آنچه در ادامه می خوانید
آنچه از تحلیل کتاب یک سال در میان ایرانیان (نوشته ادوارد براون) بهدست میآید، تلاش براون برای ایجاد چهرهای مظلوم و در عین حال موجه از بابیان است. براون میکوشد از رهگذر بیان حکایت مظلومیت بابیها و بزرگنمایی آنها، دو هدف را دنبال کند:
اول اینکه مقاومت آنها را دلیل بر حقانیت جلوه دهد،
و دوم، بابی دیگر را برای نشان دادن خشونت مسلمانان بگشاید که همواره مورد توجه کشور انگلستان بوده است.
براون وقتی به تشریح مسئله اعدام بابیان میرسد مینویسد:
«این اعدامها کاملاً اشتباه بود و بهجای وحشت و هراس در میان بابیان، موجب تشجیع و تحریک آنها شد.»[۱]
وی علیرغم آگاهی به این که باب نه یک عقیده را ابراز کرده بلکه با ادعایی دروغین و نوشتن کتابی به عنوان «بیان» باعث تحریف در عقاید شیعه و شورشی مرگبار در زنجان، مازندران و قزوین شده است که خود به کشته شدن هزاران نفر انجامیده است، براون سعی در ایجاد چهرهای معصوم برای سید علیمحمد شیرازی دارد و با علم به این که او در مقابل علمای قزوین محاکمه و محکوم شد و حتی نسبت به ادعای دروغین خود توبه کرد و بار دیگر دست به این ادعا زد، از گفتن این مسایل طفره رفت و اعدام او را بدون محاکمه ذکر کرد. او در همان چند سطر با کتمان واقعیت باب مظلوم (!) را در برابر ناصرالدین شاه بیرحم چنان به تصویر میکشد که هر خواننده نامطلعی را دچار همدردی میکند.
براون نهتنها در داخل ایران، بلکه در خارج از ایران سعی داشت تا افکار عمومی خارجیان را نسبت به این تشکیلات همراه کند؛ چرا که در زمانه او، بابیان تبعید شده به ادرنه، دچار اختلاف بودند و هر دو گروه طرفدار صبح ازل و حسینعلی بهاء پیوسته متهم به مسایل بسیاری از جمله: خشونت و جاسوسی میشدند. بنابراین براون مجبور بود که چهرهای مظلوم از آنها را به دنیا ارائه کند و در ماجرای اقدام به قتل ناصرالدین شاه که توسط سه نفر از بابیان انجام شد، ابتدا تقصیر را متوجه دولت و کشندگان سید علیمحمد که با سختگیری بر بابیان آنها را تحت فشار گذاشته بودند دید و سپس در بیان ماجرای قتل زینتاج (قرة العین) زن بابی معروف، وی را با تحسین به تصویر کشید و نوشت:
«اینگونه آثار شجاعت به طوری که ایرانیها میگفتند در حاضرین اثر میکرد و آنها را به فکر میانداخت و با خود میگفتند، اگر این اشخاص در مذهب بابی حقیقتی را نفهمیده باشند، چگونه حاضر میشوند این شکنجههای هولناک را استقبال کنند؟»[۲]
براون هر چه را که از بابیها که بهطور طبیعی در این شرایط به شایعهسازی در بیان شجاعت و شهامت از خود میپرداختند، شنیده است، بر روی کاغذ میآورد:
«یک روز یک نفر یزدی که مردی فقیر و ژولیده بود، هنگام شکنجه و اعدام یکی از بابیها حاضر شد و همین که دید مرد بابی شکنجه را با تبسم تلقی مینماید و اشعار عرفانی و عاشقانه میخواند طوری تحت تأثیر قرار گرفت که به وسط میدان دوید و گفت من هم بابی هستم…. مرا هم به قتل برسانید.»[۳]
او که چندین و چند بار موضوع شجاعت بابیها و علاقهمندیاش را به آنها ابراز میکند مینویسد:
«هر چه زیادتر راجع به بابیها کسب اطلاع میکردم، علاقه من به دیدار آنها بیشتر میشد و من هم مثل بعضی از ایرانیها از شجاعت و استقامت آنها در قبال انواع شکنجههای مخوف حیرت کرده بودم و فکر مینمودم که لابد این اشخاص چیزی را فهمیدهاند که این گونه استقامت به خرج میدهند.»[۴]
