بهائیت افزون بر مبانی اعتقادی، تعالیمی نیز برای پیروان خود دارد که در کتابهای مختلف، متعددند اما معمولاً به تعالیم دوازدهگانه مشهور شدهاند. به نظر میرسد، این تعالیم که توسط عبدالبهاء، دومین رهبر بهائیان تدوین گردیده و در سفر وی به اروپا و آمریکا در سالهای ۱۹۱۱- ۱۹۱۳م تشریح و تبلیغ شدهاند، برای تطبیق بهائیت با مدرنیته غربی و جذب غربیان ارائه شدهاند و سبک و سیاقی متفاوت با تعالیم باب و بهاء دارند.
برخی از این تعالیم ریشه در اندیشههای بهاءالله نداشته و حتی در مواردی مثل تساوی حقوق زن و مرد، مخالف تفکر بهاءالله بودهاند و برخی دیگر موضوعاتیاند که در دورههای پیش از بهاءالله وجود داشتهاند و بسیار علمیتر و منطقیتر از آنچه عبدالبهاء مدعی آن است، بحث شدهاند.
در هر حال این اصول به اصول دوازدهگانه بهائیت شهرت یافتهاند. در کتاب امر و خلق نوشته فاضل مازندرانی از مبلغان بهائی، درباره این تعالیم آمده است:
«در خطابات حضرت عبدالبهاء که در اروپ و امریک ادا فرمودند، غالباً مواضع ذیل را بهعنوان تعالیم حضرت بهاءالله شمردند و تفصیل و توضیح به تناسب محل دادند: ۱ تحری حقیقت؛ ۲. وحدت عالم انسانی؛ ۳. اصول همه ادیان یکی است؛ ۴. رفع تعصبات؛ ۵. دین باید ایجاد محبت و اتحاد نماید؛ ۶. دین باید مطابق عقل و علم باشد؛ ۷. تعلیم و تربیت عمومی؛ ۸. تساوی رجال و نساء؛ ۹. زبان و خط عمومی؛ ۱۰. صلح عمومی؛ ۱۱. اتحاد دول و محکمه کبری؛ ۱۲. تعديل اقتصاد.[۱]
در بعضی از خطابهها، «محبة الله و استفاضه از روحالقدس و تفکیک سیاست از دین را هم بهعنوان تعالیم حضرت بهاءالله شمردند.»[۲] در همین کتاب، این تعالیم را با اندکی تفاوت ذکر کرده که به جای «تعدیل اقتصاد» حصر جهاد به لسان و بیان آمده است.[۳]
حال با توجه به این تعالیم به تحلیل و نقد آنها میپردازیم.
آنچه در ادامه می خوانید
تحری حقیقت
تحری حقیقت به معنای آزادی برای یافتن حقیقت است؛ بدین معنا که انسان باید شخصاً و بدون هیچ فشاری از جانب کسی، خود، عقیدهاش را انتخاب کنند و اساسا یکی از امور فطری است که در تمام ملل و ادیان پذیرفته شده است.
اسلام نیز اجبار در پذیرش دین را رد کرده، همواره انسانها را به تفکر و تعقل سفارش میکند. طبق نظر علمای اسلامی اصول دین، تحقیقی است، نه تقلیدی. بنابراین، تحری حقیقت موضوع جدیدی نیست که بهائیت داعیهدار آن است و آن را از اصول خود میداند؛ اما در فرقه بهائیت، چه در عمل و چه در نظر، این اصل جایگاهی ندارد و شعاری برای فریب مردم است.
