برنامه هاي راديو به قدري وقيح بود که کارشناسان ساواک را نسبت به تبعات اجتماعي آنها بيمناک مي ساخت. ساواک در گزارش مورخه ۳۷٫۱۱٫۱۸ خود مي نويسد:
«به طوري که شنيده شده غالباً در جشن ها و اعياد مذهبي و يا نمايشات تفريحي روز جمعه راديو تهران برنامه هايي گنجانده شده که اصولاً ديانت و مذهب را به باد مسخره گرفته و به اين طريق کمک مؤثري به تضعيف معتقدات مردم ساده لوح و جواناني که نسبت به مذهب و حق پرستي با نظر شک و ترديد مي نگرند، مي نمايند. . . »(۱)
ساواک در ادامه گزارش خود مواردي از اين نوع برنامه هاي سبک و برخورد افراد جامعه – حتي کساني که به اعتراف کارشناس ساواک شاه دوست بودند – را ذکر کرده و در پايان مي نويسد:
«توضيح اينکه در حال حاضر مشاغل حساس اداره انتشارات و تبليغات به وسيله افراد وابسته به فرقه بهايي اشغال شده و با اتحاد و اتفاق نظر خاصي يکديگر را تقويت و در واقع دستگاه هادي افکار عمومي را قبضه نموده اند. . . »(۲)
ذکر اين نکته ضروري است که مأمورين ساواک بنابه وظايف سازماني خود که انتقال هرگونه خبر و تحرک و فعاليت گروههاي مختلف سياسي و ديني و فرقه اي بود، معمولاً گزارش هاي مرتبط با فعاليت بهائيان را به ادارات مربوطه ساواک، بويژه اداره کل سوم (اداره امنيت داخلي) گزارش مي کردند، اما به دليل اينکه مديران ارشد ساواک و عناصر تصميم گيرنده آن نظير پرويز ثابتي – رئيس اداره کل سوم – و از همه مهمتر هويدا و برخي از اعضأ کابينه اش از پيروان فرقه بهائيت بودند، معمولاً به اين گونه گزارش ها بهاي لازم داده نمي شد و از پيگيري آنها خودداري کرده و آنها را به بايگاني مي سپردند.
فرقه ضاله بهائيت براي تمام گروههاي سني، بويژه کودکان برنامه هاي مدون و خاصي داشت و از اواسط دهه چهل فعاليت مربوط به کودکان را به صورتي جداگانه کنترل و هدايت مي کرد. مسؤول امور برنامه هاي کودکان و نوجوانان و کارگزار فرقه بهائيت در اين عرصه هما احسان نام داشت. او يکي از بدنام ترين افراد در راديو بود که همواره شايعات مختلفي پيرامون رفتار و کردار غيراخلاقي اش بر سر زبانها بود.
هما احسان در سال ۱۳۱۷ به دنيا آمده بود و ادعا مي کرد که دوره روزنامه نگاري را در کالج فرانکفورت گذرانده است. فعاليت مطبوعاتي اش را از سال ۱۳۳۴ با مجله نقش جهان آغاز کرد و سپس به توصيه محفل ملي بهائيان به راديو آمد و محمود جعفريان براساس همان توصيه و حمايت، مسؤوليت گروه کودک را به او سپرد. او سالها برنامه ريز و سمت و سو دهنده افکار کودکان و نوجوانان بود.
وي مدتي هم به واحد اطلاعات و اخبار راديو تلويزيون رفت و به کار گويندگي پرداخت؛ اما پس از چندي، مجدداً دست هايي در حمايت از او فعال شد و يک گروه تحقيقاتي به نام گروه «مطالعات کودک» با بودجه دولتي و زيرنظر نخست وزيري آغاز به کار کرد. اين گروه وظيفه داشت، نتيجه مطالعاتش را به نخست وزير بدهد تا در صورتي که صلاح تشخيص داده شد، براي اجرا به ساير نهادها منعکس شود.
هما احسان از نظر اخلاقي داراي سلامت نبود. با اينکه طلاق گرفتن در فرقه بهائيت داراي شرط و شروط و بسيار دشوار است، اما هما احسان که عاشق برادر شوهرش شده بود، با هزار دردسر و بدبختي و بدنامي از شوهرش طلاق گرفت و با برادر شوهرش ازدواج کرد.