او این علاقهمندی را به مناسبتهای مختلف درباره بابیان ابراز میکند و حتی به ذکر حکایتهای پیش پا افتاده و دم دستی میپردازد، آنجا که سؤال باب را در کودکی از معلم صرف و نحوش دليل هوش فوقالعاده او ذکر میکند:
مثلاً روزی که مشغول خواندن صرف و نحو بود، ناگهان از معلم خود پرسید: «هو» (به زبان عربی یعنی او) کیست؟»[۵]
و عجیب است که براون چنین سؤالی را نشانه هوش فوقالعاده ذکر میکند و در جایی دیگر نسبت به یکی دیگر از رهبران بهایی شیفتگیاش را این طور بیان میکند:
«… اگر چه تصور مبهمی از جایی که میرفتم و کسی که قرار بود، ببینم داشتم؛ چون آگاهی و اطلاع کافی به من نداده بودند. چند لحظه گذشت تا اهترازی عجیب و حالت احترام به وضوح فهمیدم که در اتاق تنها نیستم. در گوشهای از اتاق که تخت به دیوار تکیه داشت، فرد شگفتانگیز و بزرگواری نشسته بود. چهرهای را که به آن چشم دوختم، هرگز فراموش نمیکنم اگر چه از توصیف آن عاجزم. آن چشمان نافذ، گویی روح انسان را میخواند؛ قدرت و عظمت، بر آن پیشانی بزرگوار جای داشت.»[۶]
براون میدانست که داستانهای مقاومت دلیرانه و ثبات قدم اعدام شدگان، بهترین تبلیغاتی بود که با روشی ماهرانه برای اثبات حقانیت مذهب از طرف رهبران آنها بهکار گرفته میشد.[۷] او که مقاومت و تعصب کورکورانه بابیها بر اعتقادات باطلشان را فداکاری و ایثار در راه حفظ آیین موهن آنها برداشت کرده بود، با غفلت از این مسئله که فداکاری و ایثار و تحمل شکنجه در راه اعتقادات از مختصات کلی فرهنگ شیعه است، مینویسد:
«… در پایان سخنم گفتم، همین مسئله است که این قدر مرا بر انگیخته که میخواهم عقایدتان را بدانم زیرا آیینی که این چنین فداکاری و از خود گذشتگی را باعث شود، باید اصولی داشته باشد.»[۸]
براون در ادامه این جسارت را به خود میدهد که ایرانیان را انسانهایی خشن و احکام اسلام را متعصبانه و بیمنطق نشان دهد و ضمن توجیه رفتار بابیها فرهنگ ایرانی – شیعی را نیز تضعیف کند. او در گفتگو با یک مسلمان مینویسد:
«… من از او پرسیدم که آیا از بابیان کسی در فرنگستان یافت میشود؟ ولی او با وحشت شدید عکسالعمل نشان داد و سپس با حالتی افتخارآمیز افزود: «ما هر کس را که مشکوک به پیروی از آن فرقه باشد تکه تکه میکنیم؛ زیرا به شکر خدا ما همگی پیروان مرتضی علی (ع) هستیم.» احساسات شدیداً مخالف او نسبت به بابیان مرا تشویق به ادامه صحبت در اینباره نمیکرد.»[۹]
براون که با قهرمانسازی از بابیان از زبان خود آنها بهنوعی مسلمانان را به قساوت و سنگدلی متهم میکند، با بیان سخنان دلالی بابی آنجا که میگوید:
«شما میترسید که مغبون شوید. اما من مسلمان نیستم، بابی هستم.»[۱۰]
مسلمانان را بهلحاظ درستی و راستی زیر سؤال میبرد یا آنجا که درباره بابیان مینویسد: «من از انسانیت و رأفت این مردم بیچاره خیلی متأثر شدم… و او جواب میدهد آری… ما بیش از مسلمین به شما نزدیک هستیم؛ زیرا آنها شما را نجس و منفور میدانند… ولی ما تمام افراد بشر را پاک میدانیم.»[۱۱]
او حتی برای رویارویی شیعیان و بابیها به ادبیاتی مشابه ادبیات عاشورا روی میآورد و با ذکر داستانی دروغین از زبان فردی عامی سعی میکند تا مخاطبش را تحت تأثیر قرار دهد: «… قشون دولتی پس از کشتن ۷۵۰ نفر از مردان بابی زنان و بچهها را به اسارت گرفتند و آنان را برهنه بر شتر و استر و الاغ نشانید و همراه سرهای کشتگان که شوهر و برادر و پدر یا پسرشان بودند، به سمت شیراز حرکت داد.»[۱۲]
براون داستانهای شجاعت و مقاومت بابیان را به گونهای با طول و تفصیل بیان میکند که حتی میتوان گفت، او متأثر از اثر کنت دو گوبینو بوده است.
