رابطه «تشکیلات و هویت بهائیت» از موضوعهای مهم حوزه بهائیت است. در این موضوع، میان توده و طبقه ممتاز بهائی تفاوت هست. سرآمدان، تحصیل کردهها و الیگارکهای بهائی اعتقاد چندانی به آموزههای بهائیت ندارند و تنها بهلحاظ هویتی و تشکیلاتی بهائی هستند. آنان مانند توده، سادهباورانه ایدئولوژی تبلیغی بهاییت و ادعای پیامبری حسینعلی نوری را نپذیرفتهاند.
این افراد که اغلب متولد خاندانهای بهائی هستند و به حمایتهای سازمانی بیشتری برای رشد سیاسی و اقتصادی نیاز دارند، بهدلیل منافع و روابطی که دارند، صرفاً ارتباطی تشکیلاتی دارند. آنها بهائی اعتقادی نیستند بلکه بهایی هویتی هستند. در فهم رفتار و شخصیت این افراد بیش از آنکه به مباحث ایدئولوژیک و اعتقادی نیاز باشد، به مباحث روانشناسی اجتماعی و سازمانی نیاز است. این افراد به لحاظ اعتقادی عموماً بیدین هستند، اما بهلحاظ تشکیلاتی و هویتی بهائی هستند.
بسیاری از مدیران ارشد دوران پهلوی که به بهائی بودن شهره هستند و خانواده بهائی دارند، را باید از این جنس دانست. امیرعباس هویدا و پرویز ثابتی نمونه مهم این افراد هستند. هویدا به خانواده و تباری از بهائیان تعلق داشت که جزو الیگارکهای بهائی بودند و رابطه نزدیکی با رؤسای بهائیت داشتند. جد وی میرزارضا قناد که در شیراز میزیست، از جوانی به تشکیلات بابیها پیوست و در تحولات بعدی جانب حسینعلی نوری را گرفت.
او [میرزارضا قناد] در عکا همراه حسینعلی و از نزدیکان عبدالبها بود، تا اینکه در گذشت و در همان جا دفن شد. از فرزندان او میرزا حبیب الله عینالملک پدر هویدا بود که جوانی خود را در عکا و سوریه و لبنان گذراند و در دانشگاه آمریکایی بیروت درس خواند. او با هزینه عبدالبها دو سال به اروپا رفت و به آموختن زبان فرانسه و انگلیسی پرداخت.
عینالملک با داشتن این مهارت با سردار اسعد بختیاری آشنا شد و وارد حلقه و دستگاه سیاسی او شد. عینالملک در اواخر قاجار و در دوران پهلوی نماینده سیاسی ایران در کشورهای سوریه، لبنان، مصر و عربستان بود. فرزندان او در بیروت تحصیل کردند.[۱]
نکته مهمی که درباره نسلهایی از بهائیان و بابیان شبهروشنفکر از شیخ احمد روحی تا هویدا، وجود دارد و جا دارد، تحقیق جداگانهای درباره آن انجام شود این است که خاندانهای اصلی بابیت و بهائیت در نسلهای بعد با افرادی مواجه بودند که دو ویژگی مهم داشتند:
نخست اینکه گرایش به بیدینی داشتند.
دوم آنکه تعلق و روابط تشکیلاتی خود را تا جای ممکن حفظ میکردند.
آنها اولاً بهعنوان افرادی تحصیل کرده که گذشته پدران خود و رهبران آنها را می دیدند و نمیتوانستند سادهلوحانه دین بودن بابیت و بهائیت را بپذیرند و حتی برعکس، تجربه تاریخی و دنیوی رخ داده در بابیت و بهائیت را بههمه ادیان تعمیم میدادند و آنها را نیز ساخته دست بشر میدانستند و ثانیاً به عنوان کسی که در خانوادهای بهائی زاده شده تلاش میکردند تشکیلات بهائیت را به عنوان یکی از کانونها و نهادهای حامی خود حفظ کنند و در معاملهای دو طرفه برای جلب منافع یکدیگر بکوشند.
این افراد معجونی از سه عنصر «لائیسیته» (سکولاریسم)، «عملگرایی» و «بهائیت» بودند. یعنی به لحاظ اعتقادی به هیچ کدام از آموزههای بهائیت بهمثابه دین اعتقادی نداشتند و از این جهت لاییک بودند. با همین زمینه، عملگرایی و پراگماتیسم را پیشه خود میکردند تا بر اساس منفعت خود اقدام کنند.
