کد خبر:14606
پ
ادوارد براون
بهائیت در ایران:

تاریخ سازی برای بهایئت، ادوارد براون

زمانی که ایران در عصر ناصری به سر می‌برد و انگلیس آن‌ور دنیا فقط زورش به فرقه‌سازی و جاسوسی می‌رسید، از دل آن کشور، طبیبی به‌ظاهر شرق‌شناس به اسم ادوارد گرانویل براون، یک روز به سرش می‌زند به ایران سفر کند. با خودش می‌گوید، با یک تیر دو نشان بزنم؛ هم مطالعه‌ای درباره امراض ایران  […]

زمانی که ایران در عصر ناصری به سر می‌برد و انگلیس آن‌ور دنیا فقط زورش به فرقه‌سازی و جاسوسی می‌رسید، از دل آن کشور، طبیبی به‌ظاهر شرق‌شناس به اسم ادوارد گرانویل براون، یک روز به سرش می‌زند به ایران سفر کند. با خودش می‌گوید، با یک تیر دو نشان بزنم؛ هم مطالعه‌ای درباره امراض ایران  و زبان فارسی داشته باشم، و هم سیاحت و گردشی هم کرده باشم.

پروفسور ادوارد گرانویل براون، طبیب انگلیسی، استاد کالج پمبروک در دانشگاه کمبریج، ایران، تبریز، کرمان، بهائیت، بابیت، عکا، یحیی نوری، بهاالله. به ظاهر این کلمات هیچ دخلی به یک طبیب انگلیسی ندارند. حتی این کلمات به درد جمله‌سازی که نمی‌خورند هیچ، نمی‌توانند تکه‌های به هم‌ریخته‌ی یک پازل هم باشند.

اما در ادامه خواهیم دید وقتی خوب به بنه‌ی سفرنامه‌ی ادوارد براون توجه کنیم، پازل‌ها خودبه‌خود کنار هم قرار می‌گیرند و خط و ربط همه‌ی این کلمات، در می‌آید و با کمال تعجب می‌شوند زنجیره‌ای که پیوند ابدی دارند.

مسافرت یا ماموریت؟!

زمانی که ایران در عصر ناصری به سر می‌برد و انگلیس آن‌ور دنیا فقط زورش به فرقه‌سازی و جاسوسی می‌رسید، از دل آن کشور، طبیبی به‌ظاهر شرق‌شناس به اسم ادوارد گرانویل براون، یک روز به سرش می‌زند به ایران سفر کند. با خودش می‌گوید، با یک تیر دو نشان بزنم؛ هم مطالعه‌ای درباره امراض ایران  و زبان فارسی داشته باشم، و هم سیاحت و گردشی هم کرده باشم.

فلذا بار و بندیل را جمع می‌کند و سال ۱۳۰۴ وارد استراتژیک‌ و ژئوپولتیک‌ترین موقعیت در خاورمیانه و جهان اسلام می‌شود.

همه‌چیز طبق ادعا پیش می‌رود تا همین که پایش را می‌گذارد در تبریز، سر که بلند می‌کند، ارگ تبریز را که می‌بیند، یک‌آن به یاد علی‌محمد باب می‌افتد و برای اولین‌بار در رسای شهامت و مرگش، چندین صفحه روده‌درازی می‌کند. و به همین بهانه پای تاریخچه‌ی بابیه را وسط مقاله می‌کشد.

همه‌ این ستایش‌ها در راستای قهرمان‌سازی و مظلومیت از بابی‌ها و بهائیت اتفاق می‌افتد. و حرفی از چرایی اعدام باب و شورش و کشت‌و‌کشتاری که بابیان در کشور راه‌ انداختند و صدالبته سه جنگ قلعه‎ی طبرسی، جنگ نیریز، جنگ زنجان، به کتاب مطالع الانوار (تلخیص تاریخ نبیل) به میان نمی‌آورد. کشته‌شدگان بابی و بهائیت- هر کسی که بود- را به عنوان  قهرمان وارد میدان روایتش می‌کند. حتی نام طاهره قره‌العین، یکی از زنان معروف بابی که به جرم فساد فی‌الارض اعدام شده بوده را هم می‌کشد وسط ماجرا و گه‌گاهی در سفرنامه‌اش از آن‌ به عنوان قهرمان یاد می‌کند و  در مورد جایگاه قره‌العین واحیرتا سر می‌دهد:

