کد خبر:14722
پ
براون و ایران
بهائیت در ایران:

ادوارد براون مأمور بی‌سلاح

یکی از ویژگی‌های مهم سفرنامه براون و شاید برجسته‌ترین آن، تبلیغ آیین بهائیت در قالب توضیح عقاید و احکام این فرقه است. براون در دیدار با میرزا محمد بابی، بی‌آن که در جایگاه علمی مناسبی به‌لحاظ مذهبی باشد، برخی از عقاید و بیشتر احکام این فرقه را به بحث می‌گذارد. فراموش نکنیم که – طبق […]

یکی از ویژگی‌های مهم سفرنامه براون و شاید برجسته‌ترین آن، تبلیغ آیین بهائیت در قالب توضیح عقاید و احکام این فرقه است. براون در دیدار با میرزا محمد بابی، بی‌آن که در جایگاه علمی مناسبی به‌لحاظ مذهبی باشد، برخی از عقاید و بیشتر احکام این فرقه را به بحث می‌گذارد. فراموش نکنیم که – طبق گفته خودش – او در آن زمان جوانی حداکثر ۲۷ ساله بود که با مدرک لیسانس، آن هم در رشته پزشکی فارغ‌التحصیل شده بود و دانش او درباره اسلام، نتیجه داده‌های شخصی به نام میرزا بواناتی بود که به اعتراف خود براون، هیچکس از نوشته‌هایش سر در نمی‌آورد و دیگر دوستان ایرانی براون به‌خاطر زیاده گویی‌هایش ترجیح می‌دادند، زمانی به دیدار براون بروند که میرزا آنجا نباشد.[۱]

براون شخصیت او را اینگونه شرح می‌دهد:

«میرزا محمدباقر، ملقب به ابراهیم‌خان معطر، مردی جهان‌دیده به‌شمار می‌آمد؛ زیرا در نصف جهان سیاحت کرده بود و نیم دوجین از السنه حیه دنیا را می‌دانست. این مرد بدواً شیعی مذهب بود و بعد درویش شد و آنگاه مسیحی گردید و سپس هر نوع خدایی را انکار کرد و آنگاه مذهب یهودی را اختیار نمود و بالأخره خود او مذهبی را اختراع کرد و اسمش را اسلام مسیحی یا مسیحیت اسلامی گذاشت و برای این که کتابی جهت مذهب اختراعی خود بنویسد، رساله‌ای به زبان انگلیسی و فارسی، نثر و نظم به رشته تحریر درآورد و تمام اوقات و دارایی و هنر و استعداد او صرف آن شد.»[۲]

براون سپس درباره افکار، عقاید، اشعار و در مجموع نوشته‌های محمدباقر بواناتی این‌گونه می‌نویسد:

«… میرزا محمدباقر راست می‌گفت و تا آثار – خود را توضیح نمی‌داد، من نمی‌فهمیدم و شاید ایرانیان دانشمند هم نمی‌فهمیدند. میرزا محمدباقر وقتی که شروع به خواندن کرد، بدواً راجع به شیرهای علف‌خوار و خرس‌ها و اژدها و یأجوج و مأجوج و متون کهن عبری و عربی صحبت کرد و بعد رشته صحبت را به حواریون و قدیسین کشید و ناگهان وارد مسایل سیاسی روز شد و سپس افسانه‌های قدیم قوم اسراییل و پیشگویی‌های عهد کهن را مطرح کرد و آنگاه به عقاید زردتشت و افسانه‌های باستانی ایران پرداخت و بار دیگر راجع به حواریون و علم‌الدین و فقه مذهب مسیح صحبت کرد و در وسط این صحبت‌ها، هر وقت فرصتی به‌دست می‌آمد، آیاتی از قرآن را ذکر می‌نمود و اسلوب انشای او طوری سنگین و پیچیده و پر از استعاره و تشبیهات و اصطلاحات عرفانی و فلسفی بود که من امروز که بهتر زبان فارسی را می‌فهمم، فکر می‌کنم شاید فصحاء و ادبای ایران هم نمی‌توانستند بفهمند که مفهوم و منظور (شمیسای لندنیه) یعنی (آفتاب کوچک لندن) چیست؟ و شمیسای لندنیه نامی است که میرزا محمدباقر روی یکی از آثار خود گذاشته بود.»[۳]

