هستیشناسی، بر سه اصل توحید، معاد و نبوت (هدایت) متکی است. بر این اساس، جهان هستی، مخلوق خدای یگانه بوده و خداوند دارای صفاتی از جمله «خالقیت» و «ربوبیت» است. مالک هستی، خداوند متعال است و هموست که حق قانونگذاری برای جهان را دارد. بنابراین، همه انسانها بندگان اویند و باید در مسیر عبادت، پرستش و اطاعت از او گام بردارند. «فطرت»، فصل مشترک همه بندگان است و آنان در «مبدأ و معاد» یکساناند.
آنچه در ادامه می خوانید
الوهيت در بهائیت
اما در آیین بهائیت این اصول سه گانه مطابق با خواست رهبران تأویل و انکار میشود. رهبران بهائیت ادعای خدایی دارند و در واقع، خود را به مقام الوهیت رساندهاند. از ادعاهای آنها در مورد الوهیت به این موارد میتوان اشاره کرد:
الف) اظهارات علیمحمد باب در کتابهای مختلف مبنی بر الوهیت خود: او که از بابیت امام زمان (عج) شروع کرده و به قائمیت رسیده بود، در نهایت ادعای الوهیت کرد. وی در کتاب بیان که آن را ناسخ قرآن معرفی کرده است،[۱] مینویسد:
«ان البيان ميزان من عندالله الى يوم من يظهره الله من اتبعه نور و من ينحرف عنه النار؛[۲] همانا بیان ترازویی از نزد خداست تا روز ظهور من يظهره الله برای کسی که از آن پیروی کند، نور و برای کسی که از آن منحرف شود، آتش است.»
در نامه به یحیی صبح ازل نیز مینویسد: «هذا كتاب من الله الحي القيوم الى الله الحي القيوم قل كل من الله يبدون قل كل الى الله يعودون؛[۳] این نوشته از خدای زنده قیوم به خدای زنده قیوم است. بگو همه چیز از خدا آغاز میشود و همه چیز به سوی خدا برمیگردد.»
ب) ادعاهای متعدد میرزا حسینعلی در باب الوهیت: «اسمع ما يوحى من شطر البلاء على بقعة المحنة والابتلاء من سدرة القضاء انه لا اله الا انا المسجون الفرید؛[۴] بشنو آنچه را که وحی میشود از مصدر بلا بر زمین غم و اندوه از سدره قضا بر ما به اینکه نیست، خدایی جز من زنداني يكتا.»
همچنین: «کذلک امر ربك اذ كان مسجوناً في أخرب البلاد؛[۵] اين طور امر کرد پروردگارت زمانی که بود زندانی در خرابترین شهرها» و «ينادي المنادي بين الارض والسماء السجن لله المقتدر العزيز الفرید؛ ندا میکند نداکننده بین زمین و آسمان زندان از برای خدای توانای عزیز یکتاست.» و «ان في استقرار جمال القدم على العرش الاعظم في سجن عكا لآيات الأولى التها؛ استقرار جمال قدم (میرزا حسینعلی) بر عرش اعظم در زندان عکا برای صاحبان عقل و خرد نشانه است.» و «ان الذي خلق العالم لنفسه منعوه آن ينظر إلى أحد من أحبائه؛[۶] آن کس که جهان را برای خودش خلق کرد، او را منع میکنند که حتی به یکی از دوستانش نظر افکند.»
بهاء الله در پاسخ به این پرسش که تو که خود را خدا میدانی، چرا برخی مواقع میگویی ای خدا و در برخی نوشتههایت از او استمداد میطلبی، گفته است: «یدعو ظاهری باطنی و باطنی ظاهری لیست فى الملك سواى ولكن الناس في غفلة مبين؛[۷] باطن من ظاهر مرا میخواند و ظاهرم باطنم را. در جهان معبودی غیر از من نیست؛ لیکن مردم در غفلت آشکارند.»
در لوح یوم تولد میرزا حسینعلی بهاء چنین آمده است: «فيا حبذا من فجر الذي فيه استوى جمال القدم على عرش اسمه الاعظم العظيم و فيه ولد من لم يلد و لم یولد؛[۸] ای آفرین بر سپیده دمی که جمال قدیم که نام او اعظم عظیم است، بر عرش مستقر شد؛ و در آن سپیده دم زاده شد، کسی که نمیزاید و زاییده نمیشود.»
