کد خبر:13912
پ
تروریست مذهبی
بهائیت در ایران:

تروریست‌های مذهبی؛ گفتگو با «سیامک حامدی»، آسیب‌دیده از فرقه بهائیت – قسمت اول

مصاحبه‌ای که ارائه می شود، با کسی است که درگیر ماجرایی خطرناک و پرپیچ‌وخم شده‌است. خانواده‌ای که با چشم‌داشت بهائیت به مال و اموال پدری، هدف حمله‌های جسمی و روحی بسیار قرار گرفته و تشکیلات بهائی، بنیان آن را از هم پاشیده است. «سیامک حامدی» از ترورهای پی‌درپی بهائیان و آزار آنان، خاطرات تلخ بسیاری […]

مصاحبه‌ای که ارائه می شود، با کسی است که درگیر ماجرایی خطرناک و پرپیچ‌وخم شده‌است. خانواده‌ای که با چشم‌داشت بهائیت به مال و اموال پدری، هدف حمله‌های جسمی و روحی بسیار قرار گرفته و تشکیلات بهائی، بنیان آن را از هم پاشیده است. «سیامک حامدی» از ترورهای پی‌درپی بهائیان و آزار آنان، خاطرات تلخ بسیاری تعریف می‌کند و خواهرش پری از نداشتن حامی و مبارزه تنها با فرقه سخن می‌گوید. این مصاحبه در دو بخش ارائه خواهد شد. در ادامه، قسمت اول مصاحبه به رشته تحریر درآمده است: 

  • لطفاً در آغاز خودتان را برای مخاطبان معرفی بفرمایید؟

بسم الله الرحمن الرحيم. من سیامک حامدی هستم، فرزند «علی حامدی». بعد از ۲۰ سالگی از ایران به ایالات متحده رفتم و تا الآن در آنجا ساکن بوده‌ام. دوره دبیرستان را در تهران گذراندم و زمان دفاع مقدس وارد ارتش شدم. سال ۱۳۶۳، عضو کادر گروهبان دوم ارتش بودم که در منطقه کردستان دچار جراحت شدم، همان سال برای درمان ضایعات نخاعی عازم کشور ترکیه شدم و بعد توسط اقوام و دوستان به آمریکا رفتم. آنجا ادامه تحصیل دادم و بعد از اتمام تحصیلات دانشگاهی در رشته مهندسی عمران، دفتر مهندسی‌ام را راه انداختم تا اینکه پدرم در سال ۱۳۷۵ فوت شدند و من در سال ۱۳۸۰ برای اولین بار بعد از رفتنم به ایران برگشتم. آن موقع مطلع شدم که بعد از فوت پدر، مادرم دوباره به فرقه بهائیت بازگشته است.

  • مگر مادر شما بهائی بودند؟ در این صورت چطور شد که با پدرتان ازدواج کردند؟

پدر بنده مسلمان و شیعه اثنی‌عشری بود و مادرم در زمان ازدواجشان به‌صورت اسلامی عقد کردند. پدر بزرگ‌هایم هم مسلمان بودند و هنگام ازدواج پدرم مبنا را بر رضایت پدر مادرم که مسلمان بود، گذاشته بود. اما مادر مادرم – با اینکه مسلمان‌زاده بود- در زمان شاه بهائی شد. ایشان دو دختر داشتند؛ مادرم و خاله‌ام که با پسر خاله بهائی‌اش ازدواج کرد. مادرم بعد از ازدواج به‌خاطر پدرم در ظاهر مسلمان بود و معاشرت‌های فرقه‌ای اش محدود شده بود. از طرفی مادر و پدرم یک نسبت فامیلی دور عشایری هم داشتند. پدرم می‌گفت مادرم خیلی زیبا بود. البته پدرم قبل از ازدواج متوجه نشد که مادرم تسجیل بهائی داشت. یعنی قبل از ازدواج مخفیانه از طریق مادرشان بهائی شدند. مادرم همیشه جایی که لازم باشد، با عقدنامه اسلامی‌اش می‌گوید مسلمانم و تشکیلات هم به او دستور می‌دهد، از آن سوءاستفاده کند و این‌طور بگوید. مثلاً، وقتی به آمریکا آمده بود، از او پرسیدم برای گرفتن پاسپورت دینت را چه نوشتی؟ گفت: به‌جای مسلمان نوشتم، مبلمان تاکتمان عقیده هم نکرده باشم و راحت پاسپورت گرفتم! چون افراد این تشکیلات بسیار دوره دیده‌اند.

