نوشتار زیر، تحریری از بخش دوم مصاحبه با آقای «سیامک حامدی»، آسیبدیده از فرقه بهائیت است. ضمن پیشنهاد به مطالعه مصاحبه از ابتدا و قسمت اول، نظر شما، مخاطب گرامی را به ادامه مصاحبه جلب میکنیم:
- پس از فوت پدر، مادرتان بعد از برگشت به ایران چه کرد؟
بعد از مرگ پدر، مادرم که تحت تأثیر بهائیان بود، احساس کرد میتواند بهوسیله ثروت و قدرت، کارش را پیش برد. مرا هم به کلی کنار گذاشت، بعد از برگشتم به ایران در اولین شکایت از او متوجه شدم، موقع انحصار وراثت در دادگاه میرداماد مرا مفقود الاثر جنگی اعلام کرده بودند. به این صورت که مادر، پلاکارد سربازیام را برده و اعلام کردند که پسر من در جنگ ناپدید شده و از قاضی خواسته بود اجازه دهد، اموال را بین خواهر و دامادمان تقسیم کنند. البته قاضی گفته بود باید نامه صلیب سرخ را نشان بدهند، تا مرگ اثبات شود. همه اینها در حالی بود که مادرم میدانست، من آمریکا هستم. این رفتارها خیلی آزارم میداد تشکیلات فکر میکرد، من جانشین پدرم هستم و از این موضوع احساس خطر میکرد. خلاصه سال ۱۳۸۱ به ایران آمدم و از مادرم خواستم که مدارک و اسناد انحصار وراثتی که در غیابم انجام شده بود، به من بدهد. اما او مرا با تهمت خیانت در امانت و بزه به دادگاه کشید. البته در دادگاه مشخص شد که من کاری نکردم و وارث هستم. با این حال، مادرم از دادن اسناد ممانعت کرد و دو سال متواری شد. بعداً از طریق خواهر کوچکم متوجه شدم که زندگی پدر به دست داماد و خواهر دیگرم افتاده و اسناد اصلاً دست مادرم نیست، بلکه همه به محفل بهائیت در ایران سپرده شده؛ یعنی از همان اول هدفشان ثروت پدرم و انتقام از او بهخاطر دشمنی با بهائیت بود.
- هیچ وقت به فکر بازسازی رابطه با مادرتان نیفتادید؟
سال ۱۳۸۳ دوباره به ایران آمدم و منزل مسکونیمان را برای زنده کردن نام پدرم بازسازی کردم. روزهای آخر مادر و خالهام از در محبت آمده و گفتند برای کارگرانت غذا میآوریم. اواخر خرداد بود که خواهر کوچکم غذایی را که آنها تهیه کرده بودند، به دست من و کارگرها رساند. همان جا خودم و چند نفر از کارگرهایی که با من غذا را خوردند، دچار مسمومیت شدیم. دو روز بعد از این مسمومیت در حالت اغماء به آمریکا برگشتم. مدام خونریزی بینی، روده و معده داشتم، دیگر نتوانستم به سفر ادامه دهم و در آلمان به پزشک مراجعه کرده و متوجه میزان خصومتشان با خود شدم؛ چرا که با یک برنامهریزی قبلی، سم «آرسنیک» به خوردم داده بودند. دیگر علاوه بر ضایعات و جراحات جنگی، مشکلات معده ناشی از آن سم هم به زندگیام اضافه شد. ۱۱ بار مورد عمل جراحی قرار گرفتم و برایم یقین شد که مرگ من آسایش خاطر این فرقه است.
- تشکیلات بهائیت با شما چطور رفتار میکرد؟
همانطور که گفتم، آنها اموال پدرم را تحت حمایت محفل بهائیت و یکی از مدیران جامعه بهائی ایران درآورده بودند. من حتی سال ۱۳۸۳ در دادگاه میرداماد به قاضی پرونده نامهای که مادرم با دست خط خودش به مدیر مذکور نوشته بود، ارائه کردم. مادر در آن نامه نوشته بود، من بهائی هستم، شوهرم و پسرم مسلمان هستند. شوهرم مرا مورد آزار قرار میداد و پسرم به من توهین میکند. او هم فتوایی به مادرم میدهد و میگوید: «چشم برای چشم، زمین برای زمین. همانطور که آقای حامدی در سال ۱۳۴۳ در زمینهای شهرستان، مسجد «المهدی» را بنا کرده شما هم حق دارید، زمینهای ایشان را تصرف کنید.» در صورتی که پدرم فقط هزینه ساخت مسجد را داده بود. خود آن مدیر بهائی هم سنگسری است. او و تمام این یاران ایران و تشکیلاتیها سالها پیش کارهای نبودند و مالی نداشتند.