در فرازهای ادعیه میرزا حسینعلی بهاء آمده است: «و أخبرتهم بلسان مظهر نفسك و مطلع أحديتك أنه ينطق في كل شيء بأننى أنا الله لا اله إلا أنا أن يا خلقی ایای فانظرون و جعلت هذه الكلمة ذكرى بين عبادك و آية عزی فی مملکتک؛[۹] و خبر داده بودی به زبان کسی که مظهر نفس و مطلع احدیت توست اینکه اظهار خواهد کرد، در برابر همه اشیا که من خداوندم و به جز من خدایی نیست و ای مخلوق من به سوی من ناظر باشید. پس این جمله را ذکر من قرار دادی در میان بندگان خود و علامت عزت من شد، در روی مملکت خودت.»
میرزا حسینعلی بهاء مدعی است، او همان خدایی است که تورات از آن به «یهوهة، انجیل به «روح حق» و قرآن به «نبأ عظیم» یاد کرده است: «تالله قد ظهر ما هو المسطور في كتب الله رب العالمين أنه لهو الذى سمى في التورات بيهوه وفي الانجيل بروح الحق و في الفرقان بالنباء العظيم؛ بگو: قسم به خدا که ظاهر شد، آنچه در کتابهای آسمانی مسطور است و او همان شخصی است که در تورات به نام یهوه و در انجیل به عنوان روح حق و در قرآن به اسم نبأ عظیم نامیده شده است.»
او در نامه به پادشاهان نیز ادعای الوهیت خود را تکرار میکند و چنین مینویسد: «با ملک الرئوس اسمع نداء الله الملك القدوس»[۱۰] و «يا ايتها الملكة في لندن اسمعي نداء رينگ مالک البرية من السدرة الالهية انه لا اله الا انا العزيز الحكيم».
اینها نمونههایی از دعوی خدایی رهبر بهائیان است که در آثار این فرقه به وفور یافت میشود و قابل انکار نیست. این فرقه استعماری از آنجا که دین را مهمترین مانع در برابر اربابان خود میدیده دست به اختراع دینی زده است که جاده صاف کن استعمار باشد؛ و با الهام از اومانیسم و سکولاریسم غربی، خدایی زمینی برای دین خود تراشیده تا مردم را به پذیرش استعمار دعوت کند.
بر این اساس، زعمای بهائیت بهائیان را مکلف ساختند تا در تأیید و تأکید و ترویج خدایی میرزا حسینعلی از هیچ گونه تقیهای پیروی نکنند و در سرلوحه شرح عقاید بهائیت به تعلیم و تقریر آن بپردازند. این دعوی خدایی در آثار عباس افندی فرزند و جانشین میرزا حسینعلی و دیگر رؤسا و مبلغان بهائیت نیز تکرار شده است که به نمونههایی از آن اشاره میشود.
عباس افندی مینویسد: «مایوس نگردید؛ نومید نشوید روز امید است و فرق خداوند مجید، نشئه اولی است و قرن جمال الهی… صیت بزرگواریاش شرق و غرب گرفته و آوازه خداوندیاش جنوب و شمال احاطه نموده، ولوله در ارکان عالم انداخته و زلزله در اعضای آدم افکنده»[۱۱]
همچنین در کتاب تاريخ الصدور مینویسد: «اي مقبل إلى الله و منقطع الى الله مقام مظاهر، قبل نبوت کبری بود؛ و مقام حضرت اعلی الوهیت شهودی و مقام جمال اقدس احدیث ذات هویت وجودی و مقام این عبد، عبودیت محضه صرفه بحته و هیچ تاویل و تفسیری ندارد.»[۱۲]
«چه که این ظهور اعظم نفس ظهور الله است، نه بهعنوان تجلی و مجلی و نور این نیز قدم را اشرافی و غروبی نیست؟»[۱۳]
در آثار مبلغان بهائی نیز الوهیت میرزا حسین علی بیان شده است. میرزا حیدر علی اصفهانی مینویسد:
«فانی (میرزا حیدر علی) و این نفوس (بهائیان) موقتیم که حضرت بهاءالله آسمانی است که از آفاقش شموس انبیا و مرسلین اشراق نموده، مرسل رسل و منزل كتب، و رب الارباب و سلطان مبدا و مآب است و به قدر یک صندوق نوشتجات و صحف و الواح و آیات از حضرت احدیتش موجود و منتشر است و جمیع را کتب آسمانی و صحف ربانی و تورات صمدانی و انجیل رحمانی و قرآن یزدانی و بیان جليل واجب الاتباع میدانیم و در همه بیانات مبارکش صریح است که ایانش تأویل و باطن ندارد و ظاهرش مقصود و مأمور.»[۱۴]
وقتی خدای بهائیت، میرزا حسینعلی نوری باشد، قبله آنان نیز قبر اوست؛ چنان که خود میگویند:
«قبله ما اهل بهاء روضه مباركه قبر میرزا حسین علی در مدینه عکا که در وقت نماز خواندن باید رو به روضه مبارکه بایستیم و قلباً متوجه به جمال قدم جلجلاله و ملکوت ابهی باشیم.»[۱۵]
شوقی افندی در نامه مورخ ۳۱ ژانویه سنه ۱۹۴۹م نوشته است:
«نماز روزانه را هر کسی باید منفرداً تلاوت کند. اگر در حین نماز خود را محتاج میبینید که کسی را پیش چشم خود مجسم کنید، حضرت عبدالبهاء را در نظر آورید؛ زیرا بهواسطه حضرت عبدالبهاء میتوان با جمال مبارک (میرزا حسینعلی) راز و نیاز کرد.»[۱۶]
از ادعای الوهیت این خدایان چند نکته برداشت میشود:
- هدف اصلی آنان مبارزه با تعالیم انبیاء و در رأس آنان توحید است که همگان را بدان فراخواندهاند؛ اما آنها با ادعای الوهیت و دعوت مردم به خود این اصل را زیر سؤال برده و نوعی شرک را ترویج کردهاند.
- خدایی که آنها معرفی کردهاند، خدایی است که نیازمند بندگان است؛ به درگاه پادشاه زمان عجز و ناله میکند؛ در زندان میافتد؛ تحت حمایت دول استعماری است و با کمک آنان از زندان رها میشود؛ توسط علما و مردم طرد میشود؛ تبعید و از وطن خود اخراج میگردد؛ و سرانجام با ذلت و خواری میمیرد. با این اوصاف، این خدا انسان را به یاد شیر داستان مولوی در مثنوی میاندازد:
شیر بییال و دم و اشکم که دید این چنین شیری خدا کی آفرید
قرآن کریم وضعیت این افراد را در سوره جاثیه بهخوبی وصف کرده است: «أفرأيت من اتخذ إلهه هواه وأصله الله على علمٍ وَ خَتَمَ عَلَى سَبْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلَى بصره غشاوة فَمَنْ يَهْدِيهِ مِن بَعْدِ الله أفلا تذكرون» (جاثيه: ۲۳).
هیچ دیدی آن کسی را که هوای نفس خود را خدای خود گرفت و خدا او را با داشتن علم گمراه کرد و بر گوش و قلبش مهر نهاد و بر چشمش پرده انداخت؟ دیگر بعد از خدا چه کسی او را هدایت میکند؟ آیا باز هم متذکر نمیشوید؟
این افراد با علم به اینکه خدایی وجود دارد، از پرستش او سر باز میزند و از هوای نفس خود پیروی میکنند که مصداق همان تعییر امام علی درباره منشأ فتنهاند که فرمود: «اهواء تتبع؛[۱۷] پیروی از هواها و هوسها، فتنه به وجود میآورد.»
در مقابل این ادعای گزاف پیامبران الهی و در رأس آنان خاتم پیامبران، مردم را به یگانگی و توحید دعوت کرده و از پرستش غیر خدا نهی فرمودهاند.
خاتمیت در بهائیت
پس از ادعای الوهیت، نوبت به ادعای خاتمیت میرسد. البته در اظهارات و ادعاهای رهبران بهائیت سیر جریان برعکس است؛ یعنی از بابیت و قائمیت و نبوت شروع کرده به الوهیت رسیدهاند؛ اما با توجه به اهمیت این مباحث ما ابتدا به بررسی ادعای الوهیت و بعد به دیگر موارد پرداختهایم. آنها خود را در ردیف پیامبران الهی مانند موسی ، عیسی ابراهیم و نوح (علیهمالسلام) فرض میکنند و در نهایت به نسخ شریعت اسلام و انکار ختم نبوت میرسند.