داستان مقاومت بابیها در زنجان یکی از وقایعی بود که کنت دو گوبینو، سفیر وقت فرانسه که آن زمان در تهران بود، در جهت منافع فرانسویان با قلمی ستایشگر و در عین حال دلسوزانه و افسوسآور در کتاب خود از آن یاد کرد و به قول نویسنده کتاب انشعاب در بابیت، در نتیجه همین ربانیهای سوزناک گوبینو بود که اروپاییان بابیان را شناختند و درباره آنها «خوشگمانی بیش از اندازه پیدا کردند.»[۱۳]
در حالی که به استناد آثار نویسندگان غربی و حتی وابستههای انگلستان و روسیه که خود در تقویت این فرقه بسیار کوشیدهاند، بابیها در کشتار و انجام اعمال سنگدلانه از هیچ چیز فرو نگذاشته بودند، به قول عبدالحسین آواره نویسنده و مبلغ مستبصر بهایی:
«چون به تاریخ دوره باب نگریم جز حملات قاسیانه [سنگدلانه] بابیها امری مشاهده نمیکنیم…»[۱۴] گرانت واتسون عضو سفارت انگلیس در تهران به روزگار امیرکبیر نیز نوشته است:
«پس از بیان مقاومت شدید بابیان زنجان در برابر قشون دولتی، آنها پیشنهاد تسلیم را که فرمانده ایرانی پیغام فرستاده بود با پوزخند پاسخ دادند و شخص خوشنیت و شتابزدهای را که برای وساطت بین دو طرف جلو آمده بود، در جا کشتند و امان از وقتی که ایرانیها به دست بابیها اسیر میگشتند و گفتهاند که مانند حیوان نسبت به آنها رفتار و آنها را با یک دست از تیر چوبی آویزان و کباب میکردند.»[۱۵]
ادوارد ابوت یکی دیگر از مأموران انگلیسی، در گزارشی که در تاریخ ۳۰ اوت ۱۸۵۰ از داخل اردوی نظامی دولت ایران در زنجان به انگلستان ارسال کرده است، با اشاره به درگیریهای شدید میان قشون دولتی به رهبری محمدخان بیگلربیگی و بابیان شورشگر در آن شهر مینویسد:
«بابیها با روحیهای بسیار قوی و رویهای سرسخت لجوجانه میجنگند… و چنان خوب نشانهروی میکنند که تا کنون بسیاری از افراد قشون دولتی را از پای درآوردهاند… به محض آنکه افراد قشون در معرض دید دشمن واقع میشوند، هدف اصابت تیر آنان قرار میگیرند… امروز تأکید شد که آنها فرد بدبختی را که قصد وساطت و میانجیگری داشته فوراً به قتل رسانده و سایر مردم واژگونبختی را که به دستشان افتادهاند به خاک هلاکت نشاندهاند. بابیان در این مورد به انواع فجایع و وحشیگری دست زده و حتی عدهای را مثل اسب نعل کردهاند و عدهای دیگر را از یک دست و یک پا آویزان کرده و برخی را زندهزنده در آتش افکندهاند.»[۱۶]
به نوشته ابوت:
«ملاعلی که سر دسته این مدافعین متعصب است، آنها را به نوید آنکه اگر در جنگ شهید شوند، روحشان جاوید خواهد ماند، ترغیب میکند که با قوای دولتی بجنگند تا آنجا که شربت شهادت بنوشند و در زمره مقدسین قرار گیرند و یا پیروز شوند و بر اسب مراد سوار گردند و قلمرو خود را از شرق تا غرب گسترش دهند. علاوه بر اینها به آنها اطمینان میدهد که دولت روس در این جنگ یار و مددکار آنها است و از هیچ کمکی در این راه دریغ نخواهد ورزید.»[۱۷]
تأیید گزارشهای خشونتآمیز بابیان زنجان را در گزارش دالگورکی سفیر روسیه در ایران نیز مشاهده میکنیم، آنجا که در نامه مورخ ۲۶ اکتبر ۱۸۵۰ خاطرنشان میکند:
«باییها هنوز هم با شدت سابق مشغول نبرد میباشند و طبق اطلاعاتی که به دست ما رسیده از زنجان سرتیپ فرخخان که از کرمانشاه مأموریت پیدا کرده بود، به زنجان نزد بیگلر بیگی برود، گرفتار فاناتیکها شده او را آتشزده سوزاندهاند.»[۱۸]
حتی سر پرسی سایکس در کتاب تاریخ ایران خود با اشاره به شورش بابیان در زنجان نوشته است:
«آنها به متابعت از خوارج، تمام زندانیان را آن قدر شکنجه میدادند که میمردند.»[۱۹]
خشونت فجیع بابیان تنها اختصاص به آشوب زنجان نداشت و در دیگر شورشهای مسلحانه آن جماعت نظیر آشوب قلعه طبرسی مازندران نیز مواردی از این دست خشونتهای وحشیانه در تاریخ ثبت شده است. محمد جعفر خورموجی، تاریخ نگار عهد ناصری که به حقیقتگویی شهرت دارد، بعد از شرح درگیریهای بابیان به رهبری ملاحسین بشرویهای با قشون دولتی در مازندران و ذکر شبیخون بابیها به قوای آقا عبدالله هزار جریبی و قتل وی و هزیمت و فرار نیروهای وی از صحنه جنگ مینویسد:
«جماعت بابیه منهزمین را تعاقبکنان، به قریه فرا شدند و بر صغیر و كبير و رجال و نساء ایقا نکرده تمامی را به درجه شهادت رسانیدند. پس از نهب و غارت به آتش عدوان از قریه فرا به جز مشتی خاکستر اثر نگذاشتند، مراجعت به قلعه طبرسی نمودند بعد از آن که این خبر در طبرستان مشتهر گردید، اهالی مازندران هر کس در مقام و منزلت خود اقامت و به محارست خویش مشغول شدند.»[۲۰]
مسيونيكلا عضو سفارت فرانسه در ایران آن عهد نیز، در شرحی که از زبان برادرزاده محمودخان کلانتر (زندانبان قرة العین در تهران) آورده و از قول وی مینویسد:
«بابیها به قدری ترس و وحشت در توده تولید کرده بودند که حدی بر آن متصور نبود.»[۲۱]
با این همه براون فارغ از وظیفه یک مستشرق واقعنگار در توصیف مظلومیت بابیان از هیچ چیزی فروگذار نمیکند؛ چرا که او وظیفه داشت تا به اختلافات مذهبی تا آنجا که میتواند دامن بزند. او نیز همچون سلف ایرانگرد خود در انجام این وظیفه در تحقیر ایرانیان نیز کم نگذاشت.
بررسی نوشتههای سیاحان خارجی که به ایران سفر کردهاند، نشان میدهد که قریب به اتفاق غربیانی که با مأموریت خاصی به ایران آمدند بهنوعی در نوشتههایشان دست به تحقیر ایرانیان زدهاند که این یکی از اهداف اصلی و مقاصد استعمار غرب در ایران بود. براون درباره ایرانیان اینگونه مینویسد: «خدمتکاران ایرانی معمولاً بهعنوان حریصترین و طمعکارترین مردمان توصیف شدهاند و بهنظر من هم همین طور است.»
و در جایی دیگر: «میهمانان به حالت دوزانو گرد سفره مینشینند، اشخاص عالیرتبه و محترم در بالای سفره روبروی در ورودی و نوازندگان و خوانندگان در پایین سفره جای میگیرند و همگی پس از نشستن بیدرنگ به غذاها حملهور میشوند.»
ایرانیانی که براون معرفی میکند، بهطور معمول همین گونهاند؛ طماع، حريص، کنجکاو در برابر بیگانگان، سادهلوح و تا حد زیادی خرافاتی، که البته به نظر براون بابیها از استثنائات این قوم هستند که او بهخاطر صفات، صداقت، آراستگی و فروتنی و دهها صفت دیگر بهشدت آنها را میستاید.
بهطور کلی در تحلیل سفرنامه براون ممکن است در وهله نخست این تصور پیش بیاید که براون ایرانیان را دوست میداشت، اما تصویری که او از اولین ایرانیان اطرافش بهدست میدهد، شبیه اولین حضور کریستف کلمب در بین قبایل وحشی آمریکا است.
