادامه، مصاحبه اختصاصی روشنا با آقای صابری تقدیم مخاطبان گرامی می‌گردد.

 

لطفاً خودتان را معرفي کنيد.

«خسرو صابري» هستم، متولد ۱۳۱۵ در شهرستان ممقان. تا کلاس پنجم ابتدايي آنجا بوديم، سپس به تبريز رفته و در دبيرستان «فردوسي» به تحصيل ادامه دادم. بعد از آن هم در کنکور، رشته زبان قبول شدم و در دانشگاه دو مدرک گرفتم؛ يکي ليسانس زبان انگليسي و ديگري، علوم تربيتي در سال۱۳۴۰٫

 

  کمي در مورد والدين و پيشينه خانوادگيتان توضيح دهيد.

اجدادم، همگي بهائي بودند. البته مادرم مي‌گفت پدر پدرم، ازلي(۱) شده بود، ولي پدر مادرم (اسدا…)، بهائي متعصب و سال‌ها رئيس محفل ممقان بود. مادربزرگم، «سکينه» خانم هم طبيب گياهي ممقان بودند. با وجود گستردگي بهائيت در خانواده ما، عمويم متوجه حقايقي شده و خيلي مخالف بهائيت بود. هميشه مي‌گفت خسرو، اگر بهائي با آب هفت دريا هم شسته شود، اين لکه از بين نمي‌رود. پدرم هم ۱۸ سال، منشي محفل ممقان بودند.

 

  خود شما در تشکيلات بهائيت جايگاه و مسئوليتي داشتيد؟

خير، اصلاً. من از بچگي در حاشيه بودم و از ديگر بهائيان تقليد مي‌کردم. با اينکه بهائيت، ادعاي «ترک تقاليد» دارد، خودش باعث مي‌شود به غلط از آن تقليد کنند.

 

  چه زماني متوجه شديد عضو تشکيلات بهائي هستيد؟

از همان بچگي که در کلاس‌ها و ضيافت‌هاي بهائي شرکت مي‌کردم، متوجه بهائيت شدم.

 

  فعاليت تشکيلاتي شما تا چه ميزان بود؟

کار اصلي من تدريس در مدرسه بود. به همين خاطر، در بيشتر جلسه‌ها، به دعوت و اجبار تشکيلات شرکت مي‌کردم.

 

چه سالي ازدواج کرديد؟

سال ۱۳۴۴ ازدواج کردم که حاصلش دو دختر و دو پسر است. يکي از پسرانم در آمريکا و پ‍سر ديگر و دو دخترم در استراليا زندگي مي‌کنند.

 

  همسرتان هم بهائي بودند؟

بله، خانوادگي در بهائيت فعال بودند خودش هم دربخش «شيشوان» شهرستان عجب‌شير معلم درس اخلاق شده بود، ضيافت مي‌گرفت و… .

  کمي از نحوه آشنايي و ازدواجتان صحبت کنيد.

اسم همسرم، «فاطمه جوادي» است، البته مادرم به او لقب «آفاق» دادند. در حظيره‌القدس (محل تجمع بهائيان) تبريز با هم آشنا شديم. تعبيري در مورد حظيره‌القدس وجود دارد خلاصه، از آنجايي که مادرم تجربه‌اي نداشت، با زن‌عمويم به خواستگاري رفتيم و در نهايت، ازدواج کرديم.

 

  تسجيل هم شده بوديد؟

بله، همان سالي که ازدواج کردم. آن زمان ۳۰ سال داشتم.

 

  شغلتان چه بود؟

پدرم در بازار، بزاز بود. او در سال۱۳۲۶ با اعلام در روزنامه‌ «آذرآبادگان»، مسلماني‌اش را اعلام کرد. من نيز در ۱۳۳۴ استخدام اداره فرهنگ (آموزش و پرورش کنوني) شدم. همان زمان هم به اسلام روي آوردم.

 

  چگونه مسلمان شدن خود را علني کرديد؟

بار اول، مسلمان بودنم را در پرونده استخدامي خود نوشتم. يک بار هم برائتم از بهائيت را در روزنامه «فروغ آزادي» منتشر کردند.

 

هميشه به کار تدريس اشتغال داشتيد؟

بله، تا سال ۱۳۴۰ آموزگار ابتدايي بودم، بعد به دبيرستان رفتم و آنجا زبان تدريس مي‌کردم. سال ۱۳۵۸ هم بازنشسته شدم.