خلاصه بعدها خواهر کوچکم بدون رضایت پدرم با یکی از اعضای رده بالای فرقه بهائیت به‌صورت بهائی ازدواج کرد و این‌طور شد که مادرم باز به فکر بهائیت افتاد. بعدها متوجه شدم که از همان سال ۱۳۶۳ مادر و دو خواهرم با تبلیغ خاله و شوهر خواهرم به‌سمت بهائیت کشیده شده بودند. به‌همین خاطر، میان مادر و پدرم اختلافات مذهبی شدت گرفت و هفت سال آخر عمر به‌نوعی متارکه کرده بودند.

  • یعنی بعد از بهائی شدن مادر، پدر و مادرتان به‌طور کامل با هم قطع رابطه کردند؟

زمانی که ایران نبودم، پدرم از آزار و اذیت و بی‌مهری‌های مادرم به من پناه آورد. وقتی بیمار شد، او را برای درمان به آمریکا بردم که چندین بار جراحی کردند و برگشتند. در آن روزها که پدر بیشتر به من نزدیک شده بود، برایم تعریف می‌کرد که همان اوایل ازدواجشان، یک‌بار مادرم را به علت نزدیکی و علاقه‌اش به فرقه بهائی طلاق داد. به این صورت که آن اوایل پدرم زیاد از فرقه بهائیت و تشکیلاتش مطلع نبود، اما بعداً متوجه شد، مادرم در ۱۶ سالگی یعنی قبل از ازدواج حتى تسجيل بهائی هم شده بود و بعدها هم بدون اینکه پدرم بداند، مخفیانه توسط مادر بزرگم باز بهائی شده بود.

بعد از اینکه به‌سمت بهائیت کشیده شد، فقط به‌خاطر ما بچه‌ها اما بدون هیچ ارتباطی در کنار هم ماندند. من آخرین‌بار از مادرم خواستم به آمریکا بیاید؛ چراکه پدرم احتیاج داشت در لحظات آخر پیش او باشد. وقتی مادرم آمد، در همان سفر اول به آمریکا، مورد حمایت تشکیلات و اقوام بهائی‌اش قرار گرفت و به‌جای دلجویی و همدلی با پدرم، خواسته‌های مالی را عنوان کرد مسائلی مثل واگذاری کلیه اموال پدر به ایشان و سرپرستی اموالش. پدر هم وصیت‌نامه‌ای تنظیم کرد و شرط را شرع مقدس اسلام گذاشت.

  • رابطه مادرتان با شما به چه صورت بود؟

وقتی پدرم در سفر آخر سال (۱۳۷۵) بر اثر سرطان معده، روده و مثانه در آمریکا فوت کردند، درگیری مادرم با ما شدت پیدا کرد و برای دفن پدرم با اقوام مادری و تشکیلاتشان درگیر شدم و کار به پلیس کشید تا بتوانم، شناسنامه پدر را از مادر بگیرم و طبق وصیتش او را در کنار حسینیه اعظم «مهدی‌شهر» دفن کنم. چون از قبل، مادرم با کمک محفل فرقه بهائیت در «لس‌آنجلس» و اقوام نزدیکش، همه اسناد، مدارک و و صیت‌نامه پدرم را به یغما برده و به ایران متواری شده بود، من هم بیشتر از دو هفته، از طریق سفارت جمهوری اسلامی ایران مشغول کارهای تشییع جنازه پدر بودم. از آنجا که شناسنامه و پاسپورتم را هم دزدیده بودند، جنازه را به فامیل‌های پدرم واگذار کردم تا آن را به ایران منتقل کرده و مراسم را انجام دهند. یک سال طول کشید تا مدارک جدیدم صادر شود، بنابراین سال ۱۳۸۰ به ایران آمدم.

  • با وجود عدم رضایت پدر، خواهرتان چگونه با یک فرد بهائی ازدواج کرد؟

خواهرم با یک فرد تشکیلاتی متواری شد و هیچ موقع به‌صورت اسلامی ازدواج نکرد بلکه عقد بهایی کردند. ازدواجی تشکیلاتی برای اینکه او را به این فرقه وارد کنند. بعد از به‌دنیا آمدن فرزندشان، پدر با اینکه از او ناراضی بود، مجبور شد تا آن‌ها را بپذیرد. واقعاً یکی از غم‌های پدر همین مسئله ازدواج خواهرم بود.