او به کشورهاي آمريکا، آلمان، فرانسه، کانادا و فلسطين اشغالي رفته و چندين نشان دريافت کرده بود. سفر او به اسرائيل يک مأموريت مطالعاتي بود و بيش از هشت ماه به طول انجاميد. پس از بازگشت از سفر اسرائيل بود که دولت با تشکيل گروه تحقيقاتي زيرنظر وي پيرامون مسائل کودکان و نوجوانان موافقت کرد و بودجه و امکانات و نيرو در اختيارش گذاشت.
در سال ۱۳۳۸ هما احسان به همراهي شخصي به نام دکتر امير فروتن تشکيلاتي به نام «انجمن ايران فردا» ايجاد کرد و با اجاره يک برنامه چند ساعته تلويزيوني که با کمک ماهواره به سراسر جهان فرستاده مي شود، مشغول عضوگيري براي اين انجمن شد. افزون بر اين، وي يک سايت اينترنتي نيز راه انداخته است و در آن براي اين انجمن عضوگيري مي کند و به بهانه کمک به هزينه مبارزات براندازي جمهوري اسلامي از هر يک از افراد، ماهانه مبلغي مي گيرد که بي اغراق هر ماه بالغ بر ۲۰۰ هزار دلار مي شود.
انجمن ايران فردا در حال حاضر مهم ترين هدفش تشويق مردم به مخالفت هاي مدني است و هما احسان طي چند ساعت برنامه اي که هر روز از طريق يک تلويزيون ماهواره اي به ايران مي فرستد، از مردم دعوت مي کند تا شب هاي جمعه يک ساعت چراغ اتاق هايشان را ديرتر روشن کنند و جمعه ها به پارک محل يا خيابان ها بيايند. از ديگر طرح هاي هما احسان طرح جمع آوري «پشيز» نام داشت. وي مردم ايران را تشويق مي کرد تا پول هاي خرد و سکه ها را در خانه خود جمع آوري نمايند تا از اين طريق نظام اسلامي را با مشکل مواجه سازند!
از سوي ديگر، حوزه هاي هنري نمايشي نظير تئاتر و سينما نيز به دليل تأثيرگذاري بيش از حد آنها در مدار توجه فرقه بهائيت بود. تا آنجا که من اطلاع دارم دو نفر دراين حوزه فعاليت داشتند و مسؤوليت هدايت امور به دست آنان سپرده شده بود. ايرج انور يکي از کارگرداناني بود که تلويزيون ملي ايران به خاطر بهايي بودنش او را با سلام و صلوات و با بذل و بخشش و حقوق مکفي به کار دعوت کرد. اين شخص را ظاهراً بيژن صفاري در اروپا شکار کرده و به ايران آورده بود.
بيژن صفاري فرزند سرتيپ محمدعلي صفاري، رئيس شهرباني کل کشور بود. (۳) سرتيپ صفاري از بستگان بسيار نزديک فريده ديبا مادر فرح پهلوي بود و به همين سبب بيژن صفاري که از کودکي با فرح معاشر و دوست بود، همراه وي به فرانسه رفت و همراه فرح تحصيلاتش را در رشته معماري ادامه داد و به عنوان مهندس آرشيتکت فارغ التحصيل شد. زماني که فرح با محمدرضا پهلوي ازدواج کرد، بيژن صفاري در حلقه دوستان خاص و در شمار مشاوران نزديک وي قرارگرفت.
بيژن صفاري از طراحان و معماران پارک وليعهد سابق در حوالي ميدان خراسان، بي سيم نجف آباد (شهيد طيب فعلي) بود و به عنوان يکي از اعضاي شوراي عالي جشن هنر شيراز در تهيه و تدارک برنامه هاي به اصطلاح «آوانگارد» اين فستيوال جهاني سهم و نقش بسزايي داشت. او افزون بر اين رئيس مرکز تئاتر تجربي ايران و مدير کارگاه نمايش Work shop ايران بود.
بيژن صفاري در شمار جوانان درباري «همجنس گرا» قرارداشت که در اواسط دهه ۰۱۳۴ با يکي ديگر از مردان همجنس گرا به نام کيوان خسرواني ازدواج کرد. ازدواج اين دو موجب جنجال وسيعي در ميان مردم و کانونهاي خبري از جمله مطبوعات شد و سرانجام باعث توقيف و تعطيل دائمي هفته نامه فکاهي توفيق گرديد.