 

ارتباطتان با مسلمانها چطور بود؟

در ممقان و حتي بعد از آن در تبريز، همه همسايه‌هايمان مسلمان بودند. ارتباط خيلي خوبي با همه داشتيم. در واقع، اين به خاطر آموزش‌هاي بهائيت بود که براي جذب ديگران به اعضايش ياد مي‌داد چطور رفتار کند.

 

  آنها ميدانستند شما بهائي هستيد؟

شايد بويي برده بودند، اما ما به طور مستقيم بروز نمي‌داديم که بهائي هستيم چون برايشان ثقيل بود و ديگر تحت تأثير واقع نمي‌شدند.

 

اگر بو ميبردند بهائي هستيد، اذيتتان ميکردند؟

نه، اصلاً رفتاري نداشتند که باعث ناراحتيمان شود ولي ديگر رفتارمان [براي تبليغ پنهاني] اثرگذار نبود.

 

  واکنش فرزندانتان به مسلمان شدنتان چه بود؟

در سال‌هاي انقلاب، پسر و دختر بزرگم به صورت قاچاقي از کشور رفتند چون وضعيت انقلاب، دلخواهشان نبود. البته آن‌ها هنوز هم در جلسات بهائي خارج از کشور شرکت مي‌کنند. بيشتر افرادي که از بهائيت طرفداري مي‌کنند، مخصوصاً جوان‌ها، به اين دليل است که اصل آن را نفهميدهاند و نميدانند به چه چيز غلطي، باور دارند. خيلي در اين زمينه بيسواد هستند و اصلاً تحقيق نميکنند.

 

بهائيت چه جاذبهاي براي جوانها داشت؟

جلسات دورهمي‌، ضيافات و جمع شدن در يک‌جا، همه از جاذبه‌هاي بهائي بود. به جاي اينکه پي مذهب باشند، به ظاهرسازي و مهماني‌ها مي‌رسيدند. بي‌حجابي و اختلاط دختر و پسر هم مطرح بود. دخترهاي خودم هم به اين صورت به کلاس درس اخلاق مي‌رفتند.

 

  در مورد اسلام چه صحبتي ميشد؟

همه بهائيت، توهين به اسلام بود! حتي شهادت را زير سؤال مي‌بردند و مي‌گفتند اسلام به درد نمي‌خورد، اما وقتي خودم حقيقت را جستجو کردم، فهميدم حرف‌هايشان چقدر بي‌اساس و ساختگي است. فلسفه بهائيت يعني دروغ و تفتين. اگر بخواهم در يک جمله بگويم، بهائيت ايدهاي است که در ضديت با اسلام، خلاصه ميشود. در حالي که وقتي مسلمان شدم، پي بردم حرف‌هايشان در مورد اسلام و حتي مسلمانان، غلط بوده‌است. تمام مسلماناني که من مي‌شناسم، مؤمن واقعي، خوشرو و شاد هستند.

  در بهائيت به تقليد از اديان ديگر، دستورالعملي هم وجود دارد؟

بله، براي خود، نمازي خاص و ۱۹ روز، روزه دارند. خود را به خداوند و «بهاء‌ا…» معتقد مي­دانند، اما به معاد هيچ عقيده‌اي ندارند.

 

در جلسات ضيافت چهکار ميکنند؟

دور هم جمع مي‌شوند و مناجات مي‌خوانند؛ مناجات‌هايشان هم مشکل داشتند. در کتاب مناجاتشان نوشته «هو الله» يعني -نعوذبالله- بهاء‌ا… خداست، در صورتي که اگر فهم ديني داشتند متوجه مي‌شدند «هو الله» چقدر سنگين است و به يک انسان نسبت داده نمي‌شود، ولي بيشترشان نمي‌فهمند چه مي‌گويند، چون تشکيلات نمي‌گذارد.

 

رفتار اعضاي تشکيلات بهائي به چه صورت است؟ آيا واقعاً آنطور که ادعا ميکنند خوشرفتار و مؤدبند؟

نه، واقعاً اين‌طور نيست. بينشان اختلافات زيادي بر سر مسائل مختلف وجود دارد، حتي روي ارثيه هم اختلاف نظر داشتند. ظاهراً از محبت‌ا… سخن مي‌گويند اما درونشان از همه بدتر بوده و برادر با برادر، مخالف است. کلاً خيلي از آن‌ها با يکديگر دشمني دارند و از هم خوششان نمي­آيد، مدام پشت سر همديگر غيبت مي‌کنند. البته از ترس، دست و پاهايشان را جمع کرده‌اند و سعي مي‌کنند خود را خوب نشان دهند.

