کد خبر:14045
پ
سران بهائی در پی استعمار، سود و ثروت؛
بهائیت در ایران:

سران بهائی در پی استعمار، سود و ثروت؛ مصاحبه با متبری بهائی – قسمت دوم

مصاحبه با آقای «س .ع» از بهائی‌زاده‌های دنیادیده صورت گرفته که درس‌های زیادی از فراز و نشیب زندگی آموخته است. او که از کودکی تحت آموزش‌های شدید بهائیت در ایران قرار گرفته بود دوران مدرسه را به امر تبلیغ گذراند، تا جایی که به‌خاطر قانون‌شکنی‌های مورد تشویق تشکیلات، سختی‌هایی را نیز در راه تحصیل متحمل […]

مصاحبه با آقای «س .ع» از بهائی‌زاده‌های دنیادیده صورت گرفته که درس‌های زیادی از فراز و نشیب زندگی آموخته است. او که از کودکی تحت آموزش‌های شدید بهائیت در ایران قرار گرفته بود دوران مدرسه را به امر تبلیغ گذراند، تا جایی که به‌خاطر قانون‌شکنی‌های مورد تشویق تشکیلات، سختی‌هایی را نیز در راه تحصیل متحمل شد. سرانجام در خارج از کشور، هنگامی که ندای عقل، میان او و بهائیت فاصله انداخت، در نهایت پس از چند سال تلاش برای جستجوی حقیقت اسلام را برگزیده و منطقش او را به سوی تشیع هدایت کرد. بخش دوم گفتگو با وی را در ادامه، شرح خواهیم داد.

 

با اعتقاداتی که از کودکی به شما می آموختند چطور شد از آن جامعه زده شدید؟

من از روز اول در یک محیط خاص بزرگ شدم. هر چند اعتقادات جامعه بیرونی غیر بهائی با من متفاوت بود، اما همیشه می گفتند ما بهائیان درست فکر می کنیم، بر این مبنا، تغییر عقیده خیلی سخت است، حتی مخالفت با جامعه بیرون باعث افتخار بود. اگر دچار مشکل می شدیم می گفتند: «به به اخراج شدی؟ چه فضلی شامل حالت شده!». بی انصاف ها توجهی به نابودی زندگی شخص نداشتند. اینکه فردی هزینه عقیده اش را بپردازد به خودش مربوط است، اما اینکه جامعه بر او چنین فشاری بیاورد، از نظر من اصلاً منطقی نیست. یا اینکه در اصول بهائیان آمده باید به قوانین هر کشوری که در آن هستند. پایبند باشند. اما این امر در ایران رعایت نمی شد.

مصداقی از بی قانونی تشکیلات بهائی در ایران در خاطر دارید؟

بارزترین مصداق، اصرار به تبلیغ و جذب مسلمان‌هاست. خود من در زمان مدرسه، همواره تبلیغ می کردم این تبلیغ همیشه هم به صورت مستقیم نیست که به کسی بگویی بهائی شوه، همین که مدام در مورد آموزه های بهائی صحبت کنی و بگویی از اعتقاد تو بهتر است، همین معنی را می دهد. در زمان مدرسه هم به دوستانمان می گفتیم بهائی هستیم. عقیده ما بعد از اسلام آمده و… که این دقیقاً تبلیغ است  و طرح روحی، نوع علنی تر تبلیغ است. به مخاطب می گوید. ما که نمی گوییم بهائی شو فقط بیا با هم یکسری کتاب بخوانیم و آنها را بررسی کنیم کتاب هایی که عقایدشان را در آن نوشته اند.

همان طور که از ابتدا هم، کسی به من نگفت بهائی شو، اما از روزی که به نیا آمدیم طوری حرف زدند که انگار چیز دیگری جز بهائیت وجود ندارد. این هم یعنی تبلیغ بهائیان، در ایران اجازه تبلیغ ندارند. ولی عملاً همه جا تبلیغ وجود دارد. شما شخصی بهائی را پیدا نمی کنید که در جایی بنشیند و حرفی نزند، چون نمی تواند. چند روز پیش به پیرمرد عزیزی گفتم پدرجان یک نصیحت به من کن. حرف بسیار جالبی زد که هنوز در ذهنم مانده است. گفت همان طور که فرش را دانه دانه و رج به رج می بافند. زندگی را هم باید دانه دانه گره بزنی هر قدم که بر می داری و حرفی که می زنی یک گره است. وقتی در جامعه بهائی از دو سه سالگی به شما شعر و بازی خاصی یاد می دهند. در سن ۱۷-۱۶ سالگی، آن طور که خواسته اند برایت یک فرش بافته اند. فرشی که دوست داری روی آن بنشینی و به همه نشان بدهی. پس اینکه بگویند تبلیغ نمی کنیم امکان ندارد. در کلاس های درس اخلاق به ما می گفتند به عمل تبلیغ کنید. خب من باید چه کاری انجام دهم که دیگران نمی کنند؟ پس وقتی می گویند چقدر خوب حرف می زنی، باید بگویی بله من بهائی هستم و این نوعی تبلیغ است.