در نهایت هم چون به دلایل خانوادگی و تاریخی با بهائیت در پیوند بودند و منافع مشترکی داشتند، به هویت بهائی وفادار مانده و همسو با منافع سازمان بهائیت رفتار میکردند. این گروه از بهائیان دست کم در یک عنصر با بهائیان متعصب همسو بودند: مبارزه با اسلام و روحانیت. آنها حتی اگر به بهائیت اعتقاد قلبی نداشتند که البته نداشتند، همسو با آنان در مبارزه با مسلمانان و دین اسلام تردیدی نداشتند. امیرعباس هویدا در مورد نسبت خود به دین چنین میگوید:
«من اساساً لاییک هستم و به هیچ دین و مذهبی اعتقاد ندارم. مادر من خانم مقدسهای بوده که قرآن خواندن او ترک نمیشده است. پدرم هم هر مذهبی داشته به خودش مربوط بوده است. اما من نه مسلمانم، نه بهائی و نه پیرو هیچ مذهب دیگری؛ من لاییک هستم و حداکثر پراگماتیست.»[۲]
قرین دیگر هویدا، پرویز ثابتی است. او در کتاب در دامگه حادثه، ضمن پذیرش بهائی بودن خانواده، «خود را فراتر از ادیان و مذاهب میبیند.»[۳] افرادی چون ثابتی که در دوران پهلوی بهدلیل گرفتن مناصب، بهائی بودن خود را پنهان میساختند، پس از آن هم بنا به مصالح دیگری این تعلقات را پنهان ساخته و بهطور مثال به مفهومی غیر مرتبط به نام «اومانیسم» پناه میبرند و خود را اومانیست مینامند.
البته اینکه ثابتی خود را معتقد به اعتقادهای بهاییت نداند، قابل فهم است؛ زیرا اولاً بهائیت بهلحاظ ماهوی یک دین نیست و سازمانی سیاسی است که تلاش دارد، با ایدئولوژی شبهدینی منافع خود را تأمین سازد. ثانیاً میان توده و الیگارشی بهائیت تفاوت هست.
توده بهائی بهسبب جهل، فریب نمادسازی دینسازان بهائی را میخورد و آن را بهعنوان یک دین آسمانی میپذیرد؛ اما سرآمدان و الیگارکهای بهائی که از این منازل نازل عبور کردهاند و فاداریشان به بهائیت از مقوله «اعتقاد» و «ایمان» نیست، ای بسا آنان بهتر از دیگران به جعلیبودن این «دین» پیبرده باشند. وفاداری آنها از مقوله «هویتی« و اغلب از مقوله «منفعتجویی» و «استفاده» است.
امروز حتی برای سازمان بهائیت هم مناسب نیست که پرویز ثابتی که در شکنجه و قتل تعداد زیادی از ایرانیان دست داشته، بهائی عنوان شود.
تا امروز آنچنان که باید و شاید درباره حلقه بهائیان داخل در حکومت پهلوی مطالعه و تحقیقی که به پرسشهای مهم زیر پاسخ دهد، صورت نگرفته است:
- آیا مدیران و سیاستمداران بهائی در جهت اهداف سازمان بهائیت رفتار میکردهاند یا در جهت منافع حکومت پهلوی و یا در جهت اهداف سازمان بهائیت در حکومت پهلوی؟
- آیا آنها با یکدیگر انجمن و حلقهای برای هماهنگی سیاستها و اقدامها داشتهاند؟
- روابط آنها با تشکیلات بیتالعدل و محفل مرکزی ایران چگونه بوده است؟
- آیا سازمان بهائیت برای آنها موضوعیت داشته یا طریقیت داشته است؟
- با توجه به اینکه رهبران سازمان بهائیت در پی فتح پنهان قدرت در ایران بودهاند، نقش آنها در این میان چه بوده است؟
- و در نهایت این که چه اقدامهایی برای تقویت بهائیت در ایران و پیشبرد اهداف سازمان انجام دادهاند؟
بر اساس برخی اسناد و گزارشها هویدا و پرویز ثابتی بعد از ظهر هر چهارشنبه در دفتر نخستوزیری دیدار داشتهاند. آیا نظیر این نشستها و محافل با تعداد بیشتری از بهائیان هم برگزار میشده است؟ این پرسشها به تحقیقهای دوبارهای در میلیونها اسناد تاریخی نیاز دارد که از حوصله این بحث خارج است.
مروری بر فهرستی از مدیران دوران پهلوی نشان میدهد که چگونه در اثر این تحولات و فعالیتها سازمانی با چند ده هزار عضو توانست، قریب دو دهه بسیاری از مناصب مهم سیاسی کشور را اشغال سازد.
