در گوشه ای از تاریخ بهائیت و مرور رفتار رهبران آن به رفتار عبدالبها با برادرش ضیاءالله بر میخوریم ، به گفتهی ادوارد براون، عباس افندی تمام ورثهی پیامبرخواندهی بهائیت را از ارث محروم کرده و از برادرش ضیاءالله (به علّت مخالفت با خود) فاصله گرفت و حتی در هنگام بیماری تا زمان مرگ، اجازهی ملاقات نزدیکان از او را نداد. پس از مرگ ضیاءالله، عبدالبهاء در عین ابراز مسرّت خود از مرگ برادر (در مجالس یارانش)، همسر او را از والدینش خواستگاری کرد. اما از آنجا که همسر ضیاءالله نیز مانند شوهرش مخالف با عبدالبهاء بود، او تلاش نمود تا به کمک یارانش و به صورت اجباری از او کامیاب شود که در این تلاش نیز ناکام ماند.(۱)
اما به راستی چگونه رهبران بهائیت میتوانند در کنار اقدامات غیراخلاقی خود در حق نزدیکانشان، انسانها را به محبّت در حق دشمنانشان فرا بخوانند؟! مگر عبدالبهاء به پیروانش توصیه نداشته است: «ای حزب الله مبادا خاطری را بیازارید و نفسی را محزون کنید و در حق شخصی چه یار و چه اغیار چه دوست و چه دشمن زبان به طعنه گشائید. در حق کلّ دعا کنید و از برای کلّ موهبت و غفران طلبید زنهار زنهار (: امان، امان) از اینکه نفسی خاطری را بیازارد و لو بدخواه و بد کردار باشد».(۲)
پینوشت:
۱- ادوارد براون، مقدمه نقطة الکاف، صص ۸۶-۸۵؛ به نقل از: عبدالحسین آیتی، کشف الحیل، ج ۳، ص ۱۲۷٫
۲- احمد یزدانی، نظری اجمالی در دیانت بهائی، طهران: لجنهی ملّی نشریات امری، ۱۳۲۸ ش، ص ۵۲٫