بهائیت معتقد است مرکز اصلی تشکیلات (بیت العدل) مصون از خطاست. لذا این خطر وجود دارد که اعضای تشکیلات هر دستور مرکز را حتی اگر با قوانین کشورشان مغایر باشد. بی چون و چرا پیاده سازند؛ چرا بهائیان در آموزه های خود تجدید نظر نمی کنند؟ آیا شما هم نسبت به مرکز فرقه همین تصور را داشتید؟

نه من این را نمی پذیرفتم و کلا خطا می دانستم. همه ما خطا می کنیم، چه ۹ نفر اشاره به تعداد اعضای مرکز اصلی فرقه باشیم با ۱۵ نفر و حتی هزار تن اما خادمین و بهائیان، همان طور که در کتاب هایشان آمده، معتقدند که وقتی بیت العدل جلسه دارد و اعضایش با هم صحبت می کنند. حضرت بهاء (حسینعلی نوری) آنجا حس می شود. آن زمان که میان بهائیان زندگی می کردم. از خود می پرسیدم امکان دارد ما هم جلسه ۹ نقره ای برگزار کنیم و همان طور که آن ها وجود بها را حس می کنند. ما هم احساس کنیم ؟ اما هیچ گاه چنین چیزی رخ نداد.

به نظر شما چرا خادمین تأکید داشتند که بیت العدل، مصون از خطاست و تمام فرمان هایشان باید اجرا شود؟

چون می خواهند افراد را کنترل کنند تا طبق اهدافی تعیین شده پیش بروند. یعنی هر فرد، سربازی برای اجرای اهداف بهائیاست. هرچند من بعید می دانم خیلی از خادمینی که در ایران خدمت می کنند، از اصل قضیه آگاه باشند.

هیچ وقت نمی خواستید در مورد این ایراد منطقی برایتان توضیح دهند؟

می توانم این طور بگویم در هر جامعه ای که شما محدود به زندگی در آن شوی، هر چه بگویند چاره ای جز پذیرفتن نداری. همه چیز برای بهائیان مثل یک قانون مسلم است. اصلاً یکی از دلایلی که باعث شد با این اعتقاد مشکل پیدا کنم این بود که هر چیزی می گفتند آخرش ختم می شد به اینکه «او» (سردمداران بهائی) گفته است. اول خود او را ثابت کنید آن فرد از کجا آمده؟ چرا آمده و این طور گفته؟ بعد اگر خودش ثابت شد بگوییم چه چیزی گفته است. جالب آنکه بعضی موارد را هم بعداً خودشان اضافه کرده اند و حتی از مؤسسان بهائیت هم نیست. درست مثل همین که می گویند اگر ۹ نفر از اعضای بیت العدل با هم تصمیمی بگیرند مصون از خطاست. یعنی تعدادی آدم عادی مثل من نوعی آنجا نشسته اند و با هم برنامه می چینند که مثلاً صد سال دیگر تمام دنیا بهائی شود. خب چرا؟ طوری بچه ها را پرورش می دهند که همه چیز تشکیلات به نظرشان درست باشد. اگر از اسرائیل پیامی می آمد همه دقت می کردند که چیست؟ پیام را ۵۰ بار می خواندند. لغت به لغت و خط به خط ترجمه می کردند تا مثلاً نقشه پنج ساله ، سه ساله، چهار ساله و…. را برداشت کنند در حالی که ۵۰ سال هم بگذرد چیزی پشت این وجود ندارد. می گفتند مطالعاتتان را بیشتر کنید، فوج عظیمی وارد خواهد شد و….. اما همه اینها برای چه بود؟! اگر تک تک ما بتوانیم خود را به جایی برسانیم، جامعه درست می شود، نه اینکه هر چیزی را عده ای دستور می دهند انجام دهیم با این فکر که مصون از خطا هستند.