نمونههای متعددی از این تناقض در گفتار رهبران بهائی وجود دارد که در اینجا به برخی از آنها اشاره میکنیم. در کتاب ایام تسعه آمده است:
«این کلمات را مبادا کسی تأویل نماید و مانند بعد از صعود [ منظور اعدام باب است.] هر ناقض ناکثی بهانهای کند و عَلَم مخالفت برافرازد و خودرایی کند و باب اجتهاد بازنماید. نفسی را حق رأی و اعتقاد مخصوصی نه باید. کل اقتباس از مرکز امر و بیت عدل نمایند و ما عداهما كل مخالف في ضلال مبين.»[۴]
بنابه گفته ایان سمپل عضو بیتالعدل:
«حضرت بهاءالله مستقیماً و از طریق مرجعیتی که به حضرت عبدالبهاء عنایت فرمودند، حق تبیین معتبر و موثق یا استنتاج از کتب مقدسه را با صراحت تام از آحاد مؤمنین هر قدر که عالم و فاضل باشند، اخذ نمودند؛ و مرجعیت و مرکزیت را تنها در دو مؤسسه متمرکز ساختند ولایت امرالله و بیتالعدل اعظم.»[۵]
آیا با وجود این تأکیدات مبنی بر تقلید محض از بیتالعدل و نهی از اجتهاد و تحقیق، جایی برای تحری حقیقت میماند؟ از سویی با نفی منابع اصلی شناخت بشر، مانند عقل وحی، حس و تجربه که در مبحث معرفت شناسی ارائه شد. معلوم است که تحری حقیقت شعاری بیش نیست و حقیقت و یافتن آن در بهائیت بیمعناست.
همچنین مطالعه احوال کسانی که از بهائیت کنارهگرفتهاند بهگونهای شگفتآور از نبود آزادی عقیده و تفکر در این جماعت مدعی تحری حقیقت گلایه و شکایت شده است.
وحدت عالم انسانی
یکی دیگر از تعالیم دوازده گانه بهائیان وحدت عالم انسانی است. این شعار، اگرچه ظاهری عوامپسند دارد، با عقل و فطرت سازگار نیست؛ چراکه وحدت ظالم و مظلوم، مستضعف و مستکبر و کافر و مؤمن امکان ندارد. در این رابطه عبدالبهاء میگوید: «و جفاکار را مانند و فادار، بهنهایت محبت رفتار کنید؛ و گرگان خونخوار را مانند غزالان ختن و ختامشک، معطر به مشام رسانید.»[۶]
شوقی افندی نیز وحدت عالم انسانی را در رأس تمام تعالیم بهائی معرفی کرده است. اگر منظور از وحدت عالم انسانی، رفع اختلافات و بیتوجهی به رنگ و نژاد و قوم و قبیله در ارتباط با انسانهاست، این امر تازگی ندارد و در تعالیم ادیان الهی، از جمله اسلام نیز وجود دارد؛ اما در بهائیت این موضوع مصداق ندارد؛ مثلاً عبدالبهاء در یکی از سخنرانیهای خود در مقام تعریف و تمجید از سپاهان آمریکایی و مقایسه آنان با سیاهان آفریقایی، سیاه پوستان را مورد اهانت قرار میدهد و آنها را گاوهایی بهصورت انسان میداند. وی میگوید:
«مثلاً چه فرق است، میان سپاهان افریک و سیاهان امریک اینها خلق الله البقر على صورة البشرند؛ آنان متمدن و باهوش و…»[۷]
وحدت عالم انسانی با طرد افرادی که با تحقیق و مطالعه از بهائیت جدا شدهاند. چه تناسبی دارد؟ آیا ترور و حذف مخالفان -که در زمان حضور بهاءالله- امری رایج بوده و برخورد تحقیرآمیز و خشن با برادر خود، صبح ازل که مدعی جانشینی باب بود، با وحدت عالم انسانی سازگار است؟ کارنامه ۱۷۰ ساله بهائیان با این اصل در تضاد است و به نظر میرسد که بیشتر برای خوشایند غربیان و جذب پیروان جدید ارائه شده است تا تحقق وحدت در عالم.
یکسانی اصول همه ادیان
این شعار برگرفته از مکتب پلورالیسم و بیانگر تأثیرپذیری بهائیت از مدرنیسم است؛ زیرا پلورالیسم یا تکثرگرایی از اصول مدرنیته شمرده میشود. نظریه پلورالیسم فاقد مبنای معرفتی و برآمده از دموکراسی غربی است که هر عقیدهای را در قامت دین میبیند و به آزادی آن باور دارد و در واقع، اصل دین را باور ندارد. رهبران بهائی با طرح این شعار، بهدنبال این هستند که اولاً دین ادعایی خود را در ردیف ادیان دیگر قرار دهند؛ ثانیاً دین خود را مدرن و روزآمد جلوه دهند.