- پس میشود گفت از گذشته با پدرتان مشکل داشتند؟
از قبل انقلاب بین مسلمانها و بهائیان آنجا اختلاف بود. پدرم سال ۱۳۴۳ در جریان نهضت امام خمینی (ره) حضور داشتند. همان زمان پدرم بانی شد تا در زمینهای توقیف شده، مسجد المهدی را که نماد شهرستان سنگسر مهدیشهر است، بسازند. سال ۱۳۵۵ پدرم دستگیر شدند، سال ۱۳۵۶ «هژبر یزدانی» که آن موقع، از بزرگان و ثروتمند بهائی بود، مقابل پدر من ایستاد. در درگیری بین مسلمانان و بهائیان، پدر من هم حضور داشت. مادرم بعد از فوت پدرم، این قضایا را به محفل ملی گفت و اسنادی که در خانه پدرم محرمانه جاسازی شده بود، به محفل ملی بهائیت داد. رابط محفل که پسر خاله پسردایی پدر من میشد، فتوایی از اسرائیل به رئیس محفل اینجا ابلاغ کردند که همان چشم برای چشم زمین برای زمین بود.
- برگردیم به رفتار تشکیلات با شما، تعریف میکردید.
خلاصه وقتی حدود سه، چهار ماه بعد، آن مدیر بهائی دستگیر شد، من در آمریکا مورد آزار و اذیت بهائیت قرار گرفتم. اعضای فرقه با تهدید میگفتند که تو باعث دستگیری او شدی! در آمریکا هم با مزاحمتهای تلفنی و تهدید اذیتم میکردند. خواستهشان از سال ۱۳۸۳ به بعد امضای تام من برای انتقال اموال پدر به آنها بود. یعنی امضا کنم که هیچ ادعایی در مورد مال پدرم ندارم، حتی از طریق ماهواره، وکلایی را برای انجام کارهای انحصار وراثت در آمریکا استخدام کردند. من با آن حال بیمار، سعی میکردم، بیشتر از جانم محافظت کنم تا اینکه نگران اموال باشم. اما تهدیدهایشان شدت میگرفت. مادرم در پیغام تلفنی حدود ۱۲۰۰ پیام چهار دقیقهای از طرف محفل بهائی و خودشان برایم فرستاد؛ با این مضمون که سم خوردی اما هنوز آدم نشدی و… تا جایی تهدیداتشان شدت گرفت که متصرفین بهائی اموال پدر در آمریکا شروع به تهدید من کردند. متوجه شدم، بهائیت در فیروزکوه که محل زندگی ما در جوانی بود، ۲۰ هکتار از زمینهای پدرم را متصرف شده و در آنجا شهرکهای بهائی ساخته و سرمایهگذاری کردهاند. بعداً فهمیدم که محفل با جعل امضای من و از طریق عوامل خود و مالکین متصرف بهائی که مقیم ایران بودند، اموال را بین خودشان تقسیم کرده و این شهرکها را ساختهاند. اما باز هم دستبردار نبودند.
چهار سال پیش از پشت به من حمله کردند و مورد ضرب و شتم با چاقو قرار گرفتم که کار به پلیس و آمبولانس کشید. بعد از آن به قانون و پلیس پناه بردم. «اف. بی. آی» تحقیقاتش را در مورد فرقه بهائیت شروع کرد. بعداً همه تلفنها و تهدیدهایشان ضبط شد و خوشبختانه افرادی که مزاحمت ایجاد میکردند، مورد پیگرد قانونی قرار گرفتند. اذیت و آزارهایشان ثبت، ممنوعالتماس و مواخذه شدند. اما ضارب را پیدا نکردند. خلاصه سال ۱۳۹۷ بعد از بهبودی عمل آخرم، تصمیم گرفتم، به ایران بیایم با تحقیق لیست اموال پدر را پیدا کرده و متوجه شدم، محفل بهائیت آنها را تصرف کرده و به اعضای فرقه انتقال داده. شکایت کردم که رسیدگی حقوقی آن تا امروز در جریان است.
