متن زیر که ارائه می گردد بخشی از خاطرات مرحوم عطاء الله قادری مهرآباد[۱]، متبری از بهائیت است وی در طول دهه های مختلف شصت، هفتاد و هشتاد شمسی نماینده تام الاختیار بهائیت در غرب کشور بوده است.
…… در حالی که بهائیت ادعا می کند کار سیاسی نمی کند. یا حتی تمایل به احزاب و حرف زدن در مورد سیاست برایش حرام است، عملاً شیوه دیگری در پیش گرفته بود. در زمان انقلاب، بهائیت صددرصد مخالف تحرکات انقلابی بود و تا جایی که می توانست کارشکنی می کرد. همان زمان یک سری سازمانهای خاص، مثل مجاهدین خلق اعلامیه به دست رو به روی دانشگاه ایستاده بودند و کتابهای اعتقادی خود را می فروختند. این سازمانها همیشه مورد تشویق بهائیت بودند. البته در مواجهه با این گروه، نمی گفتند بهائی هستیم، اما مدام تحریکشان می کردند و می گفتند این حق شماست که در انقلاب سهیم باشید. در واقع این طور نبود که فعالیت های تشکیلات فقط در دورهمی های ساده و خواندن ادعیه خلاصه شود. با وجود این برای تبلیغ بهائیت همیشه تأکید داشتند که حضرت بهاء الله در کتاب اقدس حمل اسلحه را جز برای نظامیان آن هم به مقدار کم ممنوع داشته اند یا می گفتند که «دیانت بهائی با هدف ایجاد صلح و وحدت نوع بشر ظاهر شده و بهائیان از درگیری و نزاع بر حذر شده اند و نهی از حمل سلاح از تعالیم بهائی است» در حالی که اکثر بهائی ها در خفا و دور از چشم دیگران اسلحه خریده بودند. حتی من هم تفنگ دولول روسی خریده بودم و هر روز همراه جوانان روستا مسابقه تیراندازی داشتیم. البته نماینده بهائیان تهران تأکید کرده بود که انظار عمومی و غیر بهائیان نباید متوجه مسلح بودن بهائیان شوند. از آنجا که رابطه بهائیت و کومله خوب بود روزی یکی از اعضای کومله اصرار داشت با من در عکاسی همراه اسلحه هایمان عکس یادگاری بگیریم که شانس آوردم و برق قطع شد.
تعداد زیادی از بهائیان در حزب دموکرات و کوموله منطقه آذربایجان عضو و موجب شهادت چند نفر از پاسداران شدند که اسامی آنان هم موجود است. در میاندوآب فردی به نام شهرام فضلی برای سازمان پیکار در راه آزادی مربوط به طبقه کارگر عضوگیری می کرد. جوانان بهائی بسیاری جذب گروه شده بودند. دو نفر از همین جوانان به نامهای فضلی و سهندی، به همراه حزب کومله به کوه زدند که بعدها طی اطلاعیه ای محرمانه اعلام شد در درگیری مسلحانه کشته شده اند. خاطرم است در جریان این درگیری نماینده محفل ملی به آذربایجان آمده و فقط نگران این موضوع بود که مبادا آن بهائیان زنده دستگیر شوند و باعث دردسر بقیه اعضا شوند که البته همگی کشته شدند. اگر این افراد زنده دستگیر می شدند، سند آشکاری از مواضع ضد نظام براندازانه و خطرناک بهائیت برملا می شد. حتی خیلی از این اعضا که امکان داشت برای موقعیت بهائیت مشکلی به وجود آورند از سوی تشکیلات به خارج از کشور فرستاده شدند.
کلا بهائیان و کومله ارتباط خوبی داشتند. حتی وقتی در جاده ها کومله و دموکرات مردم عادی را از ماشین پیاده می کردند، بهائی ها فوراً با گفتن «من» بهائی هستم بدون پیاده شدن، به راه خود ادامه می دادند. برخلاف تظاهر به دخالت نکردن در سیاست و جمله معروفشان که دخالت در سیاست ملاک غیر بهائی بودن است، در جلسات خصوصی تمام اتفاقات و تحرکات ریز و درشت سیاسی کشور را مطرح و تحلیل می کردند.
کلا بهائیت با هر گروه معاند اسلام و نظام اسلامی همبستگی داشت و دارد. من به عنوان نماینده تام الاختیار فرقه در غرب کشور به مسائل اشراف داشتم …….
از فرقه ای که خود بانی بسیاری از اقدامات تررویستی در ایران از سالهای ۱۲۳۰ شمسی در زمان حکومت قاجار تا پهلوی های خائن بوده است تا بعد از انقلاب اسلامی ایران، همکاری با سرویس های اطلاعاتی بیگانه اعم از رژیم غاصب و کودک کش صهیونیستی و کشورهای استعمار غربی، هیچ نباید همکاری آن را با گروههای ترویستی بعید دانست، چرا که طبق دستورات یکی از رهبران اصلی این فرقه- محمدعلی باب- به عنوان اولیه ترین اقدامات، باعث کشته شدن جمعیت زیادی از هموطنان ایرانی با ایجاد شورش و بی نظمی در کشور در زمان ناصرالدین شاه شدند وقس علی هذه.
همچنانکه در ادبیات غنی و با افتخار فارسی مثلی است تحت عنوان « کبوتر با کبوترف باز با باز»
منبع: قادری مهرآباد، فیاض، سال های عطا(روایت داستانی از سرگذشت عطاء الله قادری، یک نجات یافته از بهائیت) ناشر :سوره مهر، سال چاپ ۱۳۹۹، صص ۲۰۲-۲۰۳
[۱] – معرفی ایشان از زبان خودشت: عطالله قادری هستم. فرزند قربان علی، متولد مهرآباد بخش عجب شیر، ساکن میاندوآب آذربایجان غربی.
مدت ۴۱ سال عضو تشکیلات بهائیت بودم؛ در این مدت حدود ۲۰ سال به عنوان معلم ضیافت و درس اخلاق عضو محفل محلی، نماینده تام الاختیار بهائیت ایران در شمال غرب ایران بودم. به طوری که در تشکیلات هرآنچه نیاز داشتند با صلاحدید من طرحهای مختلفی انجام شد.
در ۱۹ مرداد ۱۳۷۹ به اسلام و تشیع مشرف شدم. بنده به عنوان یک مبلغ بهائی در دوره های مختلف تبلیغ شرکت کردم با توجه به وظیفه ای که بر عهده من گذاشته بودند باید به اجتماعات بزرگ شیعه وارد می شدم و با حضور در جلسات مذهبی، ذکر مصیبت و … گزارشات مختلفی را به تشکیلات در این خصوص ارسال می کردم؛ البته با رفتن به این جلسات عشق لایتناهی این عاشقان به خاطر ائمه اطهار (علیهم السلام) را مشاهده کردم، من رفته بودم که جوانان مسلمان را صید کنم که خود صید شدم. بعد سؤالاتی برای من پیش آمد که از افراد تشکیلات می پرسیدم که جوابی نداشتند و گاهی با تعجب به من می گفتند این چه سؤالی است که می پرسی، چرا مثل شیعیان سؤال می کنی؟ کاملاً برایم واضح شد که تناقضات بسیاری در بین عملکرد درونی شیوه تبلیغ و عملکرد بیرونی تشکیلات بهائی وجود دارد.