ايرج انور با معرفي و حمايت بيژن صفاري به تهران آمد. بودجه اي کلان در اختيارش قرارگرفت و قرارشد که به تجربه در تئاتر بپردازد.
وي هرسال چند نمايشنامه را با شيوه هاي «سوپرمدرنيستي» برصحنه تئاتر کوچک تهران مي آورد و يک نمايش را هم به جشن هنر شيراز مي برد. معروف ترين کاري که او اجرا کرد و با حمايت مطبوعات و مجامع هنري مواجه شد، نمايشنامه «نظارت عاليه» اثر ژان ژنه بود.
منوچهر انور، برادر «ايرج انور» بود و به اصطلاح در کلاس بالاتري از او قرارداشت. در تبليغاتي که مسئولان تلويزيون ملي به هنگام جذب او و بازگشتش به ايران راه انداخته بودند، مي گفتند که منوچهر انور در شمار بهترين «شکسپيرين»هاي دنياست.
متوليان امور فرهنگي از همان ابتداي ورود، او را خيلي تحويل گرفتند و زماني که بنياد سينمائي فارابي تأسيس گرديد و قرار شد با بودجه عريض و طويل در عرصه توليد فيلم فعاليت کند، منوچهر انور را به عنوان مديرعامل آن منصوب کردند.
اولين کاري که وي در سمت مسؤول امور سينمائي انجام داد، انعقاد قراردادهاي کلان با کارگردانان و هنرپيشه هاي مشهور جهاني بود.
اين سازمان ميليونها تومان از پول مملکت را سخاوتمندانه در دامن کمپاني هاي خارجي و کارگردانان بيگانه مي ريخت و تنها از آنان مي خواست که مثلاً صحنه فيلمبرداري فلان اثر خود را در ايران انتخاب کنند.
منوچهر انور با بودجه دولت، داريوش مهرجويي را از فرانسه به ايران دعوت کرد و او هم به عنوان اولين اثر خود، فيلم «الماس۳۳» را ساخت که در شمار مبتذل ترين آثار فيلم فارسي بود.
انور يکي از کارگردانان بسيار معروف جهان را به ايران دعوت کرد و هزينه ميليونها تومان دستمزد او را تقبل نمود و قرار شد تا اين کارگردان در چند صحنه از فيلمش جلوه هايي از پيشرفت هاي ايران در پرتو انقلاب سفيد را نشان بدهد يا اينکه از قبر کورش و خرابه هاي تخت جمشيد به عنوان «لوکيشن» استفاده کند. از قضاي روزگار، اين کارگردان وقتي سوار بر هلي کوپتر مشغول فيلمبرداري از سدکرج بود، هلي کوپتر حامل او در درياچه اين سدّ سقوط کرد و او و تيم فيلمبرداري و کارگرداني آن جان سپردند.
پی نوشتها :
۱-رجال عصر پهلوي به روايت اسناد ساواک، جلد ۳۱، مرکز بررسي اسناد تاريخي وزارت اطلاعات، چاپ اول، تابستان ۴۱۳۸، ص ۵٫۲
۲-همان، ص ۷٫۲
۳- در سال ۷۱۳۲ در زمان تيراندازي به سوي محمدرضا پهلوي در دانشگاه تهران سرتيپ صفاري، ناصر فخرآرايي – ضارب شاه- را بلافاصله پس از تيراندازي، به ضرب چند گلوله در آمفي تئاتر دانشکده حقوق کشت. سرتيپ صفاري که از قزاقان تحت فرمان رضاخان در کودتاي ۱۲۹۹ شمسي بود، به عنوان معاون اميرلشکر کريم آقاخان بوذرجمهري شهردار تهران منصوب شد. پس از آن به رياست اداره املاک رضاخان در شمال کشور انتخاب گرديد. او در زمان محمدرضا پهلوي دوبار به رياست شهرباني کل کشور رسيد و دومرتبه هم شهردار تهران شد و سه بار استاندار و سه دوره نماينده مجلس شوراي ملي و سه دوره هم سناتور انتصابي بود. برخي مورخين بر اين اعتقادند که سرتيپ صفاري عمداً ضارب شاه را کشت تا اسرار اين ماجرا فاش نشود و با اين حربه بتوان نيروهاي ملي – مذهبي و آيت الله کاشاني را تحت فشار قرار داد.