 

  به خارج از کشور هم رفتهايد؟

خير. فقط يک بار به تهران رفتم. زماني بود که پدرم را از بهائيت، طرد و مادرم را از او جدا کرده بودند.

 

  کمي درباره پدرتان توضيح دهيد.

پدرم، ابتدا بهائي فعالي بود و ۱۸ سال مسئوليت منشي محفل را برعهده داشت، اما وقتي به تبريز رفتيم، مسلمان شد، به طوري که حتي براي نماز به مسجد مي‌رفت.

 

 

  برخورد تشکيلات با گرايش پدرتان به اسلام چه بود؟

او را براي سال‌ها -حدود ۱۲ سال- طرد کردند. چندين ماه هم مادرم را از وي جدا نمودند اما بعد مادرم برگشت.

 

  پدرتان براي هميشه مسلمان ماندند؟

بله، او مسلمان واقعي از دنيا رفت. وقتي کتاب قرآن او را نگاه مي‌کنم و بعضاً معاني لغات يا زير و زبرهايي که پدرم با دست خود نوشته مي‌بينم، حس بسيار خوبي پيدا مي‌کنم.

 

  مادرتان چطور؟

او تا پايان عمر بهائي باقي ماند و در سال ۱۳۶۳ فوت شد.

 

  زندگيشان با هم چطور بود؟

پدرم از عقيده و رفتار مادرم در مورد بهائيت خوشش نمي‌آمد و هميشه نوعي دوگانگي در منزل وجود داشت اما به خاطر غيرتي که قديمي‌ها به خانواده داشتند، تحمل مي‌کرد و هيچ وقت مادرم را طلاق نداد، حتي به ازدواج مجدد هم فکر نکرد. نهايتاً هم سال ۱۳۶۶ فوت کردند.

 

  چند فرزند بوديد؟

سه برادر بوديم. من، پسر بزرگ خانواده‌ام. برادر کوچکم با اينکه مريض بود و تشنج داشت، خانواده را خيلي مورد آزار قرار مي‌داد و زندگي را برايم تلخ کرده بود، حدود دوسالي مي‌شود که فوت کرده‌است. برادر وسطي‌ام هم خودکشي کرده. آن‌ها همچنان بهائي باقي ماندند.

 

  آيا کتابهاي مربوط به اين فرقه را مطالعه کردهايد؟

من هميشه اهل مطالعه بوده‌ام. «خطابات مبارکه» را خوانده بودم. به ياد دارم آن کتاب را از اول تا آخر خواندم ولي چيز تازه‌اي در آن پيدا نکردم. کتاب‌هاي «اقدس» و «بيان» هم بود که البته اقدس را به صورت پنهاني آورده بودند، اما متنش سخت بود. به پدرم ميگفتم مگر بهاءا…، فارسي نميدانست که متنهايش به اين صورت [پر از کلمات ناآشنا و دشوار] است؟ ايشان هم ميگفت، بيان آنقدر مشکل دارد که حتي علما هم نميتوانند آن را به فارسي معنا کنند. مي‌خواهم بگويم حتي اجازه نمي‌دادند کتاب خودشان هم در دست همه باشد و بايد قاچاقي مي‌خوانديم؛ کتابشان قاچاق، سلامشان قاچاق…؛ بهائيت، اين است.

 

  «قلعه چهريق»(۲) را ميشناسيد؟

بله، در کوه‌هاي خوي(سلماس) است و بعضي بهائي‌ها براي زيارت به آنجا مي‌روند،. آنجا محل تبعيد «علي‌محمد شيرازي» (سرکرده بابيت) بوده که در ايران براي تبليغ عقيده‌اش سفر مي‌کرده‌است. خيلي­ها به صورت مخفيانه به زيارت او مي‌رفتند. ما هم زماني که بهائي بوديم، به زيارت چهريق رفتيم.