این اصل، در خصوص ادیان الهی که از طریق وحی به رسولان ابلاغ شدهاند و هدف همگی آنان، با وجود تفاوت در فروعات و احکام ترویج عبودیت و یکتاپرستی است. قابل تأمل است؛ اما درباره دین بشری و ساختگی که بشر را به خود دعوت میکنند، نمی تواند صدق کند. ادیان الهی با ادیان ساخته بشر متفاوتاند و آنها را نفی میکنند.
افزون بر این ادیان الهی یک سیر تکاملی دارند و با آمدن دین جدید که دارای کمالات دین پیشین است، عمل به دین پیشین فاقد حجت است. از این رو لازم است، بدانیم که تنوع ادیان در گذشته، بهمعنای رسمیت کنونی همه آنها نیست.
تمسک به این دست معیارها، انسان را به نسبیتگرایی سوق میدهد. از این روست که اصل وحدت متعالی ادیان، به تناقض میانجامد؛ چون اصل توحید، بهمثابه منشأ ادیان، نمیتواند در قالب شرک و بتپرستی رخ بنماید و با توحید نیز سازگار باشد.
ادیان الهی گذشته، تعابیر متعددی در بشارت دین خاتم دارند و همین امر گویای این نکته است که آنها پیشاپیش بر موقت بودن خود صحه نهادهاند؛ از این رو، ما نمیتوانیم مدعی دوام آنها باشیم. افزون بر این، آیات فراوانی از قرآن کریم بر زوال مهلت پیروی از ادیان گذشته دلالت دارند و برخی وقایع مانند مباهله آشکارا حقانیت کنونی آنان را به چالش میکشد.
این شعار، اگر چه تصویری زیبا و چند لایه برای فهم ادیان عرضه میکنند و میکوشد چارهای برای مواجهه با تعدد ادیان پیش نهد، با تعارض و چالش روبهروست و از منظر دین نیز پذیرفتنی نیست. آموزههای قرآنی وحدت را میان ادیان الهی بر مبنای توحید ممکن میداند.
رفع تعصبات
اگر منظور از تعصب پافشاری بر عقیده باطل و نادیده گرفتن حقیقت باشد، سخن از رفع تعصبات سخن درستی است؛ اما با رویه بهائیت که دین ساختگی خود را برترین دین میدانند و پیروان ادیان الهی را گمراه، سنخیتی ندارد. آیا این گفتار عبدالبهاء درباره پدرش چیزی جز تعصب کور است؟ که میگوید:
«در بین انبیای الهی، مقام امتع حضرت بهاءالله، اعلی المقام و بیمثال و فرید دهر و زمان است.»[۸] و «حضرت بهاءالله، معلم اول و بزرگترین پیغمبری است که صیت نبأ عظیمش در سنین معدوده در اقالیم عالم، مشتهر و آفاق را به اهتزاز درآورده.»[۹]
آیا مقام بهاء از انبیای اولوالعزم و خاتم پیامبران بالاتر است؟ عبدالبهاء تعصب دینی را یکی از موانع بهائیت میدانند و میگوید: «مانع عظیم ثالث تعصب دینی و اجتناب مذاهب از یکدیگر است. این نیز در زوال است.»[۱۰]
به نظر میرسد عبدالبهاء با این شعار میخواهد تعصب را که معنای منفی از آن دریافت میشود، در کنار غیرت دینی قرار دهد و مردم را به عقاید خود بیتفاوت کند؛ در حالی که خود نسبت به بهائیت و رهبر آن تعصب شدیدی دارد.