«ظهور چنین زنی مانند قره‌العین در هر مملکت و قرن از نوادر وجود استولی طلوع و سطوعش در خطه‌ی ایران از عجایب خلقت و خوارق عادت است. تقوا و طهارت قره‌العین، حسن و جمال فوق‌العاده و خداد استعداد و قریحه‌ی بی‌نظیر نطق مؤثر و بلیغ، فداکاری و شهامت و بالاتر از همه مقاومت و ایستادگی او در برابر علمای ایران و بالاخره شهادت تاریخی و مجلل او در تاریخ بشر بی‌سابقه است که او را در بین نسوان هموطن خویش بی‌نظیر و زنده و جاوید نگاه می‌دارد. اگر امر سید باب حجت دیگری برای عظمت خود نداشت این برهان کافی بود که بانوی نابغه و شهیر و عنصر شجاع و فداکاری را در دامان خود پرورانده است.»

حتی عباس نصر در نقد کتاب «یک سال در میان ایرانیان» با توجه به اعتنای بیش‌ از حد براون به بابیان و بهائیان، گیر و گرفتاری‌های آن‌ها و نرم‌دلی‌هایی که درباره‌ی آن‌ها می‌کند، باورمند است که بهتر بود براون اسم کتاب و سفرنامه‌اش را «یک سال در میان بابیان و بهائیان» می‌گذاشت تا اسم درخورتری برای اثرش باشد.

ادوارد براون - کتاب

یک طبیب انگلیسی که برای شناخت امراض موجود در ایران و شناخت زبان فارسی، سفر کرده، چرا باید درباره‌ی یک فرقه این‌طور حماسه‌سرایی و رگ‌گردن درشت کند؟ این حرف‌ها چه دخلی به هدف‌هایش دارد؟ و حتی چرا وقتی پا توی اصفهان می‌گذارد و برای اولین‌بار چند بابی و بهائی را در لباس دلال از گوشه‌کنار شهر می‌جورد، این‌طور با شوق بازگو می‌کند:

«بالاخره فرصتی که ماه‌ها در انتظارش بودم دست داده بود. در یک لحظه همه‌ی بی‌حوصلگی و بی‌میلی من، به ذوق و شوق بدل شد…. به محض اینکه بهت و حیرتم فروکش کرد و توانستم حرف بزنم، گفتم: «تو، بابی هستی؟ خدای من، از وقتی به ایران پا گذاشته‌ام دنبال بابی‌ها و بهائی‌ها می‌گردم.»

جای دیگری در سفرنامه‌اش نیز، دیگر آب پاکی را روی دست طرفدارانش می‌ریزد که

“وقتی به خوی وارد شدم در ملاقات با دکتر ساموئل به او و بیمارانش گوشزد کردم من برای طبابت و مسائل پزشکی سفر نمی‌کنم و خیال ندارم در خوی وقت خود را تلف کنم.” والسلام. با زبان بی‌زبانی اعلام می‌کند که من اصلا آقا شرق‌شناس نیستم و یک بهائی‌شناسم!

براون درباره‌ی طبابت هم در سفرنامه‌اش مطلب بلندبالایی پیدا نمی‌شود جز این‌که در کرمان برای چشم‌دردش عوضِ دارو، رو می‌آورد به یکی‌دو بست تریاک و تریاک‌کشی. طبیب و تریاک؟ و تمام تحقیق پزشکی‌اش به طب سنتی سنجاق می‌کند و صرف كمي چاي با آب نارنج و كشيدن قليان و مقایسه‌ معالجه چشم با اسلوب جديد يا با دوای چشم خروس‌؟

د‌کتر براون با روپوش سیاه جاسوسی

در مابقی سفرنامه‌ی براون، این پوشش طبابت و پرده‌ی سیر و سیاحت کنار می‌رود. آن‌جایی که ادوارد براون به صراحت می‌گوید: “پس از مطالعه کتاب مذاهب و فلسفه در آسیای میانه نوشته کنت دوگوبینو مشتاق شدم تحقیق در مورد بهائیت را ادامه دهم. ”

و ما با هدف دیگری از این سفر یک‌ساله آشنا می‌شویم؛ فرقه‌یابی و جاسوسی. همان‌طور که وقتی وارد آباده می‌شود، آه از نهادش بلند می‌شود که:«امیدوار بودم با پیروان فرقه‌ی بابیه و بهائیت در آباده گفت‌وگوی بیشتری داشته باشم اما امیدم بیهوده بود، زیرا کوتاهی مدت اقامتم در شهر و نیز میهمان‌نوازی مسئول تلگراف‌خانه باعث شد نتوانم شخص بابی‌ای را که معرفی شده بود بیابم.»