براون در ادامه می‌نویسد: «یکی از استفاده‌های بزرگی که من از میرزا باقر کردم، این بود که رساله‌ای را که در خصوص تفسیر بعضی از آیات قرآن به خط خود نوشته بود، قبل از حرکت از انگلستان به رسم یادگار به من داد.»[۴]

روشن است که با این توضیح و تفسیری که براون خود از معلمش به دست می‌دهد، میرزا بواناتی نمی‌توانسته است، جز مشتی خزعبلات تفسیر دیگری از قرآن به براون بدهد و از همین رو است که وقتی براون وارد ایران می‌شود، چنان دیدگاهش نسبت به‌ مسلمانان مخدوش است که اولین کاری می‌کند، نام نوکرش را از عمر به علی تغییر می‌دهد تا به اعتقاد خودش مورد آزار شیعیان فرار نگیرد.

آن‌جا هم که براون از ملاقات‌هایش با مسلمانان سخن می‌گوید، حرفی از ملاقات با یک عالم و دانشمند مسلمان نیست؛ بلکه او ترجیح می‌دهد که سخنان درویشی ساده‌لوح را با این تأکید که او شیعیه مرتضی علی (ع) است، به‌نوعی بیان کند که همه مسلمان‌ها را سخت درگیر خرافات نشان دهد:

«او [درویش] گفت که در دو فرسخی شرق یزدخواست کوهی است که به‌نام شاه خاناب خوانده می‌شود و دو پسر حضرت عباس هنگامی که قشون کفار آن‌ها را تعقیب می‌کردند به آن کوه پناه بردند و همین که به کوه نزدیک شدند کوه شکم باز کرد و آن‌ها را پناه داد ولی قشون کفار در تعقیب فرزندان حضرت عباس قدم به درون کوه گذاشتند و کوه ناگهان به هم آمد و تمام سربازان کفار از کوه فرو ریختند و سقوط کردند، گفتم عجب… به راستی واقعه مهمی بوده ولی من فکر می‌کنم که کوه (خاناب) بعد از این‌که فرزندان حضرت عباس را پناه داد، اگر قبل از وصول قشون کفار به هم می‌آمد، بهتر بود. راوی گفت: آری همین‌طور است اما قشون کفار هنگامی که سقوط کردند، همه مبدل به سنگ شدند. من حیرت‌زده پرسیدم همه مبدل به سنگ شدند؟ مرد گفت: آری… و ممکن است، خودتان بروید و با چشم ببینید که بدانید من دروغ نمی‌گویم و تمام مردها و اسب‌ها و شترها و شتردارها و اطفال یک مرتبه سنگ شدند و حتی کتاب درس اطفال هم که به دست آن‌ها بود و می‌خواندند سنگ شد. گفتم به راستی حادثه عجیبی بوده است ولی من حیرت می‌کنم که قشون کفار هنگامی که فرزندان حضرت عباس را تعقیب می‌کردند؛ چرا اطفال خود را از مدرسه نیز با خود می‌آوردند اما شما نگفتید که آیا فرزندان حضرت عباس بعد از این که به کوه پناهنده شدند، در آن جا ماندند و یا بعد از سنگ شدن قشون کفار از آن جا خارج گردیدند، آن مرد گفت: هنوز هم در آنجا هستند و هر سال با حضور خود معجزاتی می‌کنند و یکی از آن معجزات این است که در آن جا یک بارگاه و دو منار وجود دارد و منارهای مزبور هر سال عقب می‌روند و سال دیگر باز هم عقب‌تر نقل مکان می‌کنند و این موضوع را تمام مردم می‌دانند و هر کس که آن جا برود و از روی صدق و ایمان آرزویی داشته باشد، آرزوی او برآورده خواهد شد و اگر طلا و نقره و جواهر بخواهد به مراد خود می‌رسد و کافی است که خم شود و از کوه طلا و نقره و جواهر بردارد. گفتم: آیا ممکن است ما برویم و این کوه جالب‌توجه را ببینم؟ مرد گفت: نه… شما چون مسلمان نیستید، نمی‌توانید بروید […] زیرا کسانی که فرنگی هستند، نباید قدم به این‌گونه مکان‌های مقدس بگذارند. گفتم: این خودداری شما از نشان دادن این مکان به فرنگی‌ها خوب نیست؛ زیرا آن‌ها بعد از این‌که اعجاز را دیدند، ممکن است که مسلمان شوند و اصلاً اثر اعجاز در فرنگی‌ها زیادتر از مسلمان‌ها می‌باشد. مرد گفت: آری… همین طور است، اما برای دیدن اعجاز لازم نیست حتماً به کوه برویم و در همین جا هم ممکن است، معجزه را دید. در ماه محرم گذشته یک بازان (بزکوهی) از صحرا آمد و در همین امامزاده که ملاحظه می‌کنید منزل کرد و مدت شش ماه در این جا بود و بالأخره مرد و لاشه او را زیر درختی که در حیات امامزاده است، دفن کردند و من یقین دارم، آن بزکوهی را ائمه اطهار به امامزاده فرستاده بودند که ایمان تمام مسلمان‌ها محکم‌تر شود. من از صحبت‌های آن مرد لذت می‌بردم.»[۵]