- پلیس آنجا تا چه میزان با بهائیت آشنایی داشت؟
شاید اطلاع داشته باشید، چند سال پیش یک خانم بهائی به ساختمان یوتیوب با اسلحه حمله کرد. باورتان نمیشود، اما آمریکاییهایی که من بیشتر با آنها سروکار دارم، بهائیان را تروریست مذهبی و فرقه (Cult) میدانند. وقتی به پلیس مراجعه کردم، کاملاً از فرقه بهائیسم آگاهی داشتند. البته آنجا مسائل شهروندی رعایت میشود. اما حتی در تجمعاتشان هم پلیس مراقبشان است. در این مسئله «اف. بی. آی» خیلی به من کمک کرد. تمام تلفنها و مدارکی که از تهدیدهایشان داشتم، به آنها دادم، ولی گفتند: چون مسئله تصرف حقوقی در ایران اتفاق افتاده، باید در ایران از نظر قضایی اقدام کنم. اما جلوی آنها را گرفتند و به تکتکشان حکم ممنوعیت نزدیکشدن، ابلاغ کردند. چون ساعتها تلفن و پیغام داشتم. البته بهائیان اعلام کرده بودند که من یک تروریست مذهبی هستم، پدرم هم مسلمان و تروریست بوده و بهائیها از خانوادهام دفاع میکنند! بعد پلیس بررسی کرد و دیدند چنین چیزی نبوده است. یکبار خواهر بهاییام سال ۲۰۰۹م بعد از جریان سم دادن با دخترش به آمریکا آمد. به من هم تلفن زد، به او گفتم بهخاطر حضور تو برای مدتی به کانادا میروم؛ چون اینجا امنیت جانی ندارم. بعد از یک ماه از طریق تشکیلات به نیوزیلند برگشت.
- در مورد خواهرتان بیشتر توضیح دهید.
«اشرف» یا بعد از ازدواج «پریسا»، خواهرم در نیوزیلند، مبلغ و رئیس محفل بهائیان آنجا بود. شوهرش هم همینطور در ایران به همراه دختر و پسرش در زمینه فیلمبرداری و ساخت داکیومنت (مستند) علیه نظام جمهوری اسلامی فعال هستند. الآن هم کنترل تمام اموال تصرفشده را با محفل بهائیت و اعضای آن برعهده دارد. من فکر میکنم. او از زرنگترین و فعالترین اعضای تشکیلات است. «پری» خواهر کوچکم میگفت طرحهای تبادلی دارند؛ مثلاً بهائیان را از تهران به کرمان می برند، از کرمان به شیراز و… بعد از فعالیتهایشان فیلمبرداری و مستندسازی میکنند. برگزاری کلاسهای آموزشی «طرح روحی» از دیگر اقداماتشان است.
- آیا سعی نمیکردند، شما را به بهائیشدن تبلیغ کنند؟
با جوابهای شکنندهای که به آنها میدادم، جرئت نمیکردند، چنین مسائلی را مطرح کنند. من یک بچه شیعه بودم که ۹ سالگی اولین نمازم را در مسجد فیروزکوه خواندم دوستانم همه همسو و همگام خودم بودند، دوست بهانی نداشتم که بخواهد تبلیغم کند. مادرم هم به زبان نمیآورد، اما بهخاطر اینکه خانوادهاش از سمت بهائیان تحقیر شده بود، همواره عقدهای در دل داشت. برایشان ننگ بود که یک بهائی شوهری مسلمان و متدین داشته باشد. همین عقدهها سال ۱۳۷۵ فوران کرد و اینطور شد. اما اجازه نمیدادم مرا تبلیغ کنند. من فکر و مرامم، چیز دیگری بود. زمان کودکیام آقای «علم الهدی» که الآن در مشهد هستند، جوان و در فیروزکوه تبعید بودند. من هم به مسجدی که در آن نماز میخواندند، می رفتم. بنابراین، نسبت به من بیشتر پنهانکاری داشتند تا تبلیغ.
- لطفاً در مورد خواهر کوچکتان بیشتر توضیح بدهید.
پری خواهر کوچکم همیشه به من میگفت مسلمان است، اما تحت فشار و بهزور میخواهند، بهائیاش کنند. امسال متوجه شدم، در ۱۶ سالگی با فشار و اجبار خاله و بقیه فامیلهای بهائی، برایش تسجیل هم گرفتهاند. به هر حال پری در سال ۱۳۸۳ با من همسو شد و در دادگاه این مسئله را که بهائیها اذیتش میکنند، مطرح کرد. او در ۱۶ سال گذشته میگفت من مثل برادر و پدرم مسلمانم ولی کسی را نداشت حمایتش کند. از او وکالت تام گرفتند و کل اسناد را در غیاب من جعل امضا کردند تا تمام املاک موروثی را در اختیار تشکیلات بهائیت قرار دهند.
