حاج میرزا حسن بروجردی ملقب به نیکو در دهم اسفند ۱۲۵۹ در بروجرد به دنیا آمد.
پدر و مادرش از خانواده بزرگان ومؤمنان بودند و جدش حاج آقا عباس مردی عالم و نیکخواه بود.
او پس از طی دوران کودکی و فراگرفتن علوم قدیم و جدید ادبیات فارسی و عربی را نزد علمای شهر خود آنچنان تکمیل کرد که مورد توجه واقع شد.
او طی دوسال که برای حجاج بیت الله الحرام و زیارت مدینه و عتبات عالیات سفر نمود و فرصت خوبی برای تکمیل معارف اسلامی پیدا کرد.
ادعای علی محمد باب و میرزا حسینعلی بهاءالله و ضعف حکومت قاجار به حدی در مردم ولوله انداخت که موضوع بابی و بهائی از مهمترین مسائل روز به شمار آمد و مورد توجه محافل دینی واقع گردید.
از این رو میرزا حسن نیکو به تهران احضار شد و خدمتی را تقبل کرد که چندین سال برای تحقیق و مطالعه در موضوعات مورد نظر مسافرت هایی به شرق و غرب داشته باشد.
نیکو در طول این مسافرت ها زبان انگلیسی را فراگرفت.
علاوه بر آن با زبانهای عربی و اردو نیز آشنا شد و پس از مراجعت به ایران در دبیرستانهای تهران تعلیمات دینی و ادبیات فارسی و عربی تدریس می کرد.
وی برای اینکه فرصت کافی برای تنظیم و چاپ تحقیقات چندین ساله خود نسبت به بهائیت داشته باشد از خدمت در دانشگاه صرف نظر کرد و حاصل مطالعات ومشهودات خود را در کتاب فلسفه نیکو منتشر ساخت.
حسن نیکو در ایام فراغت خود بیشتر در کتابخانه شخصی خود مشغول مطالعه بود وعلاوه برتصحیح نوشته های دیگران مقالات متوع ادبی، دینی و اجتماعی در بسیاری از روزنامه ها و مجلات مینوشت.
از دیگر فعالیتهای علمی نیکو چاپ مقالات متعددی در زمینه بهائیت در نشریه آیین اسلام بود.
بخش عمده مباحث ضدبهائی نشریه آیین اسلام را حسن نیکو و عبدالحسین آیتی که خود سوابق بهائی گری داشته و از آن بازگشته بودند عهده دار بودند.
رهبران بهائی درباره علت خروج نیکو و آیتی از بهائیت اینگونه گفتند که: آیتی و نیکو پول زیاد می گرفتند و چون صندوق مالی بهاالله رو به نقصان رفته بود و نتوانست درخواست آنان را اجابت کند آنها ادبار نمودند و قلم اعتراض به دست گرفته و پرده اسرار را گشودند.
نیکو در جواب این سخن در کتابش اینگونه گفته است:
این عیناً تفی است که به ریش گوینده میافتد زیرا معلوم می شود هیچ کس به روحانیتِ بهاء قائل نشده تا به او معتقد شود و هر کسی دیگران را به این امر دعوت نموده اجیر و مزدور بوده یعنی برای پول این کار را می کرده است.
(فلسفه نیکو صفحه ۲۴۹ )
نیکو در بامداد روز چهارشنبه بیست و چهارم بهمن ۱۳۴۱ هجری شمسی برابر با هجدهم ماه مبارک رمضان ۱۳۸۲ هجری قمری به دیار باقی رحلت نمود.
نیکو در کتابش اذعان دارد که به علت نزدیک شدن به حضرات بهائی برای کشف مطالب مخفیه و فهم حقایق بابی و بهائی ناچار به معاشرت و صحبت با نزدیکانشان بودم و می دانستم این محرمیت مستلزم سوء تفاهم ودر معرض غیبت و افترا قرار گرفتن بعضی مردمان سطحی و بی خبر خواهد بود.
ولی در این راه از هیچ مانعی نترسیدم و موفق شدم تا نقطه قطب گمراهی بروم و حقیقت فلسفه ضلالت و فریبندگی را یافته و قدری از معلومات خود را به رشته تحریر درآورم. (فلسفه نیکو صفحه ۱۸۸)
حاج میرزا حسن نیکو درباره بهائیت اینگونه گفته است :
این طریقه به خودی خود رو به زوال و اضمحلال است و کاملاً آیه «و مثل كلمة خبيثة كشجرة خبيثة اجتثّت من فوق الارض مالها من قرار»
ترجمه: و مثل کلمه خبیث و پلید مانند درخت پلیدی است که ریشه اش به زمین نرود بلکه بر روی زمین است و ثبات و بقائی نخواهد داشت و زود خشک می شود. (سوره ابراهیم آیه ۲۶)
در خصوص حضرات (بهائی) مصداق پیدا کرده و هر کس وارد آنان شود و فریب موقتی آنان را بخورد یک سال یا دو سال طول نمیکشد که به سستی دلایل و شنایع اعمال آنها واقف گردیده عقب می نشیند وبرمی گردد. (فلسفه نیکو صفحه ۴۶)
شجاعت وگرایش به حق گوئی، در حسن نیکو در زمان حضور او در بین بهائیان بسیار بوده است.
به یک نمونه از آنها اشاره می کنیم:
رئیس محفل روحانی رنگون (نام شهری است) با یک نفر بهائی دیگر که عکا را دیده در قضیه ای اختلاف میکنند.
این گفته بود دیده که میرزا و میرزا عباس در عکا، به نماز جماعت و ادای فریضه جمعه حاضر میشدند و به امام عکا و حیفا اقتدا می نمودند.
آن گفته بود : معاذالله این چه افترائی است که میزنی!
کسی که جمعه و جماعت را در کتاب اقدس خود نسخ فرموده و نماز دیگر آورده چگونه می رود نماز نسخ شده را آن هم به جماعت به جای بیاورد.
بلاخره نذری می بندند و طرفین بدین قرار رضا میدهند که تلگراف حرکت حسن نیکو از بمبئی رسیده و دو روز دیگر وارد رنگون می شود، هرچند او در این باب علیه هرکی گفت باید نذر را ادا کند.
نیکو می گویند چون وارد رنگون شدم طرفین نزدم آمدند. این با چهره برافروخته گفت آقای نیکو افترای عجیب را بشنو
این میگوید جمال مبارک و سرکار آقا (منظور بهاالله و عبدالبها) به مسجد اسلام می رفتند و نماز منسوخ شده جماعت رابجا می آوردند. آیا چنین است؟
مرا تبسمی فرا گرفته، گفتم آری علاوه بر آن تمام ماه رمضان را روزه می گرفتند.
آن شخص با حرارت رنگش پرید و آنچه باید بفهمد را فهمید.
چون آن آدم از صراحت لهجه و صدق گفتارم از امر بهائی برگشت، سایر بهائیان آنجا به من اعتراض کردند که چرا شما این راست را گفتید تا او از دین بهایت برگردد؟
گفتم شما به فاعل فعل که میرزا و پسرش باشد اعتراضی ندارید که چرا نماز منسوخ شده را به جا آورده اند، به من تعرض می کنید که چرا راست گفته ام. (همان صفحه ۷۷۳ و ۷۷۱)
لازم به ذکر است که یهودیها نیز آن جا که منافع اقتضاء نماید برای پیشبرد اهداف خود دین خود پنهان می کنند.