«… طولی نکشید که یک عده از ایرانیها اطراف مرا گرفتند و از اینکه من با هیکل اروپایی خود فارسی صحبت میکنم، حیرت میکردند و بعضی از آنها با انگشتهای خود لباس مرا لمس میکردند که ببینند چگونه است و از چه قماشی است؟ ازدحام بهتدریج اسباب زحمت من شد و من برای این که فرار کنم به یک دکان سلمانی رفتم و به سلمانی گفتم که سر و صورت مرا اصلاح کند، اما جمعیت مقابل دکان جمع شده بود و بعضی از آنها تا نزدیک خانه مرا مشایعت کردند.»[۲۲]
و در جایی دیگر مینویسد:
«شبی که باید روز بعد از آن از طرابوزان حرکت کنیم یک معدنشناس بلژیکی در مهمانخانه با ما آشنا شد. او از ایران میآمد و صحبتهایی که راجع به ایران میکرد، تولید دلسردی مینمود و از جمله میگفت که من در بسیاری از ممالک گردش کردهام و در هر ملت معایبی یافتم، ولی ملتی وجود نداشت که در قبال معایب دارای محاسنی نباشد، لیکن در ملت ایران هیچ صفت نیکویی وجود نداشت. معدنشناس بلژیکی میگفت که یکی از معایب بزرگ ایرانیها این است که ظاهر و باطن آنها با یکدیگر فرق دارد و در حالی که ظاهراً اظهار صمیمیت میکنند، در باطن دشمن انسان هستند؛ مثلاً ظاهراً میگویند که من دوست صمیمی شما هستم، ولی در همان موقع اگر شما فوت کنید، کوچکترین تأثری به آنها دست نمیدهد. یکی از جملاتی که خیلی بین ایرانیها معمول است، اینکه غالباً به جان یکدیگر قسم میخورند و میگویند به جان عزیز شما… و یا به مرگ عزیز شما… و این طور نشان میدهند که وجود شما برای آنها گرانبهاترین چیزهاست و حال آن که اگر پشت بکنید، شروع به بدگویی خواهند کرد و ده نوع عیب برای شما پیدا خواهند نمود و حتی مضایقه ندارند از این که در قبال شما ناسزا بگویند.»[۲۳]
براون هرگز تلاش نکرد تا این برداشتها را اصلاح کند، هر چند برای سالیانی طولانی با ایرانیان زندگی کرد.
[۱]. یکسال در میان ایرانیان، ادوارد براون، ترجمه مانی صالحی علامه، ص۱۳۲.
[۲]. یکسال در میان ایرانیان، ادوارد براون، ترجمه ذبیحالله منصوری، ص۱۰۹.
[۳]. همان، ص۱۰۸.
[۴]. همان، ص۱۴۸.
[۵]. همان.
[۶]. همان، ص۳۲۵.
[۷]. همان، ص۲۵۷.
[۸]. همان، ص۳۲۵.
[۹]. یکسال در میان ایرانیان، ادوارد براون، ترجمه مانی صالحی علامه، ص۲۵۷.
[۱۰]. یکسال در میان ایرانیان، ادوارد براون، ترجمه ذبیحالله منصوری، ص۱۹۳.
[۱۱]. یکسال در میان ایرانیان، ادوارد براون، ترجمه مانی صالحی علامه، ص۲۰۳.
[۱۲]. همان، ص۴۲۰.
[۱۳]. انشعاب در بابیان، اسماعیل رائین، ص۷۶.
[۱۴]. الکوکب الدریه، ۱/۵۰۸، همدستی آشکار تشکبلات جهانی بهائیت در عصر ما با «قسیترین» دولتهای کنونی جهان، امریکا و اسرائیل جلوهای مخصوص از همان قساوتهاست.
[۱۵]. تاریخ ایران دوره قاجار، رابرت گرانت واتسون، ترجمه ع. وحید مازندرانی، تهران: امیرکبیر، ۱۳۵۴، ص۲۶۳.
[۱۶]. فصلنامه تاریخ معاصر ایران، سال دوازدهم، پاییز و زمستان ۱۳۸۷، شماره ۴۷و ۴۸، صص ۳۲۲-۳۲۳.
[۱۷]. همان.
۱۸. شیخیگری، بابیگری…، مرتضی مدرسی چهاردهی، ص۱۸۸.
[۱۹]. تاریخ ایران، ترجمه سید محمدتقی فخر داعی، ۲/۴۹۵.
[۲۰]. تاریخ قاجار، حقایق الاخبار ناصری، به کوشش حسین خدیوجم، ص۶۱.
[۲۱]. مذاهب ملل متمدنه، تاریخ سید محمدعلی معروب به باب، مسیونیکا، ترجمه محمد فرهوشی، ص۴۸۱.
[۲۲]. یکسال در میان ایرانیان، ادوارد براون، ترجمه ذبیحالله منصوری، ص۴۸.
[۲۳]. همان، ص۴۲- ۴۳.