لازم به ذکر است که تعصب به دو قسم مذموم و ممدوح تقسیم میشود. تعصب که بار منفی دارد و به معنای لجاجت، تکبر و وابستگی غیرمنطقی و غیرمعقول به کسی یا چیزی است، پیامدهای منفی و تلقی کورکورانه و جمود اندیشی را در پی دارد. امام علی (ع) نیز تعصب غیرمنطقی را عامل انحراف و بدبختی میخواند؛[۱۱] اما تعصب به معنای حمایت از دین و تلاش برای نگهبانی و ترویج آن ممدوح بوده و در آموزههای دینی بدان سفارش شده است. امام علی (ع) در اینباره میفرماید:
«فان كان لابد من العصبية فليكن تعصبكم المكارم الخصال و محامد الافعال و محاسن الأمور؛ اگر قرار است تعصبی داشته باشید، این تعصب شما به خاطر اخلاق پسندیده، افعال نیک و کارهای خوب باشد.»[۱۲]
از این حدیث به خوبی روشن میشود که ایستادگی سرسختانه برای طرفداری از یک واقعیت مطلوب نهتنها تعصب مذموم نیست، بلکه میتواند خلأ روحی انسان را در پیوندهای نادرست جاهلی پر کند.
حکم امام راحل درباره ارتداد سلمان رشدی نمونهای از تعصب و غیرت دینی بود که با عقلانیت و زمانشناسی همراه بود و دشمنان را از توطئه بر ضد اسلام بر حذر داشت. بنابراین، بازی با واژهها و شعارهای فریبنده دلیل بر حقانیت یک فرقه نیست؛ و این حربه بهائیت مانند حربههای دیگر آن کارایی چندانی ندارد.
لزوم ایجاد محبت و الفت از سوی دین
یکی از اهداف پیامبران الهی رفع اختلافات بشر و ایجاد دوستی میان مردم است تا در این فضا زمينه كمال و تعالی بشر فراهم شود. اگر دینی بهجای محبت و الفت، جنگ و دشمنی را ترویج کند، در حقانیت آن باید شک کرد. به قول عبدالبهاء «لذا اگر دین هم که خود باید علاج اختلافات باشد، سبب اختلاف و جنگ و جدایی شود، بیدینی بهتر است.»[۱۳]
اما این شعار زیبا ابتدا باید درباره بهائیت امتحان شود تا ببینیم چقدر بدان پایبند است. تاریخ بابیت و بهائیت، با دشمنی، شورش، قتل و کشتار گره خورده است و در حال حاضر نیز مرکز این فرقه در کشور فلسطین و زیر سایه جلادترین رژیم دنیاست و با حمایت آن فعالیت میکند.
موارد متعددی از این دشمنی و خونریزی را میتوان نام برد؛ از جمله شورشهای بابیان در تبریز، مازندران، زنجان و …؛ کشتار مردم که رهبر بهائیان هم در برخی از آنها حضور داشته یا این شورشها را تأیید کرده است؛ شهادت آیت الله برغانی به دست بابیان به جرم مخالفت با شیخ احمد احسایی؛ ترور نافرجام ناصرالدین شاه؛ منازعات بابیان برای کسب عنوان من يظهره اللهى؛ منازعات بهاء و ازل و به تبع آن بهائیان و ازلیان؛ منازعات عباس افندی با محمدعلی افندی و منازعات شوقی با بسیاری از یاران قدیمی بهائیت.