نبوت از اصول دین اسلام است که طبق آیه قرآن به پیامبر اعظم (ص) ختم شده است. صریحترین آیه قرآن در این زمینه در سوره احزاب است که چنین میفرماید: «مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِكُمْ وَلَٰكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ ۗ وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا» (احزاب: ۴۰)؛ «محمد پدر احدی از مردان فعلی شما نیست؛ بلکه فرستاده خدا و خاتم پیغمبران است؛ و خدا به هر چیزی داناست.»
علامه طباطبایی در توضیح خاتم مینویسد:
«کلمه «خاتم» – به فتح تاء، بهمعنای هر چیزی است که با آن چیزی را مهر کنند؛ مانند طابع و قالب، که بهمعنای چیزی است که با آن چیزی را طبع نموده، یا قالب زنند و مراد از «خاتم النبیین» بودن آن جناب، این است که نبوت با او ختم شده و بعد از او دیگر نبوتی نخواهد بود. رسول عبارت از کسی است که حامل رسالتی از خدای تعالی بهسوی مردم باشد و نبی آن کسی است که حامل خبری از غیب باشد و آن غیب عبارت از دین و حقایق آن است و لازمه این حرف این است که وقتی نبوتی بعد از رسول خدا (ص) نباشد، رسالتی هم نخواهد بود؛ چون رسالت خود یکی از اخبار و انبای غیب است. وقتی بنا باشد انبای غیب منقطع شود و دیگر نبوتی و نبیای نباشد، قهراً رسالتی هم نخواهد بود. از اینجا روشن میشود که وقتی رسول خدا (ص) خاتمالنبیین باشد. خاتم الرسل هم خواهد بود.»[۱۸]
اما بهائیان در توجیه این آیه میگویند:
«در قرآن سوره الاحزاب، محمد رسول الله را خاتمالنبیین فرموده. جمال مبارک – جلجلاله – در ضمن جمله مزبوره میفرماید: مقام این ظهور عظیم و موعود کریم از مظاهر سابقه بالاتر است؛ زیرا نبوت به ظهور محمد رسول الله ختم گردید؛ و این دلیل است که ظهور موعود عظیم، ظهور الله است؛ و دور نبوت منتهی گردید؛ زیرا که رسول الله، خاتم النبیین بوده.»[۱۹]
اما نکته اینجاست که این مدعیان نبوت در موارد متعددی به خاتمیت رسول اکرم (ص) اقرار کردهاند و در آثار آنان مکتوب است. میرزا حسینعلی نوری مینویسد:
«کما انتم تقرنون في الكتاب به أن الله لما ختم النبوة بحبيبه بشر العباد بلقائه وكان ذلك حتم محتوم؛[۲۰] همان طور که شما در قرآن میخوانید خدای بزرگ آنگاه که نبوت را به حبیبش پایان بخشید، بندگان را به لقای خود بشارت داد؛ و این امری حتمی است.» یا «الصلوة والسلام على سيد العالم و مربي الامم الذي به انتهت الرسالة والنبوة و على آله واصحابه دائماً أبداً سرمدا؛[۲۱] سلام و درود بر آقای اهل عالم و پرورشدهنده امتها، کسی که به او نبوت و رسالت پایان یافته و بر خاندان و دوستانش سلام و درود دائمی و ابدی و سرمدی باد.»
اینها نمونههایی از اعترافات صریح رهبر بهائیت درباره خاتمیت است؛ اما با این حال همان علم بدون عمل و پیروی از نفس کار آنها را به انکار خاتمیت و ادعای نبوت میکشاند و نویسندگان و مبلغان بهائی به توجیه آن میپردازند.