  آيا در تبريز اماکني وجود دارد که براي بهائيت مقدس باشد؟

بله، منزل «محمدعلي زنوزي» که البته ديگر در دست بهائي‌ها نيست. زنوزي، فردي است که هنگام اجراي حکم اعدام علي‌محمد باب، خود را به او مي‌چسباند و مي‌گويد من را هم گلوله­باران کنيد.

يک مکان هم در کوچه «عرش» است که باب، سه ماه در آنجا زنداني شده بود. ديگري، ساختماني در خيابان «دارايي» است که محل اعدام باب بوده و الآن به بانک «سپه» تبديل شده­است.

  چه عواملي باعث شد از بهائيت، زده شويد؟

بهائيت از بن، اختلاف‌ساز و فتنه‌انگيز است. بگذاريد خاطره‌اي تعريف کنم؛ سال ۱۳۴۲، حزب «توده»، ما را به يکي از فستيوال‌هايشان دعوت کرده بود، البته ما شناختي نداشتيم و صرفاً به خاطر جشن رفته بوديم، اما وقتي در آنجا حاضر شديم، کتکمان زدند و از طرف تشکيلات به پدرم گفتند به پسرت بگو در سياست، مداخله نکند. در صورتي که خودشان به اسلام لگد مي­انداختند، همان‌طور که الآن با جمهوري اسلامي مشکل دارند، اما از آن طرف مي‌گويند در سياست، مداخله نکنيد. اين توهين‌ها به اسلام، خودش دخالت در سياست است، ولي مدام دروغ مي‌گويند.

بهائيت مي‌خواهد ميان ۸۰ ميليون ايراني، فتنه‌انگيزي کند و به خود رسميت دهد. شوقي افندي(سومين سرکرده بهائيت) در کتاب «ظهور عدل الهي» نوشته «عَلم امر مبارک را آمريکا بلند خواهد کرد.» بهائيت به دنبال اين است و دخالت‌ و زياده‌خواهي‌هاي آمريکا هم به همين دليل است، يا حدود ۶۰ سال پيش، شوقي افندي فتوا داد که قدس بايد در دست اسرائيل باشد.

اين‌ها چيزي جز فتنه‌انگيزي‌ نيست، چون همان‌طور که گفتم بهائيت، مايه اختلاف است. معلوم نيست آن‌ها چه کاره بودند که اين نظرات را مي‌دادند!

مسائل اخلاقي هم بود. مثلاً، از يک طرف مي‌گويند بهاءا‌… گفته زبان خوش داشته باشيد، از طرف ديگر، مدام به علما توهين مي‌کنند. تمام وعده و وعيدهايشان در طول تاريخ هم دروغ از آب درآمده‌است. بهائي‌ها در عقايد خود تعصب زيادي دارند و دست‌بردار نيستند. «تحري حقيقت»(۳) و حرف‌هايي از اين دست نيز، همه دروغ است و اجازه‌اي برايشان وجود ندارد، اما بهائي­ها اين مسائل را نمي‌فهمند.

 

چرا اسلام را انتخاب کرديد؟

چون به اين حقيقت پي بردم که بهائيت، ساختگي است. البته اوايل، ايمانم به اين اندازه قوي نبود اما اکنون ديگر فهميده‌ام که به طور مثال اگر اسلام، کوه هيماليا باشد، بهائيت در برابر آن، مثل چوب کبريت است. مي‌توانم بگويم بعد از مسلمان شدن، انگار از لجن بيرون آمدم!

 

آيا از تبري از بهائيت پشيمان نيستيد؟

خير، من مثل يک مرد روي حرف و عقيده‌ام هستم. بالأخره پشت کردن به گذشته، سختي‌هايي دارد اما اگر از اين بدتر هم بشود، من باز هم تحمل مي‌کنم.

 

بعد از تبري، برخورد تشکيلات با شما به چه شکل بود؟

وقتي مسلمان شدم، برادر کوچکم خيلي با من درگير شد و جلوي خانواده‌ام بدترين حرف‌ها را نثارم کرد. بهائي‌ها معاشرت با من را قدغن کردند. الآن هم از من نفرت دارند؛ ولي حضرت علي(ع) به دادم رسيدند و به من جسارت دادند. آن‌ها فقط به خاطر تعصب بهائي با من قهر کردند. تعصب، زماني خوب است که در مسير درست باشد. تا قبل از اسلام، زندگي‌ام نکبت‌بار بود. الآن هم بين خودشان مي‌گويند به خاطر پول مسلمان شده، در صورتي‌که اين‌طور نيست. بعضي ساده‌اند و نمي‌فهمند که من چطور فکر مي‌کنم. البته هنوز هم کاملاً از ما دست نکشيده­اند، همين چند روز پيش، خاله‌ام از تهران تماس گرفته بود و مي‌خواست براي بازگرداندن من به بهائيت، به منزلمان بيايد که من نگذاشتم.

