دشمنی بهائیت و سران بهائی با اسلام و شیعه که بارها در مقالات مختلف به آن پرداخته شده است و بنا به مناسبت به برخی از دشمنی های این فرقه مسلمان نمای بی مذهب، مدعی دروغین دیانت اشاره می نماییم تا خوانندگان بهائی بدون تعصب برای تحری حقیقت و خوانندگان غیر بهائی برای دانستن حقیقت، آگاه شوند.
ـ حسينعلى بهاء (مؤسس بهائيت) در الواح و آثار خويش صراحتاً و به كرات به شيعيان توهين و حمله كرده و براى نمونه در كتاب اشراقات، از آنان با تعابيرى چون “شيعه شنيعه”، (اشراقات، الواح مباركه حضرت بهاء… ، صص۱۶۲ــ۱۶۱) “پستترين حزب و امت” (همان، ص ۲۷۹) ياد كرده و علماى تشيع را (به دليل نپذيرفتن ادعاى باب و بهاء) با تعبير “فراعنه و جبابره” (همان، ص۲۶۶) و پراكندگان “اوهام” در بين مردم، (همان، صص ۲۶۹ و ۲۶۷) مورد طعن و لعن قرارداده است.
ـ از زبان او در كتاب “مائده آسمانى” آمده است: “بگو اى مردم، اگر به نور ايمان فائز نمىشويد، از ظلمت حزب شيعه خود را خارج نماييد لعمر اللَّه اعمال [آنها] غير اعمال رسول و همچنين اقوال… “. و نيز: به خدا قسم “حزب شيعه از مشركين از قلم اعلى در صحيفه حمرا مذكور” است! (مائده آسماني، جزء چهارم، صص۳۲۸ و ۳۲۷؛ رك: قاموس توقيع منيع مبارك، ص۴۳۸ به بعد؛ مائده آسماني، ج۴، صص۱۴۲ــ۱۴۰؛ رحيق مختوم، ج۱، رديف سين، شين: سني و شيعه، ص۵۹۵)
ـ در مورد توهين به علماى اسلام و شيعه نيز سخن بهاء در كتاب “ايقان” درخور ذكر است كه با اشاره به مخالفت ملت ايران با باب (بهرغم وجود بهاصطلاح حجج و دلايل باهرات! بر حقانيت وى) گفته است: “حال ملاحظه نماييد كه چقدر ناس نسناساند و به غايت حق ناسپاس، كه چشم از جميع اينها [يعنى دلايل حقانيت باب] پوشيده اند و به عقب مردارى چند كه از بطنشان انفال مال مسلمانان مىآيد [مقصودش علماى اسلام است] می دوند و با وجود اين چه نسبتهاى غير لائقه كه به مطالع قدسيه [يعنى باب و بهاء] می دهند…. ” (ايقان، چاپ مصر، ۱۳۱۸٫ ق/۱۹۰۰٫ م، ص۱۹۶) “بگو اى گروه علما، آيا صداى قلم اعلاى مرا نمىشنويد و اين خورشيد تابان از افق ابهى را نمی بينيد؟ تا چه وقت بر بتهاى هواهاى خود معتكف می باشيد؟ اوهام را رها كنيد و رو به خداى مولاى قديم خود [مقصود، خود اوست!] بياوريد. ” (همان، ص۴۷۵)
عباس افندي، فرزند بهاء، راجع به علماى ايران،كه پيداست به علت تباهى نقشه ها و دسائس خويش، سخت از دستشان كلافه بوده است نوشته است: “اين قوم، خويشتن را علماى دين مبين و حامى شرع متين و جانشين سيدالمرسلين می شمرند و چون ثُعبان [افعى] بدكيش، بيگانه و خويش را نيش مىزنند و چون مار و عقارب، اَباعِد و اقارب [دوران و نزديكان] را میگزند… چون گرگان خونخوار اغنام الهى را بدرند و دعواى شبانى كنند و چون دزدان راه، قطع طريق و سدّ سبيل نمايند و قافله سالارى خواهند… چون… به فضائل [آنان] نگرى، هريك اجهل از انعام و بهيم [جاهلتر از چهارپاياناند]… در مدارس چون بهائم [حيوانات] اسيرِ خوردن و خوراكاند و چون سِباع ضاريه [درندگان خونآشام] بی مبالات و بی باك”! (عبدالحميد اشراق خاوري، مائده آسماني، ج۵، ص۱۹۳) وي در جاى ديگر به بهائيان بشارت داده است كه “منبعد، دستگاه اجتهاد و حكمرانى علما و مرافعه در نزد مجتهدين و تمسك عوام به ايشان و صف جماعت و رياست رؤساى دين، پيچيده خواهد شد. ” (همان) نيز به فضلالله صبحى گفته است: علماى معاصر ايران “عالم نيستند، زنديقاند… “! (خاطرات صبحي، چاپ سيدهادي خسروشاهي، ص۱۵۲)
شوقى افندى (جانشين عباس افندى) در سال ۱۳۲۰ شمسى (۱۹۴۱م) لوحى با عنوان “قد ظهر يومالميعاد” (The PROMISED DAY IS COME) نوشته است. در اين كتاب، وى از وقوع انقلابى در جهان ياد كرده كه معتقد است در پرتو مسلك بهائى به وقوع پيوسته و به سبب آن انقلاب، شوكت و عظمت اسلام و علماى شيعه منهدم شده است. وى در اين لوح، كه عنوان زشت “عواقب نكبت بار شيعه اسلام” را بر پيشانى دارد، در هتاكى وبی حرمتى به روحانى و مجتهد، فقه و اصول، مسجد و جماعت، تكيه و روضه و روضه خوان، و وعظ و واعظ شيعه سنگ تمام گذارده است كه با پوزش از ملت شريف و مسلمان ايران، به ذكر گوشههايي از آن ميپردازيم:
«انقلابى كه… از تسلّط علماى مذهبى كه قرنها جوهر اسلام در آن كشور (يعنى ايران) به شمار می رفتند جلوگيرى كرده و طبقه اى را (علما) كه دستگاه دولت و حيات ملت به طرز لايتجزى با آن آميخته شده بود باطناً واژگون ساخت. اين انقلاب… در حقيقت اساس دولتى را كه بر پايه شعائر ديانتى تشكيل يافته بود متلاشى ساخت؛ همان دولتى كه تا آخرين نفس منتظر و مترصد ظهور امام غايب بود؛ آن امامى كه… بايستى بر تمام كره ارض حكومت نمايد.» (لوح قد ظهر يومالميعاد، صص۱۴۱ و ۱۴۲) وي در ادامه نوشته است: «حصين اسلام، كه ظاهراً تسخيرناپذير به نظر می آمد، اكنون از اساس تكان خورده… در هم می ريزد.» (همان، ص ۱۴۲)
همچنين افزوده است: “معمّمين مذهب اسلام، كه به فرموده حضرت بهاءالله سرهاى خود را با سبز و سفيد مزيّن نموده و مرتكب شده اند آنچه روح امين را به نوحه درآورده، با كمال بىرحمى نابود شدند… عمامه هاى گنبدآسا و وزين علماى ايران، كه حضرت عبدالبهاء از روى كنايه “گنبدهاى نيلگون و سفيد” فرموده اند، در حقيقت سرنگون گرديد. آن پرمدعاهاى متعصب و خائن و دَنى كه سرهاشان حامل آن عمامه ها بود، به فرموده حضرت بهاءالله” زمام ملت در قبضه اقتدار آنها بود” و در “قول، فخر عالماند و در عمل، ننگ امم”… عربده هاى متعصبانه… و فتاواى آنها، كه با آن وقاحت صادر مىشد و در بعضى موارد شامل اعتراض به سلاطين بود، حال نسياً منسيّاً گرديده… اين جماعت ناپاك البته ذلتى را كه به آن دچار شده مستحق بوده اند. ” (همان، صص ۱۴۴ــ۱۴۳ و ۱۴۹)