مبلغان بهائی در توجیه نبوت باب و بهاء دلایلی ذکر کردهاند که در ادامه نقل و نقد میکنیم:
۱. میرزا ابوالفضل گلپایگانی مشهورترین مبلغ بهائی در کتاب فرائد، تقریر را بزرگترین برهان حقانیت یک پیامبر میداند و مینویسد:
«دلیل تقریر اکبر، دلیلی است که علمای اعلام در تفریق بین الحق و الباطل به آن تمسک جستهاند و در کتب مصنفات خود به آن مبسوطاً و مفصلاً استدلال فرمودهاند و تقریر این دلیل بدین گونه است که اگر نفسی مدعی مقام شارعیت شود و شریعتی تشریع نماید و آن را به خداوند تبارک و تعالی نسبت دهد و آن شریعت نافذ گردد و در عالم باقی ماند، این نفوذ و بقا برهان حقیقت آن باشد… حق جلجلاله در جمیع کتب مقدسه سماویه به این برهان عظیم احتجاج فرموده و بقای حق و زهوق و زوال باطل را آیت کبری و دلیل اعظم شمرده است.» [۲۲]
بنابراین ادعا، اگر کسی مدعی مقام شارعیت شود و شریعتی تشریع کنند و آن را به خداوند تبارک و تعالی نسبت دهد و آن شریعت نافذ گردد و در عالم بمانند، شریعت او الهی است و هیچ کس نباید با آن مخالفت کند؛ اما این ادعا با عقل و منطق سازگار نیست -البته اگر این طایفه عقل را معیار شناخت درست از نادرست بدانند که نمی دانند.- زیرا در طول تاریخ بسیار اتفاق افتاده است که کسانی ادعای دروغین نبوت و رسالت داشته و کتاب نوشتهاند، اما مورد عتاب خداوند قرار گرفتهاند «فويل للذين يكتبون الكتاب بأيديهم ثم يقُولُونَ هَذَا مِنْ عِندِ الله (بقره: ۷۹)؛ وای بر کسانی که با دستان خود کتاب مینویسند و بعد میگویند: «
این کتاب از سوی خداست.»
اما نوشتههای رهبران این فرقه، نفوذ آنان را نیز منکر شدهاند؛ چنانکه بهاءالله مینویسد:
«نفسی از اهل سنت و جماعت در جهتی از جهات ادعای قائمیت نموده و الی حین، قریب صد هزار نفس اطاعتش نمودند و به خدمتش قیام کردند؛ و قائم حقیقی به نور الهی در ایران قیام بر امر فرمود شهیدش نمودند.»[۲۳] بنابراین نمیتوان به حقانیت هر مدعی که در میان مردم نفوذی پیدا کرده و مریدانی اطرافش را گرفتند، نظر داد و نفوذ حجت حقانیت مدعی تلقی نمود.
۲. دلیل دیگر بر ادعای پیامبری استقامت است که میرزا حسینعلی در کتاب ایقان مینویسد:
«و دلیل برهان دیگر که چون شمس بین دلایل مشرق است، استقامت آن جمال ازلی است بر امر الهی که با اینکه در سن شباب بودند و امری که مخالف کل اهل ارض از وضیع و شریف و غنی و فقیر و عزیز و ذلیل و سلطان و رعیت بود. با وجود این قیام به آن امر فرمود؛ چنانچه کل استماع نمودند و در هیچ کس و هیچ نفسی خوف ننمودند و اعتنا نفرمودند. آیا میشود این به غیر امر الهی و مشیت مثبه ربانی.»[۲۴]
اولاً خود میرزا حسینعلی در اینجا اعتراف میکنند که کل اهل ارض مخالف این امر بودند؛ پس نفوذ آن زیر سؤال میرود؛ ثانیاً اگر استقامت داشتند، چرا هر روز ادعای جدیدی مطرح کردهاند و از بابیت شروع کرده و به قائمیت و الوهیت رسیدهاند؟ ثالثاً توبههای مکرر باب و انکار ادعا و استغفار که بهصورت مکتوب موجود است، بیانگر ساختگیبودن این دین و عدم استقامت آورنده آن است.
