شوقی افندی سومین پیشوای بهائیان، پس از جنگ جهانی دوم، برای ایرانی ها از درگاه الهی، نفرین و عذاب اکبر طلب کرده است! مردم مظلوم ایرانی که تحت اشغال حامیان بهائیت از شمال و جنوب بودند، تنها گناهشان این بود که به بهائیت ایمان نیاوردند! او در عین حال، برای دولتهای جنگ افروز و اشغالگر، دعای خیر هدایت و نجات از سقوط مطالبه کرده است.
وقتی خیانت این روزهای تشکیلات بهائیت علیه مردم ایران را می بینیم، ممکن است این تصور به وجود آید که دشمنی بهائیت با جمهوری اسلامی و نه مردم ایران است! البته تشکیلات بهائیت در القای این تصویر اشتباه، تلاش بسیاری کرده تا دشمنی خود را تنها با جمهوری اسلامی، آن هم در حد دادخواهی جلوه دهد!
اما به رغم تلاش بسیار فرقه بهائیت در پنهان کردن بغض و کینه خود نسبت به مردم مسلمان ایران، به تاریخ که نگاهی بیاندازیم، متوجه میشویم ایرانیها، منفورترین قوم نزد پیشوایان بهائیت بودهاند. شاید مهمترین علت آن هم، عدم استقبال مردم از بابیت و بهائیت و اخراج رهبران دینساز بهائی از کشورمان ایران بوده، تا جایی که عبدالبهاء علّت مشکلات ایران را سببی جز ایمان نیاوردن به بهائیت نمیدانست: «از سختی و گرانی ایران ناله و فغان نموده بودید، امّا هیچ میدانی که ایرانیان چه کردهاند و هنوز غافلند. در اقصی بلاد آمریکا نفوس بیدار شدهاند و اهل ایران هنوز در خواب غفلت گرفتار.»(۱)
یکی از این عبارات حیرت انگیز پیشوایان بهائی علیه مردم ایران، توهین و نفرین شوقی افندی، سومین پیشوای بهائیان جهان است. او در سال ۱۹۴۸ میلادی پس از جنگ جهانی دوم، کشتار ۶۰ میلیون انسان و حتی استفاده از سلاح اتمی، در توقیع رضوان ۱۰۵ خود، برای ایرانیها از درگاه الهی، نفرین و عذاب اکبر طلب کرده است:
چنانکه گفته است: «… وعود باقیه (وعده مستدام) که در امّ الکتابت بتلویح و تصریح بقلم اعلایت ثبت نمودی، ظاهر نما و حزب مظلوم را در موطن اصلیت از قیود و سلاسل (زنجیر) صد ساله بِرَهان (آزادساز.) دست تطاول (تجاوز) ستمکار را کوتاه کن و قوم ظلوم و جهول (مردم ایران) را بعذاب ادهم (سیاه) و انتقام کبیر اکبرت معذّب فرما. غیوم کثیفه (کِثافات پوشیده) از افق آن اقلیم پر ابتلا، متلاشی کن و هیاهو و عربده جهلاء (جاهلان) و بلهاء (ابلهان) و سفها (نادانان) را تسکین دِه؛ اهل فتور (سُستی) را عبرةً للنّاظرین نما (عبرت برای بینندگان فرما)|
… گمگشتگان وادی شهوات را در این بحران عظیم بحلل (زیور) تقدیس و تنزیه مزیّن کن و فئه مستکبرین و خادعین (حیله گران) و منحرفین و منفصلین از جامعه پیروان اَمرت (بهائیان) را تقلیب نما (زیر و رو کن) و بتلافی ما فات عنهم (به جبران گذشته) موفّق دار. دول و ملل عالم را که در هیماء (طلسم) ضلالت (گمراهی) هائم (سرگشته) و در تولید نفاق و کِشتن بذر شقاق (ناسازگاری) مداوم و در تسعیر (نرخ گذاری) نار حرب و قتال (آتش جنگ و کشتار) ساعی (کوشا) و جاهد هدایت فرما و از این سبات (خواب) عمیق و کابوس ثقیل (سنگین) نجات ده و از خطر مُحدق (تیز نگرنده) که سقوط و هبوط باسفل درکات است، محافظه فرما … .»(۲)
اما به راستی چرا؟! چرا پیشوای بهائیت، که بهائیان او را دارای نژاد ایرانی معرفی می کنند، اینگونه به ایرانیان غیر بهائی میتازد؟! مگر این پیشوایان بهائی نبودند که در تبلیغات خود، شعار وحدت و برابری سر میدادند؟!(۳) مگر این پیشوایان بهائی نبودند که میگفتند باید جواب بدی را با نیکی و زهر را با شهد داد؟!(۴) پس چه شد؟! چگونه خود این همه توهین و نفرین در حق ایرانیها روا داشتند؟!
آن هم برای مردم مظلوم ایرانی که تحت اشغال حامیان بهائیت از شمال و جنوب بودند و تنها گناهشان این بود که به ادعاهای باطل بهائیت ایمان نیاورده بودند! در شرایط بحرانی اشغال ایران، پیشوای بهائیت به جای کمک یا دست کم دعای خیر، بدترین توهینها و نفرینها را در حق مردممان روا میدارد! البته او در عین حال نفرین عموم ایرانیهای مسلمان و مستبصرین بهائی، از خداوند برای دولتهای جنگافروز و اشغالگر، دعای خیر هدایت، معرفت و نجات از سقوط به درجات پایین خواستار میشود!
برای ایرانیان خشنترین و وحشتناکترین مطالبات از درگاه الهی و برای هیتلرها، ترومنها، موسولینیها و قاتلین دیر یاسین و … مطالبه هدایت دارد؟! عجب! چون ملت ایران، بیپناه و مظلوم بودند و چرندیات بهائیت را نپذیرفتند، باید به انتقام اکبر کبیر خداوند دچار شوند؟!
پینوشت:
۱- عباس افندی، مجموعه مکاتیب حضرت عبدالبهاء، شماره ۸۷، ص۴۵۱٫
۲- شوقی افندی، مجموعه مناجات حضرت ولی أمر الله، آلمان: نشر سوّم، ۱۵۷ بديع، ص۳۲٫
۳- ر.ک: عباس افندی، مجموعه مناجات ها، آلمان: موسسه ملّی مطبوعات امری، ص۴۶٫
۴- چنان که عبدالبهاء گفته است: «زخم ستمکاران را مرهم نهید و درد ظالمان را درمان شوید. اگر زهر دهند، شهد دهید. اگر شمشیر دهند، شکر و شیر بخشید. اگر اهانت کنند، اعانت نمایید.» فاضل مازندرانی، رساله امر و خلق، لانگنهاین آلمان: لجنه ملّی نشر آثار امری، ۱۹۸۶م، ج۳، ص۲۲۸٫