  • چرا بهائیت آنقدر برای جذب خانواده شما تلاش می‌کرد؟

بعد از فوت پدرم، خیلی به وصیتش اهمیت می‌دادم. همیشه این خطر را احساس می‌کردم که این فرقه شگردش تبلیغات و سوء‌استفاده است. هرگز حقایق را نمی‌گویند و بیشتر از اینکه فرقه‌ای مذهبی باشند، تروریست‌های مذهبی هستند. تشکیلات بهائیت، مخصوصاً در خارج از ایران، برای بارگیری و استفاده تشکیلاتی بیشتر جنبه متمول و ثروتمند بودن افراد را در نظر می‌گرفت. پدر من هم از این بابت، نظر آن‌ها را به خود جلب کرده بود. دنبال آدم‌های ثروتمند می‌رفتند، حتی چیزی که در طول این سال‌ها شنیدم و باعث شد، با مادرم قطع رابطه کنم، این بود که او سندی را به اعضای فرقه و محفلشان نشان داده بود، به این معنی که پدرم یکی از بانیان گرفتن زمین بهائی‌ها و ساختن مسجد در آن‌جا در مهدی‌شهر بوده است. این مسائل را عنوان می‌کردند تا یارگیری کرده و مسائل مالی را به نفع خودشان تمام کنند. پدرم از عشایر مهدی‌شهر «سنگسر» بود که در پهنه‌های عشایری ملک و اموال زیادی را به‌جای گذاشت. من بیشتر احساس می‌کردم، توجه این فرقه به خانواده من جنبه مالی دارد.

  • از نظر شما، هدف تشکیلات بهائی از جذب متمولین چیست؟ این اموال و ثروت را در چه زمینه‌ای خرج می‌کند؟

چون بهائیان در ایران، پایگاه اقتصادی چندانی ندارند، سراغ متمولین می‌روند و سعی می‌کنند، افرادی را جذب کنند که برایشان مخارجی نداشته باشند. افرادی که هم بتوانند از جنبه مالی و هم از ظرفیت بچه‌های خانواده‌هایشان برای هدف‌های تشکیلاتی خود، سوءاستفاده کنند. برای مثال، یکی از خواسته‌هایشان مهاجرت هدف‌مند بهائیان است. همان‌طور که خواهر خودم به دستور تشکیلات به «نیوزیلند» رفت. آن‌ها به‌دنبال آدم‌های متمول می‌روند تا با هزینه شخصی خود کارهای سازمانی بهائیت را گسترش دهند.

  • بعد از فوت پدر برای شما و خواهرتان چه اتفاقی افتاد؟

پدرم در لحظه‌های آخر وصیت کردند که «پسر جان، رأفت اسلامی را همیشه در نظر داشته باشه» و تاکید داشت، با آن‌ها مقابله و جروبحث نکنم. ایشان فکر می‌کردند با محبت و عدالت، آن‌ها جذب اسلام می‌شوند. شخص مهربانی که از کودکی برایمان هم پدر بود و هم مادر. ما هم خیلی تحت‌تأثیر رفتار پدر بودیم. ولی در خلأ پدر، بستگان بهائی و متعصب مادرم مثل خاله‌ام از عقده سال‌هایی که نمی‌توانستند، به خانواده ما نزدیک شوند، به ما هجوم آوردند. خواهر کوچکم ۱۶ و خواهر بزرگم  ۱۸-۱۷ سالش بود. مادر و خاله‌ام خواستگاران مسلمان را رد می کردند و سعی داشتند، خانواده را به‌سمت و سوی بهائی ببرند و تحت کنترل داشته باشند. همان‌طور که برای خواهر بزرگم شوهری بهائی انتخاب کرده بودند، خواهر کوچکم در این میان معلق بود.

من که از سال ۱۳۷۵ با آن اشخاص قطع‌رابطه کردم و بیشتر سعی داشتم با آن‌ها درگیر نشوم، چون روی رشد و روانم تأثیر منفی می‌گذاشتند. من با بک‌گراند سربازی در دفاع مقدس و دوستانی که داشتم، واقعیتی غیر از اسلام اکتسابی، نسبت به اسلام را درک کرده بودم. احساس می‌کردم چیزی بزرگ‌تر پشت این انقلاب و جنگ هست. در گروهانی بودم که از ۲۴ نفر فقط من زنده ماندم. دوستان همکلاسی‌ام هم تأثیر روانی شدیدی برمن داشتند و حس می‌کردم که این انقلاب هنوز اول کار است. از رفتار و معاشرت خانواده‌ام احساس شرم داشتم و خود را از آن‌ها دور کردم تا ریشه آن نهال فکری را قوی کنم و در میان بهائیان صدمه نبینم.

بهائیت در ایران
ارسال دیدگاهYour Comment

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

کلید مقابل را فعال کنید Active This Button Please