همان گونه پیشتر اشاره شد وی از سیاستهای رضاخان حمایت مینمود. در حالیکه شاه، با ضرب و شتم -به زعم خود- برای بیدین کردن مردم حجاب را از سر زنان ایرانی میکشید و در حالی که شاه نوابها و مدرسها را ناجوانمردانه به شهادت میرساند وی رضاشاه را مردی مهربان و خادم مردم میخواند. «این جانب صلاح نمیدانم … بین شاه و ملت جدائی بیاندازیم، آن هم چنین پادشاه رئوف و مهربانی که نمیخواهد خود را از مردم جدا کند» در زمان حیات شهید مدرس (ره)، محمد مصدق و شهید مدرس (ره) دو جریان مقابل یکدیگر بودند. که نمونهای از آن ذکر شد. در آن مقطع آیتالله کاشانی و شهید نواب صفوی (ره) زبانهای گویای جریان مذهبی بودند.
علیرغم اینکه مصدق موفقیتهای خود را مدیون شهید نواب صفوی بود. اما با به قدرت رسیدن با بدترین وضع، نسبت به وی و فداییان اسلام رفتار نمود. آیتالله کاشانی نیز به خاطر مصالح اسلام و ایران در مقاطع مختلف از مصدق حمایتهای بسیار نمود که همانگونه که در بحث جریان ملی شدن صنعت نفت بدان خواهیم پرداخت، بدون آن حمایتها نه صنعت نفت ملی میشد و نه مصدق نخست وزیر. اما مصدق و جریان او سرسختانه مقابل آیتالله کاشانی ایستاد. البته مشکل مصدق شخص آیتالله کاشانی نبود.
در این مساله بهترین کلام را بنیانگذار انقلاب اسلامی، حضرت امامخمینی (ره) فرمودند: «اولش هم وقتی مرحوم آیتالله کاشانی دید که اینها خلاف دارند میکنند و [با آنها] صحبت کرد. اینها این کار را کردند که یک سگی را نزدیک مجلس عینک به آن زدند و اسمش را آیتالله گذاشتند. این در زمان آن [مصدق] بود که اینها فخر میکنند به وجود او. او هم مسلم نبود. من در آن روز در منزل یکی از علمای تهران بودم که این خبر را شنیدم که یک سگی را عینک زدهاند و به اسم آیتالله توی خیابانها میگردانند. من به آن آقا عرض کردم که این دیگر مخالفت با شخص نیست. این سیلی خواهد خورد و طولی نکشید که سیلی را خورد و اگر مانده بود سیلی بر اسلام میزد».( صحیفه نور ج ۱۵ صفحه ۱۵: ۲۵/۳/۶۰)
موضوعاتی چون بیقیدی نسبت به مصادیق مختلف احکام، کشف حجاب اختیاری از خانواده، سرقت متکای پر از اسکناس از زیر سر مظفرالدین شاه و … در کتب و اسناد مختلف ذکر شده است و عکس بوسیدن دست ثریای بیست ساله توسط وی از مشهورترین عکسهای مصدق به شمار میرود.
بازتاب عدم تقید دکتر مصدق به اسلام در عرصه رفتارهای سیاسی وی تنها به مقابله با جریان مذهبی محدود نمیشود. بلکه این ویژگی مصدق چون با بیاعتنایی وی به مصالح ایران همراه شده بود باعث شد که ضربات بسیاری از جانب مصدق به ایران و حتی نهضتی که خود او از جمله رهبران آن به شمار میرفت وارد شود. ضرباتی که امام خمینی (ره) از آن به عنوان سیلی یاد میکنند: «ما چقدر سیلی از این ملیت خوردیم، من نمیخواهم بگویم که در زمان ملیت، در زمان آن کسی که این همه از آن تعریف میکنند چه سیلی به ما زد آن آدم.» (صحیفه نور جلد ۱۲ ص ۲۵۶٫)
مصدق؛ مخالف و ناآگاه نسبت به موازین شریعت
وقتی امام بزرگوار درباره مصدق فرمودند «او هم مسلم نبود» عدهای از افراد (عموماً روشنفکران و روشنفکرزدگان) این حرف را درست نشمردند و به انحای مختلف سعی در رد آن نمودند. (روزنامه کیهان، ۳۱/۵/۱۳۷۹) اما با رجوع به اسناد معلوم میشد سخن امام صحیح بوده است. در این باره ذکر چند خاطره خالی از لطف نیست:
خاطره اول: به عنوان نمونه، خطیب شهیر، حجت الاسلام فلسفی خاطراتی در اینباره نقل نموده که مبیّن همین موضوع است: «بعد از اینکه مصدق نخست وزیر شد، در همان سال اول نخستوزیری، دو بار با وقت قبلی به ملاقات او رفتم. بار اول روزی بود که من [به همراه چند تن از علما] … به منزل دکتر مصدق در خیابان کاخ -فلسطین کنونی- رفتیم. او روی تخت خواب دراز کشیده و زیر پتو بود و ما هم روی صندلی نشسته بودیم. مصدق با تعجب گفت: «شما هر روز برای نماز به مسجد میروید؟» گویی آن طور که باید و شاید، چندان از کم و کیف برگزاری نماز جماعت در مساجد کشور وقوف و آگاهی نداشت، زیرا این جمله پرسشی را دکتر مصدق به صورت جدّی در حضور خود من گفت.