- نقش تشکیلات در زندگی یک بهائی چقدر است؟ آیا بهراستی اقدامات بهائیان در راستای اهداف تشکیلات است؟
من نسبت به این فرقه دیدی از خارج ایران دارم و متوجه شدم که جامعه بهائی در آنجا یک جامعه فراری است. بهدروغ و با تهمت عنوان میکردند که جمهوری اسلامی شروع به آزار ما کرده تا با دروغ گفتن به سازمان ملل و دولتهای پناهدهنده بتوانند، راهی برای رفتن از ایران پیدا کنند. به جمهوری اسلامی تهمت میزنند و میگویند اموال بهائیها را میگیرند، در حالی که اموال من مسلمان توسط بهائیها غصب شده بود. جو خارج رفتن اولین حربه تشکیلات بهائیت است. اما در این رفتن، فرد، مستقل نیست و باید در جهت تشکیلات حرکت کنند؛ مثل خواهر خودم ولی اسمش را گذاشتهاند مهاجرت. اگر خلاف میل آنها عمل کنند. مشکلدار میشوند. با این حال، از همه کسانی که به اسم بهائی به آمریکا آمدند. فرض کنید، اگر ۵۰۰۰ نفر بودند، الآن ۵۰ نفر هم بهائی نماندهاند. چون برای یک زندگی بهتر مهاجرت کردند. اما بهائیت میخواهد، فرد، زندگی تشکیلاتی داشته باشد. اگر در جهت تشکیلاتشان نباشند و مثلاً به اهرم فشاری بر جمهوری اسلامی تبدیل نشوند، بهائی خوبی نیستند.
بهائیانی که به خارج از کشور میروند، به سؤالات زیادی برمیخورند. مثلاً چرا در ایران بهائیت به ما میگفت مشروب حرام است، اما بهائیان اینجا مشروب میخورند؟ یعنی متوجه میشوند، همه عقایدشان خیالات است و خود بهائیت در آنجا محو میشود و رشد نمیکند. اکثر آنهایی که از خانواده بهائی آمدهاند، در غرب به بیدینی کشیده شده و لاییک میشوند. پی میبرند، سران و مدیرانشان آدمهای معمولی هستند که نه جنبه روحانی دارند و نه سواد درستی حتی احساس حقارت میکنند. جوانهایی که در ایران خانوادهای بهائی دارند، وقتی به خارج از کشور میروند، از تعصب، اجبار، تبلیغ، محروم کردنشان از حقایق اسلام و تحریف بهائیها تعجب میکنند؛ چون چیزی از واقعیتی که در خارج است، به گوششان نمیرسد.
در خارج از کشور، بهائیت به طور اتوماتیک نابود میشود، اما آنهایی که در ایران هستند، فکر می کنند آن طرف، بهشت موعود است و فریب تشکیلات را میخورند. اصلا دولت آمریکا آنها را بهعنوان فرقه و «کالت»، میشناسد و آنجا دین بهحساب نمیآیند و مشروعیت و قدرتی ندارند. تبلیغاتی نمیکنند و تحلیل رفتهاند. در ایران، بیشتر رشد میکنند تا در خارج از کشور. خود بهائیها هم بیشترشان در خارج از کشور به این حقیقت پی میبرند که نه دین بلکه فرقه و تشکیلات فراماسونری هستند تا اهرم فشار باشند. جوانهای عشق خارج رفتن را جذب میکنند. حامیشان هم پدر و مادر بهائیشان هستند. بیشترشان هم در همین مسیر از بین میروند اما این را جوانهای اینجا نمیدانند. افراد خارج از کشور و کسانی که ۳۰ یا ۴۰ سال آنجا بوده و وضعیت را دیدهاند، میفهمند که حتی به خودیها هم رحم نمیکنند. یعنی شما از لحظهای که بهائی شدی سال و زندگیات در اختیار تشکیلات است. تشکیلات راضی بود، شما بهائی خوبی هستی. تشکیلات ناراضی باشد، شما بهائی بدی هستی، طردت میکنند و به تو تهمت میزنند.
- فکر میکنید، به چه دلیل خیلی از بهائیانی که حقیقت برایشان روشن شده و حتی از این فرقه بریدهاند، چیزی در اینباره عنوان نمیکنند؟
در بهائیت، یک چیزی هست، مثل گروهک «منافقین» وقتی یکی را از جامعهشان طرد کنند. این طور نیست که فقط با او حرف نزنند یا قطع ارتباط کنند، بلکه مورد آزار قرار میدهند. روانشناسی معکوس میکنند؛ اینطور که هر چه بیشتر کسی را طرد میکنند، باعث میشود بیشتر بخواهند ثابت کنند که جزئی از جامعه طردکننده است. اکثر فامیلهای مادری خود من بهائیاند و ۴۰ سال طردم کردهاند. سعی میکنند، با بیاعتنایی به آدم، آن جنبه خانوادگی شخص را خرد کنند. طوری که خود فرد به سمتشان برود. خیلیها تحمل من را ندارند. مخصوصاً خانمها، مثل خواهرم که جنبه عاطفی و وابستگی بیشتری به خانواده دارد.