جالب این که این فهرست بلندبالا به اعضای سازمانی تعلق دارد که شعار آن «جدایی دین از سیاست» بوده و در عین حال از نخستوزیری تا مدیریتهای پایینتر را در اختیار داشته است. ناگفته پیداست که این انتصابها زنجیروار به یکدیگر مرتبط بود و بهائیان تا جایی که توانستهاند در عزل و نصبهای خود از افراد همسازمانی استفاده کردهاند.
این همه در حالی بود که هنوز بهائیت در ایران رسمیت نیافته بود و بهائیان در امور استخدامی و پرسنلی با موانع متعددی مواجه بودند. لذا این پرسش نیز مطرح است که اگر تلاش مستمر سازمان بهائیت برای رسمیت یافتن به نتیجه میرسید، آینده سیاسی ایران چگونه رقم میخورد؟ در سند زیر یکی از بهائیان سرشناس شیراز میگوید:
«آقای امیرعباس هویدا به پشتیبانی بیتالعدل اعظم و کامپالای آفریقا مدت ۱۳ سال بر ایران حکومت کرد و جامعه بهائیت به پیشرفت قابل توجهی رسید و افراد متنفذ بهائی پستهای مهمی را در ایران اشغال و پولهای مملکت را به خارج فرستادند.»[۴]
در میان سرآمدان و الیگارکهای بهائی که به سطوح بالای حکومتی نفوذ کردند، ظاهراً ارتباط سازمانی کمتری دیده میشود؛ آنها کمتر در نشستها و محافل حضور داشتند. هویت سازمانی و عمل موبهمو به فرامین سازمان بیشتر در افرادی که در سطوح پایینتر هستند، به چشم میخورد.
یک کارگزار حکومتی سطح بالا بیشتر به موقعیت خود در نظام پادشاهی میاندیشید تا با خدمت در آن ساختار به قدرت افزونتری برسد، لذا یک کارگزار حکومتی بهائی میان دو هویت «بهائی» و «کارگزار» پهلوی قرار داشت که میبایست به هر نحوی میان آن دو هویت جمع میبست.
کارگزاران بهائی پهلوی به سازمان سیاسی بهائیت بهعنوان یک سازمان و حلقه سیاسی حمایتگر مینگریستند تا از طریق حمایت آنها بتوانند پلههای ترقی خود در سیاست را طی کنند با وجود این، آنها برای رشد سیاسی نیاز داشتند که در حلقهها و محافل متعددی نفوذ و سرمایهگذاری کنند. آنچنان که ماروین زونیس نیز می نویسد:
برای رشد در حکومت پهلوی سرمایهگذاری بر روی یک حلقه دست افراد را میبست. این عادت بسیاری از نیروهای سیاسی دوران حکومت پهلوی بود که برای اطمینان در رشد سیاسی در حلقههای مختلف سیاسی رفتوآمد کنند تا اگر در یکی از این حلقهها بخت یار شد و فردی از آن به وزارت و ریاست رسید، آنها نیز بههمراه آن خود را بالا بکشند.
در یک نگاه کلی سرآمدان و الیگارکهای بهائی را باید دارای دو نوع نقش دانست:
۱. نقش و رفتار «بهعنوان یک عضو بهائی» که نتیجه آن کمک به رشد و نفوذ بیشتر بهائیت از طریق افزایش تعداد بهائیان در بخشهای دولتی و حکومتی بود.
۲. نقش و رفتار «بهعنوان یک کارگزار حکومتی» که چندان متأثر از وظایف سازمانی بهائیت نبود.
در نقش دوم بود که گاهی اختلاف و رقابتهایی میان افرادی چون ثابتی و ایادی که هر دو بهائی بودند، دیده میشد. ثابتی مدعی بود در سال ۱۳۵۰ علیه فساد افرادی چون عبدالکریم ایادی و اسدالله علم به شاه گزارش داده است![۵]
فارغ از ادعای او درباره گزارش علیه ایادی و کیفیت آن گزارش باید گفت که ثابتی با عَلَم و حلقه سیاسی او رقابت داشت و جزو مخالفان جریان سیاسی علم بود. اکنون باید دید دشمنی احتمالی وی با ایادی سر چه موضوعی است که وی این طور علیه او موضع میگیرد آیا این رقابت واقعی بوده یا ادعایی نادرست از جانب ثابتی است؟
بهطور اصولی، ثابتی بهدلیل هویت بهائیاش نباید علیه ایادی اقدامی کرده باشد. همانطور که وی با دیگر سرآمدان بهائی یعنی هویدا رابطه بسیار گرمی داشت. اساساً بالا آمدن ثابتی در ساواک مصادف است، با دولتی که هویدا نخستوزیر آن بود.