اگر فردی بهائی بخواهد تفکرش را بر اساس تحری حقیقت واقعی عوض کند مشکلی برایش پیش می آید؟

بله، کمیته صیانتی با او برخورد می کند. گروهی هستند که اگر متوجه شوند کسی مخالف آنها صحبت می کند سراغش می آیند و سعی می کنند با بحث کردن نظر وی را تغییر دهند. این طرز برخورد نشان می دهد، بهائیان آزادی ندارند و تحری حقیقت هم واقعی نیست. وقتی کسی در سن ۱۷-۱۶ سالگی بگوید بهائیت را نمی پذیرم کمیته صیانت با او صحبت کرده و می کوشد؛ قانعش کند ت اهمان طور که آنها می خواهند بیندیشد. در آخر هم خیلی راحت می گویند اگر نپذیری، طردت می کنیم و آبرویت می رود. در حالی که این همان ترس است. اگر به تحری حقیقت معتقدید، پس چرا آبروریزی باشد ؟ چرا جامعه بهائی با آن مخالفت می کند و از آن فرد فاصله می گیرد؟ در مراحل بعد هم طرد روحانی می کنند و می گویند  دیگر هیچ بهانی نباید با این شخص حرف بزند. عملاً فرد را از جامعه ای که در آن بزرگ شده بیرون می اندازند. مثل اینکه کسی را از خانه اش به وسط کویر بیندازی چه در ایران باشد، چه جای دیگر فرقی نمی کند. این فرد کسی را در جامعه بیرونی نمی شناسد. اما من ترسی نداشتم چون یکبار به تنهایی از ایران رفتم. بعد هم با خود گفتم جامعه دیگری پیدا میکنم، دست آخر هم به ایران برگشتم و دوستان خود را پیدا کردم. ولی به طور کلی صیانت برای افراد ترسناک است. اگر از طرف صیانت با کسی تماس بگیرند و بگویند باید ببینیمت، آن شخص تا صبح نمی خوابد و کل خانواده نگران می شوند که چه اتفاقی ممکن است افتاده باشد. مدام نگران آبروی خود و خانواده اش بوده، فکر می کند  چه بلایی بر سرش خواهد آمد؟ البته منظور آسیب و برخورد فیزیکی نیست بلکه سیستم کاملاً روانشناسانه کار می کنند. از لحاظ درونی و فکری مغز فرد را با دنیای بیرون متفاوت ارزش گذاری می نمایند. کسی که از صیانت فراخوانده شود مدام نگران آبرویش است. اینکه خانواده چه فکری در موردش م یکنند؟ اینکه اگر بهاءا …. با او چپ شود. چه باید بکند؟…

چه شد که بعد از خروج از بهائیت اسلام را انتخاب کردید؟

داستان من خیلی خاص است. شاید نتوانم زیاد در موردش توضیح دهم. یکی از محاسن اسلام آرامش فرد مسلمان است. دوم، تشکیلاتی نبودن و اینکه نیازی نیست برای نگهداری دینت مدام با افرادی خاص در ارتباط باشی عقیده و دینت متعلق به خود توست میخواهی اینجا مسلمان باش در استرالیا و یا در هر کشور دیگری. هرچند متاسفانه برخی به نام اسلام کارهایی انجام می دهند اما در اسلام، فرد نباید دیگری را اذیت کنند و مسلمانان دیگر انسان ها را محترم می شمرند. هیچ اخباری هم برای تبلیغ وجود ندارد. اینکه من شیعه شدم به دلیل علاقه شدیدی بود که به حضرت علی(ع) پیدا کردم. شاید به خاطر طرز برخورد ایشان با اجتماع، صحبت های منطقی و پذیرفتنی، همچنین کتاب ارزشمندشان. در بهائیت می گویند باید به خاطر خدا گذشت کنی، اما اسلام می گوید حقت را بگیر. من خیلی از این موضوع خوشم می آید. جایی خواندم حضرت علی(ع) از محلی عبور می کردند. بر روی اسبشان بودند و ریسمانی که به اسب می زدند به کسی می خورد تا پیاده می شوند طرف به مولا علی(ع) تعظیم می کند. امام ریسمان را دست آن شخص داده و می گویند مرا بزن تا نزنی نمی روم. خب آن زمان، قصاص به این صورت بوده، امروزه هم به حالت دیگری می توانیم انجام دهیم، این به نظر من زیباست. چرا چیزی را بپذیرم که معلوم نیست به چه علت باید کل زندگی ام را به خاطرش بدهم؟ من چیزی را می پذیرم که بتوانم با آن سبک زندگی آرام و شادی درونی داشته باشم به نظر من اسلام، نوعی شادی خاص به فرد می دهد. نمی خواهم وارد مسائل خصوصی شوم، اما هنگامی که بهانی بودم ۸-۷ ساعت بدون وقفه ذکر می گفتم این خلوص، فرد را از درون صیغل می دهد. اما اگر این ذکرها بی هدف و پوچ باشد. نتیجه این صیغل یافتن تغییر مسیر است و باعث می شود راه عقیده درست، درون انسان باز شود و بفهمد مسیرش اشتباه است.