میرزا حسینعلی هم که ادعای استقامت دارد، در دوران اقامت در بغداد و اسلامبول و ادرنه و عکا، جرئت میان مردم رفتن را نداشت و همیشه سنت و آداب و عقاید مردم مسلمان را احترام مینهاد؛ چنانکه صبحی در ضمن بیان خاطرات خود مینویسد:
«از روز نخست که بهاء و کسانش به عکا تبعید شدند، عموم رعایت مقتضیات حکمت را فرموده متظاهر به آداب اسلامی از قبیل نماز و روزه بودند. بنابراین، هر روز جمعه عبدالبهاء به مسجد میرفت و در صف جماعت اقتدا به امام سنت کرده به آداب طریقه حنفی که مذهب اهل آن بلاد است، نماز میگذارد.»[۲۵]
شوقی افندی نیز در ذکر حالات عباس افندی، در آخرین هفته حیاتش تصریح میکنند:
«در آخرین جمعه توقف مبارکش در جهان ناسوت با وجود خستگی و ضعف فراوان جهت ادای صلاة ظهر در جامع مدینه حضور به هم رسانید.»[۲۶]
ادعای تشریع و نفوذ در میان عامه مردم و فریب آنان با الفاظ مقدس، موضوع جدیدی نیست؛ بلکه در طول تاریخ از این مدعیان دروغین که ادعای نبوت و مهدویت و… کردهاند، بسیار دیده شده است و صرف اقبال ناآگاهانه مردم به آنان دلیل بر مشروعیت نیست. در رأس این طایفه گمراهکنندگان شیطان قرار دارد که سوگند خورده است همه مردم را اغوا خواهد کرد و پیروی عدهای از مردم از او و نافرمانی خدا دلیل بر حقانیت او نیست. به قول باباطاهر:
متاع کفر و دین بیمشتری نیست گروهی این گروهی آن پسندند
[۱]. شیخ احمد شاهرودی، حقالمبین، تهران، ۱۳۴۱ق، ۱۰۶-۱۱۰.
[۲]. علیمحمد باب، بیان، باب ششم از واحد دوم، ۸.
[۳]. میرزاجانی کاشانی، نقطه الکاف، به اهتمام ادوارد براون، ۱۹۱۰م، ۲۳۱.
[۴]. حسینعلی نوری، مبین، تهران، نوسسه ملی مطبوعات امری، ۱۳۵۴، ۲۸۶.
[۵]. همان، ۳۴۲.
[۶]. همان، ۲۳۳.
[۷]. همان، ۴۰۵.
[۸]. عبدالحمید اشراق خاوری، مائده آسمانی، تهران، موسسه ملی مطبوعات امری، ۱۳۵۰، ج۴، ۳۴۴.
[۹]. عبدالحمید اشراق خاوری، ادعیه حضرت محبوب، ۲۵.
[۱۰]. حسینعلی نوری، لوح مبارک خطاب به شیخ نجفی، ۴۲.
[۱۱]. عباس افندی، مجموعه مکاتیب، تهران، محفل بهائیان ایران، ج۱، ۲۲۵.
[۱۲]. همان، ج۳، ۲۰۷.
[۱۳]. همان، ۲۶.
[۱۴]. میرزا حیدرعلی اصفهانی، بهجهالصدور، بمبئی، ۱۳۳۱ق، ۳۳۹.
[۱۵]. عباس افندی، دروس الدیانه، درس ۱۹.
[۱۶]. شوقی افندی، مجله اخبار امری، نشریه محفل ملی بهائیان ایران، شماره ۶، مهر ۱۳۲۸.
[۱۷]. نهجالبلاغه، خطبه ۵۰.
[۱۸]. سید محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن ترجمه سید محمدباقر موسوی همدانی، قم، دفتر انتشارات اسلامی، ۱۳۷۴، ج۱۶، ۴۸۷.
[۱۹]. عیدالمجید اشراق خاوری، رحیق مختوم، تهران، موسسه مطبوعات امری، ۷۸.
[۲۰]. عبدالمجید اشراق خاوری، مائده آسمانی، همان، ج۴، ۲۶۰.
[۲۱]. حسینعلی نوری، اشراقیات، ۲۹۳.
[۲۲]. میرزا ابوالفضل گلپایگانی، فرائد، آلمان، موسسه ملی مطبوعات امری، ۲۰۰۱م، ۶۱.
[۲۳]. حسینعلی نوری، ایقان، ۷.
[۲۴]. همان.
[۲۵]. فضلالله مهتدی، خاطرات زندگی صبحی و تاریخ بابیگری و بهائیگری، همان، ۹۸.
[۲۶]. شوقی اقندی، قرن بدیع، ج۳، ۳۱۸.