خاطره دوم: عجیب تر از این استعجاب، قضیهای است که در دومین ملاقاتم با دکتر مصدق، بین من و او اتفاق افتاد. موضوع از این قرار بود که بهاییها در شهرستانها مسالهساز شده بودند و قدرتنمایی میکردند. به امر حضرت آیتالله العظمی آقای بروجردی وقت ملاقات گرفتم و نزد او رفتم. مانند همان دفعه قبل، او روی تخت خواب و زیر پتو خوابیده بود. پیام آقای بروجردی را به ایشان رساندم و گفتم: «شما رئیس دولت اسلامی ایران هستید و الآن بهاییها در شهرستانها فعال هستند و مشکلاتی را برای مردم مسلمان ایجاد کردهاند؛ لذا مرتباً نامههایی از آنان [یعنی از مردم مسلمان] به عنوان شکایت به آیتالله بروجردی می رسد. ایشان لازم دانستند که شما در این باره اقدامی بفرمایید.»
دکتر مصدق بعد از تمام شدن صحبت من به گونه تمسخر آمیزی، قاه قاه و با صدای بلند خندید. گفت: «آقای فلسفی از نظر من مسلمان و بهایی فرقی ندارند؛ همه از یک ملت و ایرانی هستند! این پاسخ برای من بسیار شگفت آور بود زیرا اگر سؤال میکرد فرق بین بهایی و مسلمان چیست، برای او توضیح میدادم. اما با آن خنده تمسخر آمیز و موهن دیگر جایی برای صحبت کردن و توضیح دادن باقی نماند. لذا سکوت کردم و موقعی که به محضر آیتالله بروجردی رسیدم و این جمله را گفتم ایشان نیز به حالت بهت و تحیّر پیام وی را استماع کرد.» ( خاطرات و مبارزات حجت الاسلام فلسفی، چاپ مرکز اسناد انقلاب اسلامی، صفحات ۱۳۷ تا ۱۳۹٫)
همچنین در زمانی که دکتر مصدق در آمریکا به سر میبرد، نمایندگان محفل ملی بهائیان آمریکا به ملاقات او میروند و از او برای دادخواهی و آزادی بهائیان بیگناه استمداد میجویند. از این ملاقات گزارشی تهیه شده که در کتاب مصدق و بهائیان نوشته فرشته تیفوری در صفحات ۳۵ تا ۳۹ شرح آن آورده شده است. فرشته تیفوری مینویسد: «برمبنای گزارش بهائیان آمریکا، ملاقات رسمی نخست وزیر ایران دکتر محمد مصدق در فضایی بسیار دوستانه انجام گرفته است. دکتر مصدق به درستی میداند که ستمهای! وارده بر بهائیان به دوران نخست وزیری او مربوط نمیشود و امیدوار است، در آینده این ستم و آزار تکرار نشود و به بهائیان قول میدهد، تا آنجا که بتواند، از کمک به آنها دریغ ننماید و از هر فرصتی برای اجرای عدالت استفاده نماید.»
خاطره سوم: آیتالله کاشانی اصرار داشتند که تولید و فروش مشروبات الکلی که با موازین شرعی مخالف است در ایران متوقف شود اما مصدق در جواب استدلال میکرد که سالیانه مبلغ قابل توجهی از طریق مالیات بر مشروبات الکلی عاید خزانه خالی دولت میشود. بدیهی است چنین خط مشی و تفکری به هیچ وجه نمیتواند مورد قبول اسلام باشد؛ اگر دولت مصدق مکتبی و اسلامی بود نباید کم پول و بیکاری مردم را بهانه آزادی مسکرات قرار دهد. از سوی دیگر حرکت مکتبی هرگز اجازه نمیدهد تا کارخانههای شراب سازی و شراب فروشی در کشور اسلامی دایر شود. (بیست سال تکاپوی اسلام شیعی در ایران ، همان ، ص ۲۲۲)