در محفل استرالیا هم مثل ایران به پایبندی های تشکیلاتی اصرار داشتند؟

خیر، اصلا کاری با اشخاص نداشتند و برایشان مهم نبود به جلسات می آیند یا نه، مطمئن باشید همه این برنامه ها برای ایران است. خود من طی دو سه سالی که در جامعه بهائی آنجا حضور نداشتم، انتظار داشتم که حداقل یک نفر تماس بگیرد یاپیگیری کند که چرا دیگر نمی آیی؟ اما هیچ خبری نبود. قول می دهم تعداد بهائی هایی که از ایران رفتند و دیگر در جامعه بهائی حاضر نشدند، از بهائی های ایران هم بیشتر است. خود من افرادی را می شناسم که از همان بدو ورود به آنجا دیگر هیچ بهائی را ندیدند و کلا این جامعه را کنار گذاشتند.

به نظر شما چرا تشکیلات بهائی تا این حد روی ایران تأکید دارد و حاضر است قانون شکنی کند اما در ایران فعال باشد؟ هدفشان چیست؟

ببینید. جامعه ایران و ایرانی بسیار منسجم بوده و هست. از طرفی بهائیت به دست گروهی خاص که شاید یک پایه اش انگلیس و روسیه است، سرپا شده و به نظر من دستوراتشان کاملاً مبنایی اقتصادی دارد به اعضاء می گویند وارد سیاست نشوید. فقط درآمد داشته باشید و در چیزی دخالت نکنید. این حرف چه معنایی دارد؟ یعنی اگر فردا، خودشان به کشور ما آمدند و هر چه خواستند جمع کردند. ما چیزی نگوییم. به عبارت دیگر میخواهند جامعه ای صرفاً مطیع بسازند. تمام هدف بهائیان هم بهائی کردن همه است. برای این کار، برنامه های ۵۰۰ ساله و هزار ساله هم می نویسند. حال سوال اینجاست که اگر همه بهانی شوند، چه کسی دولت ها را اداره کنند؟ آن هم وقتی تا قبل از این دخالت در سیاست، ممنوع بوده. در واقع گروهی هستند که می خواهند  هر کاری انجام دهند. و بقیه فقط از آن ها اطاعت کنند. همان طور که ۱۷۰-۱۶۰ سال پیش یک نفر را در اینجا تعلیم دادند تا چنین عقایدی را رواج دهد. مخصوصاً در ایران که برایشان مهم است، چون غنی است. از طریق دیانت وارد شدند، تا کم کم راه های دیگر برایشان باز شود و بتوانند ثروت مملکت را بدزدند. بیشتر هدفشان هم کشورهایی با منابع بالاست و به دنبال پول و ثروت بیشترند.

آن ها برای استعمار کشور، برنامه ریخته اند تا اول، ریشه اسلام را بزنند و کاری کنند که عقاید مردم مطابق خواست خودشان شود، چون به این ترتیب هر چه بگویند. پیروانشان تأیید می کنند. روی عقیده مردم دست گذاشتند. چون اسلام درست و منطقی است و در مقابل ظلم می ایستد. برای سرانشان هم اصلا مهم نیست چه بر سر پیروانشان بیاید. اگر هم حرفی در مورد ظلم به بهائی ها می زنند. بهانه ای بیش نیست. دردشان ثروت است و می خواهند سود ببرند. اگر زورشان می رسید با جنگ خاک ارزشمند ایران را تصاحب می کردند اما چون روزشان نمی رسد. روی عقاید کار کردند تا دستورهایشان راحت عملی شود. گفتند بیت العدل ، مصون از خطاست. یک خط از پیام هایش را ۵۰ باریه در و دیوار زده می گویند و حتی است. تا فرمان های مدنظرشان اجرایی شود. پس این دعواها همه اقتصادی است. دستشان هم با کشورهایی مثل انگلیس در یک کاسه است. حتی کانادا و زیردستانش مثل استرالیا با آن ها هماهنگ هستند. در صورتی که ایرانی و مسلمان نه به خاک دیگر کشورها کار دارد و نه مثل بهائی ها اصرار به تبلیغ همه حقایق در تاریخ ثبت شده است. آمریکا و روسیه هم دست به چنین اقدامات استعماری زده اند.. کشور روسیه گرجستان را به یک خرابه تبدیل کرده است. بهائیت هم در پی تربیت پیروانی کاملاً مطبع است که هیچ اعتراضی نکنند. ولی برای خودشخص هیچ ارزشی قائل نیست.

 

منبع

فصلنامه روشنا، شماره ۸۳، زمستان ۹۸

بهائیت در ایران
ارسال دیدگاهYour Comment

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

کلید مقابل را فعال کنید Active This Button Please