با آمدن نخست وزیر بهائی در اواخر سال ۱۳٤٣، ثابتی بهائی در معاونت امنیت داخلی ساواک رشد کرد و در متن سیاستهای ساواک قرار گرفت. در این دوره برخورد با نیروهای مذهبی شدت یافت. ثابتی از روابط منفیاش با پاکروان و مخالفتش با روش نرم او در ساواک سخن میگوید. ثابتی حتی پس از انقلاب هم بهوضوح از برخورد تند با نیروهای مذهبی طرفداری میکند.[۶]
ثابتی در کتاب در« دامگه حادثه» تقریباً همه عناصر اصلی حکومت پهلوی از شاه به پایین را مورد نقد قرار میدهد و علیه هر کدام با شدت و ضعف سخن میگوید؛ بجز یک نفر که همان نخستوزیر بهائی، امیرعباس هویدا است.
او در مورد برخی اقدامها و سیاستها بهصورت دو نفره با هویدا به بررسی اوضاع سیاسی میپرداخت و حتی به هویدا توصیه کرده بود، مقدمات دبیر کلی او بر حزب مردم را فراهم سازد. پیشنهاد ثابتی برای دبیر کلی حزب مردم برای بازی در نقش مخالف و اپوزیسیونسازی ظاهری بود.
در قصه ثابتی در کتاب در دامگه حادثه تنها دو قهرمان وجود دارد که هر دو نیز بهائی هستند: او و هویدا. او از هویدا یک قهرمان میسازد؛ مرد «خوشنام» و «باشرفی» که «دروغ» نمیگفت، «توطئهگر» نبود و «دزدی» نمیکرد.[۷]
پدیده هویت بهائی منهای اعتقادهای بهائی در دوران پهلوی بهتدریج در میان توده و نسل جوانتر بهائی نیز در حال مشاهده بود. در این پدیده آنچه به بهائیان هویت میدهد، پیوند با تشکیلات است؛ نه باورهای دینی.
اینکه چرا بهائیان «هویتی» جای بهائیان معتقد را گرفتهاند موضوع مهمی است اما در اینجا و بهطور اجمال باید به واقعیت سازمانی بهائیت اشاره کرد و ریشه آن را در ساختار تشکیلاتی بهائیت دانست. نظم اداری یا همان سازمانی بهائیت هویت واقعی بهائیت را تشکیل میدهد و از این جهت موجب شده است که مباحث اعتقادی آن صرفاً به یک ایدئولوژی تبدیل شود تا برای حفظ و تقویت این سازمان سیاسی بهکار رود.
توده نیز گرچه به زعم رهبران سازمان از هوش لازم برخوردار نیست و فریب بازی رهبران را میخورد، اما آنها نیز یادگیریهای خاص خود را دارند و بهتدریج از برخی تجاربشان بهره میبرند. در زیر به سندی اشاره میشود که نشان میدهد پدیده مذکور در همان دوره نیز از جانب رهبران سازمان و نیز مأموران ساواک مورد شناسایی قرار گرفته بود.
پسران و دختران بهائی ایمان و عقیده زیادی به بهاییت ندارند و منظور آنها از شرکت در جلسات بیشتر برای معاشرت و آشنایی با یکدیگر است تا استفاده از دستورات بهائیان؛ لذا کارگردانان مربوطه بهویژه بیتالعدل نیز به این موضوع پیبرده و ضمن پیامی که ارسال داشته آنها را از فساد اخلاق بر حذر نمودهاند. روی این اصل در جلسات متشکله به پسران و دختران تأکید میشود که در معاشرت با یکدیگر رعایت نزاکت را بنمایند و کاری نکنند که موجب آبروریزی شود.[۸]
[۱]. امیرعباس هویدا به روایت اسناد ساواک، تهران: مرکز بررسی اسناد تاریخی، ۱۳۸۲، ج۱: صص نه تا یازده.
[۲]. همان: ص سیوهشت
[۳]. پرویز ثابتی، در دامگه حادثه؛ بررسی علل و عواملی فروپاشی حکومت شاهنشاهی، لسآنجلس: شرکت کتاب، ۲۰۱۲، ص ۲۱.
[۴]. ۷/ه ۳ به ۳۴۱،بهائیان شیراز، ش ۲۰۲۹۹/ ه ۳، ۲۹/۸/۱۳۵۷، خیلی محرمانه (آ.ا.م.م.و.پ.س)
[۵]. ثابتی، همان: ص ۱۷.
[۶]. همان: ص ۱۳۹.
[۷]. همان: صص ۲۱۶- ۲۲۴.
[۸]. از ۵/ ه به ۳۲۱، جلسه احتفال جوانان بهائی کرمانشاه، ش ۷۲۶۶/ه، ۱۶/۸ ۱۳۴۶، سری، (آ.ا.م.م.و.پ.س).
ارتباط با ما: [email protected]