نرم‌نرمک دیگر میزان کیفیت سفر ادوارد براون فقط می‌شود ارتباط با بابیان و بهائیان و بس!.

به عنوان مثال وقتی می‌خواهد درباره‌ی ناصرالدین‌شاه احساسش را بیان کند، این‌جا هم بحث را به بابی‌ها می‌کشد و آشکارا می‌گوید که از احساسات منفی خودم نسبت به شاه به دلیل کشتار بابی‌ها آگاهی دارم.

انگیزه نهایی ادوارد براون؛ حمایت از بهائیان

هر چه که در سفرنامه‌ ادوارد براون آمده یک سرش به بهائیت و بابیان می‌رسد و سر دیگرش بدگویی از اسلام. هرچه جلوتر می‌رویم کار به دل‌قلوه‌دادن‌های آشکار براون با بهائیت، در شهرهایی که سفر می‌کرده، می‌رسد. سوای این‌ها، براون در هر شهری می‌گشته که بتواند متون بابیان و بهائی‌ها را جمع‌آوری کند و در نهایت به‌صورت ترجمه در بیاورد.

حتی وقتی از ایران برمی‌گردد کمبریج، با بار و بندیلی پر از متون بهائیت برمی‌گردد. البته بعد از رفتن هم دل از بهائیت نمی‌کند و در همان سال‌ها شخصا به ملاقات بهاءُالله در عکّا و صبح ازل در قبرس می‌رود و از ملاقات بهاالله سر از پا نمی‌شناسد و این‌طور دل‌سپرده، خاطره‌ی ملاقاتش را شرح می‌دهد:

«جمالی را که مشاهده نمودم هرگز فراموش ننمایم هر چند از توصیف بر نیایم. آن چشمان نافذ گوئی تا اعماق روح و ضمیر را می‌خواند و قدرت و عظمت بر جَبینِ مُبینش نمودار… مپرس در حضور چه کسی ایستاده‌ام، چه سر تعظیم به آستان کسی فرود آورده‌ام که محلّ پرستش و مَحَبتّی است که پادشاهان حسرت می‌برند و سلاطین غبطه می‌خورند.»

و حتی با انگلیسی‌ها سر این‌که به عباس افندی لقب سر داده شود چانه‌زنی و مقدمات این کار را فراهم می‌کند.

در  نهایت ادوارد براون درکمبریج و مابقی عمرش شروع می‌کند به ترجمه‌، ویرایش، تدوین و چاپ آثار باب و بهائیت. از  ترجمه‌ی مقاله‌ی شخصی سیّاح که در تفصیل قضیه‌ی باب نوشته است (اثر عباس افندی) گرفته تا «تاریخ جدید» (اثر میرزا حسین همدانی) و پیوستش نیز رساله‌ی «مجمل بدیع در وقایع ظهور منیع» (اثر میرزا یحیی صبح ازل) [۸]  و یک خورجین مقاله درباره‌ی بابیان و بهائیان. سوال این‌جاست که این همه کتاب چه‌طور جمع‌آوری شده است؟ بسیاری از کتاب‌های بابی و ازلی را رضوان‌علی (پسر صبح ازل) و میرزا مصطفی کاتب برای براون می‌فرستادند.

به‌روایتی، یکی از کله‌گنده‌های بابی تهران که با براون مکاتبه داشت، نسخه‌های خطی را به میرزا مصطفی می‌رساند که نسخه‌برداری کند تا برای او فرستاده شود.

کسروی نیز درباره مأموریت براون چنین اظهار نظر می‌کند:

«چاپ کتاب‌های بهائیان توسط ادوارد گرچه در قالب دلسوزی برای تاریخ ایران انجام شده است ولی انگیزه نهایی او حمایت از ازل و بابیان و بهائیان بوده است».

آنقدر این این ترجمه‌ها و پژوهش‌ها در تاریخ بهائیت مهم می‌شود که دست راست براون میرزا محمدخان قزوینی – دست به اعتراف می‌زند و براون را سبب‌ساز اصلی آگاهی اروپاییان نسبت به بابیان و بهائیان می‌داند:

” این کتب استاد براون در موضوع بابیه و بهائیت و معلومات صحیحه‌ی متّکی به اسناد و وثایق و عکس‌های خطوط و اشخاص رؤسای این طایفه و غیر ذلک که در آن مندرج است، به اندازه‌ای در اروپا مهم است، و به اندازه‌ای طرف وثوق و اعتماد علما واقع شده است که این کتب، مقام براون را در اروپا مابین علمای فن تحقیق مذاهب و ادیان، به اولین درجه ارتقا داده است، و بالاجماع اقوال او را درین موضوع حجّت می‌دانند و مؤلّفات او را درین رشته از امهات و اصول کتب این فن محسوب می‌دارند. و به‌طور حتم می‌توان گفت که اگر تصادفات عالم کنجکاوی این دو نفر اروپائی (یعنی گوبینو و براون) را اتفاقاً درین راه نینداخته بود و این تألیفات گران‌بهای ایشان به‌وجود نیامده بود، وقایع تاریخی این طایفه بابی و بهائی به‌کلّی از صفحه‌ی دنیا محو می‌شد و اطلاع بر حقیقت آن وقایع برای اعقاب و اخلاف، بلکه حتی برای معاصرین از جمله‌ی محالات می‌گشت، زیرا که در ضمن غوغا و مناقشات فِرَق مختلفه‌ی این مذهب، و تعصّبات مغرضانه‌ی ایشان نسبت به یکدیگر، و اکاذیب و مفتریات هریکی در حق دیگری، و اتلاف هر فرقه کتب فرقه‌ی دیگر را، و غشّ و تدلیس هر حزبی وقایع تاریخی حزب دیگر را، و تجاهل عمدی یا به‌اصطلاح فرنگی‌ها «اجماع سکوتی» هر یک از فریقین نسبت به امور راجعه به طرف مقابل (که همه‌ی این امور از همان ابتدای ظهور انقسام دائماً مابین ایشان واقع شده و می‌شود و خواهد شد،) اصل مطلب واضح است به‌کلّی از میان می‌رفت و ابدالدهر در پرده‌ی خفا می‌ماند. و مخفی نماناد که اهمیت اطلاع بر احوال و اوضاع این طایفه، بخصوص در اروپا، فقط از نقطه نظر فن تحقیق مذاهب و ادیان (و به‌اصطلاح ما «ملل و نحل») و نیز از نقطه‌نظر مطلق فن تاریخ است و بس…”

در نهایت یک طبیب انگلیسی و زبان‌شناس ساده، به بزرگ‌ترین پژوهشگر و مبلغ تاریخ بابی و بهائیت تبدیل می‌شود و نمی‌گذارد منابع بهائی در تاریخ گم و گور شود و بهائیت مغروق را از آب بیرون می‌کشد و نمی‌گذارد حیاتش تمام شود.

حالا همه‌ی این‌ها را اگر به عنوان پازل کنار هم بچینیم، دیگر آن کلمات اول مقاله نمی‌توانند بی‌ربط باشند و زنجیره‌وار به هم متصل می‌شوند و در آخر تصویر انگلیس نقاب‌دار از دلش بیرون می‌آید. انگلیسی که تلاش می‌کند با فرقه‌سازی و حمایت بهائیت و بابیت، اتحاد موجود در اسلام را خدشه‌دار کند.

البته در نهایت به‌جز بهائیت و پیروان‌شان، روی دیگر صحبت‌مان با طیفی است که با این همه شواهد و قرائن باز در ژست روشنفکرانه، خیابان به نام ادوارد می‌زنند و برای اعتبارش یقه‌ پاره می‌کنند و نصیحت جناب شفیعی کدکنی را در مقدمه ترجمه کتاب «تصوف» نیکلسون به کل فراموش کرده‌اند که:

«اگر مستشرقی بگوید ماست سفید است. فکر می‌کنم یا می خواهد سفیدی را از ماست بگیرد یا درصدد تثبیت سیاهی است»

دیگر کم‌مانده خود ادوارد براون از توی قبر پا شود و رو به این طیف اعتراف کند که:” بابا جان من برای جاسوسی و حمایت فرقه‌ی بابیه و بهائیت پا تو کشورتان گذاشتم.”

منابع:

ادوارد براون، یک سال میان ایرانیان، صص ۹۴ ـ ۸۹.

همان، ص ۳۲۳

عباس نصر ، همان، ص ۱۳۰.

عباس نصر همان، ص ۸۵.

یک سال در میان ایرانیان. صص ۲۳۵ ـ ۲۳۴.

همان، صص ۱۳۳ ـ ۱۳۲.

بهاءُالله و عصر جدید، صفحۀ ۴۹.

عبدالحسین صنعتی‌زاده کرمانی، روزگاری که گذشت، تهران، چاپخانه تابان، ۱۳۴۶، ص۱۴۴.

پایگاه خبری مفاز

بهائیت در ایران
ارسال دیدگاهYour Comment

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

کلید مقابل را فعال کنید Active This Button Please