 

برخورد مسلمانان با شما به چه صورت است؟ تا به حال مورد آزار و اذيت قرار گرفتهايد؟

خير، مورد آزار قرار نگرفته‌ام اما اوايل، هنوز مرا به چشم بهائي نگاه مي‌کردند. راستش به نظر من، حتي برخي از مسئولان هم مقصر هستند، اگر امکاني وجود داشت که مي‌توانستم اعتقاداتم را علني ابراز کنم و همه چيز را بگويم، مردم بهتر متوجه واقعيت‌ها مي‌شدند اما الآن ديگر رفتار مردم خيلي عالي است و مرا پذيرفته‌اند. فقط يک نانوايي متعصب در محله‌مان بود که حس خوبي نسبت به من نداشت که او هم از وقتي فهميد حقيقتاً مسلمان شده‌ام، خيلي به من احترام مي‌گذارد. البته در اين سال‌ها، «حاج آقا غفاري» با خوشرويي بسيار، زماني که واقعاً نااميد شده بودم، به من کمک کردند و ارشادگر بسيار خوبي برايم بودند. ايشان، مرا باور کردند و برايم زحمت زيادي کشيدند.

 

  امام خميني(ره) را ميشناسيد؟

چطور نشناسم؟! ايشان، معمار انقلاب و نظام اسلامي هستند. همان کسي که فرمودند «آمريکا هيچ غلطي نمي‌تواند بکند.» به همين خاطر، بايد جلوي نفوذي‌ها و بهائيت را گرفت. همين «ترامپ» با همه  جناياتش، ادعاي حقوق بشر دارد. امريکايي‌ها مي‌خواهند به بهائيت رسميت ببخشند. اين‌ها، همه نشانه است.

 

  در پايان، اگر صحبتي داريد، بفرماييد.

مي‌خواهم بگويم بعد از اينکه مسلمان شدم، احساس بسيار خوب و راحتي داشتم و تا آخر عمر، مسلمان مي‌مانم. بهائي‌ها هم بايد بدانند که در ايران در چارچوب اسلام، آزادي وجود دارد. هرچند، هيچ‌وقت نمي‌توانم به طور مستقيم با بهائياني که مي‌خواهند بيشتر بدانند، صحبت کنم چون به خاطر تعصبشان ديگر اصلاً با من حرف نمي‌زنند. متأسفانه، بهائيان بسيار تقليدي و دنبالهرو صرف هستند؛ درست مثل گوسفنداني که پشت سر بز حرکت ميکنند و حتي اگر بخواهد از درون آب عبور کند، دنبالش ميروند و نميفهمند چه ميکنند و چرا.

 

پينوشت:

  1. ازليان، گروهي از پيروان علي‌محمد شيرازي(باب) هستند که برخلاف بهائيان و طبق وصيت‌نامه خود شيرازي، صبح ازل(برادر حسينعلي نوري) را دومين سردسته بابيان مي‌دانند. ازليت و بهائيت، دو فرقه منفک از بابيت‌‌اند که با يکديگر شديداً اختلاف دارند.
  2. قلعه چهريق در نزديک اروميه در آذربايجان واقع شده‌است. علي‌محمد شيرازي چندسال به اين قلعه تبعيد شده و در آن زنداني بود.
  3. سران بهائيت براي تبليغ افکار و نظريات خويش، اصولي را با نام «تعاليم دوازده‌گانه» مطرح نموده‌‌‌‌‌اند که اولين و مهم‌ترين آن اصول، تحري حقيقت مي‌باشد. طبق اين اصل هر فرد پس از رسيدن به سن بلوغ موظف است به جستجوي حقيقت پرداخته و عقيده ديني خود را انتخاب نمايد. البته اين اصل با توجه به حاکميت تشکيلاتي، در عمل منتفي است.

 

بهائیت در ایران
ارسال دیدگاهYour Comment

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

کلید مقابل را فعال کنید Active This Button Please