با این وصف می‌توان گفت که حتی اندک تعریف براون از ایرانی‌ها که برخی را به این اشتباه انداخته که او ایرانی‌ها را دوست می‌داشت به جهت روح خودپرست انگلیسی اوست. او در بسیاری از نقل قول‌ها که -شاید برخی ساخته و پرداخته خود او باشد- جز تحقیر و تمسخر ایرانیان چیزی بیان نمی‌کند:

«ما تصور می‌کنیم که ایرانی‌ها مردمی هستند، ساکت و گوشه‌نشین و خموش که عمر آن‌ها با فلسفه و تفکر می‌گذرد و نسبت به همه چیز در زندگی بدبین می‌باشند. بدون شک این‌گونه ایرانی‌ها وجود دارند و بلکه شماره افراد آن‌ها زیاد است اما در قبال آن‌ها عده زیادی از ایرانی‌های دیگر هستند که ذوق آن‌ها شبیه به ما است و شوخی و مطایبه و احیاناً هزلیات را دوست می‌دارند و روح فکاهی آن‌ها مانند روح فکاهی ملت انگلستان می‌باشد.»[۶]

***

در مقابل این همه اطلاعات غلط و بغضی که براون در نوشته‌هایش نسبت به مسلمانان نشان می‌دهد او اغلب در برخورد با بابی‌ها احساسات مثبتی از خود نشان می‌دهد و آن‌ها را افرادی سالم و صادق به تصویر می‌کشد که او را جذب می‌کنند. او در برابر آن همه مطالب متعددی که در خصوص تبلیغات بهائی‌ها از جمله عندلیب شاعر برای بابی شدنش عنوان می‌کند، وقتی به مسلمان‌ها می‌رسد، جز دورویی و دروغ و خرافه‌پرستی چیزی از آن‌ها به دست نمی‌دهد:

«ملا باشی گفت که حاجی میرزا محسن در همه جا می‌گوید که شما [براون] یکی از بزرگترین رمالان مغرب زمین هستید و در جلسه‌ای شما و او با یکدیگر زور آزمایی کرده‌اید و هر یک تا آنجا که می‌توانستید قدرت خود را نشان دادید ولی او با هنرنمایی‌های خود شما را قرین حیرت کرد و از جمله چند سطر روی کاغذی نوشت و مقابل شما سوزانید و آن‌گاه کاغذ مزبور را از جیب شما درآورد. بعد شما گفتید اگر او بتواند روح پدر شما را احضار نماید و روح مزبور با شما به زبان فرانسه صحبت کند، شما به دین اسلام در خواهید آمد… آیا شما واقعاً می‌خواهید مسلمان شوید؟ گفتم نه چنین خیالی ندارم و حاجی محسن که حالا فهمیدم آدم دروغگویی است…»[۷]

در واقع از دید براون، حاجی محسن نماد بسیاری از مسلمان‌هاست که او کمابیش آ‌نها را یا از دید خود یا دوستان بهائی و زرتشتی یا حتی سایر مسافران خارجی به همین گونه به تصویر کشیده است و این خود نمونه‌های دروغین ترسیم و تصویر جامعه ایران است. گفتگوی براون با سید جندقی[۸] که شیعه بود نیز از همین دست است.

 

[۱]. ادوارد براون، یک‌سال میان ایرانیان، ص ۳۴.

[۲]. همان.

[۳]. همان، ص ۳۵.

[۴]. همان.

[۵]. همان، ص ۲۱۳- ۲۱۴.

[۶]. همان، ص ۲۵۶.

۷. همان، ص ۴۱۱.

[۸]. همان، ص ۴۱۲.

بهائیت در ایران
ارسال دیدگاهYour Comment

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

کلید مقابل را فعال کنید Active This Button Please