از سویی فرقهای که رهبر آن به تعییر فرزندش «زلزله در ارکان عراق انداخت و اهل نفاق (شیعیان) را همیشه خائف و هراسان داشت، سطوتش چنان در عروق و اعصاب نفوذ نموده بود که نفسی در کربلا و نجف در نیمه شب جرئت مذمت نمینمود و جسارت بر شناعت نمیکرد.» چگونه داعية الفت و محبت دارد؟
ضرورت مطابقت عقل و علم با دین
عبدالبهاء درباره این اصل میگوید: «از جمله تعالیم بهاءالله اینکه دین باید مطابق علم و عقل باشد تا در قلوب انسانی نفوذ نماید. اساس متین باشد نه اینکه عبارت از تقالید باشد.»[۱۴]
دین حقیقی و علم راستین هر دو از منبع واحد سرچشمه گرفتهاند؛ و عقل نیز آفریده خداست و در اسلام از آن به پیامبر درونی تعبیر میشود؛ اما باید دید که تعبیر بهائیت از علم و دین چیست. آیا منظور از دین ادیان الهی است که توسط پیامبران الهی به بشر ابلاغ شده و با اسلام خاتمه یافتهاند یا هر دین بشری و ساختگی هم دین شمرده میشوند و فرقی با یکدیگر ندارند؟ منظور از علم نیز باید مشخص شود؛ چرا که علم در تعبیر اسلام با معرفت خداوند آغاز میشود و با واگذاری امر به او خاتمه مییابد. در واقع هدف علم باید معرفت خداوند و عبودیت او و زمینهسازی برای کمال بشر باشد، نه گمراهی علم موجود در دنیا بر پایه نگرش پوزیتیویستی و انکار وجی و حتی عقل شکل گرفته و خروجی آن دنیای آشفته امروز با جنگها، غارتها و تجاوزات و تسلط اقویا بر ضعف است.
حجم قابل توجهی از نظریات علمی که در طی اعصار و قرون مورد پذیرش و تأیید مجامع علمی دنیا بودهاند گاه و بیگاه مورد تردید و بعضاً مورد انکار واقع شدهاند و میشوند؛ بنابراین نمیتوان گفت دین باید با علم موجود مطابق باشد.
بنابراین، آنچه بهائیت درباره تطابق علم و دین میگوید، بیشتر زمینهسازی برای تسلط علم غربی بر جوامع اسلامی و نفی تقلید و اجتهاد در مذهب شیعه است؛ وگرنه بسیاری از احکام و تعالیم این فرقه نه با عقل سازگار است و نه با علم؛ مثلاً بهاءالله برخلاف نظر همه شیمیدانان و کانیشناسان معتقد است که مس پس از هفتاد سال تبدیل به طلا میشود! او در ایقان مینویسد:
«مثلاً در ماده نحاسي مس ملاحظه فرمایید که اگر در معدن خود از غلبه پیوست محفوظ بماند در مدت هفتاد سنه به مقام ذهبی میرسد؛ اگرچه بعضی خود نحاس را ذهب میدانند که بهواسطه غلبه پیوست مریض شده و به مقام خود نرسیده.»[۱۵] آیا این نظریه با عقل و علم سازگار است؟
تعلیم و تربیت عمومی
عبدالبهاء درباره تربیت عمومی میگوید:
«تربیت عموم لازم است و وحدت اصول و قوانین تربیت نیز از اَلزم امور، تا جمیع بشر تربیت واحده گردند؛ یعنی تعلیم و تربیت در جمیع مدارس عالم، باید یکسان باشد. اصول و آداب یک اصول و آداب گردد؛ تا این سبب شود که وحدت عالم بشر، از صغر سن در قلوب جای گیرد.»[۱۶]
لزوم تربیت عمومی امر درستی است؛ اما چه لزومی دارد که تمام بشر یک جور تربیت شوند؟ مگر همه بشر یک فرهنگ و زبان و دین مشترک دارند؟ لابد در این شیوه تربیت باید به همه بشر تعالیم بهائی آموزش داده شود؛ چون هم عقلانی و هم علمی است! آیا بهائیت اجازه میدهد که پیروان خودش نیز در تعلیم و تربیت آزاد باشند؟
تساوی رجال و نساء
تساوی رجال و نساء از شعارهای عبدالبهاست و با افکار بهاءالله تناسبی ندارد؛ زیرا بر اساس نصوص و احکامی که از او بر جای مانده وی به برتری ذاتی مردان معتقد است و دستورالعملهای دین خود را بر پایه این اندیشه بنا نهاده است. وی در کتاب اقدس میان مردان و زنان قائل به تفاوت است و در مورد فرزندان دختر و محرومیت از ارث پدری میگوید:
«قرار دادیم خانه مسکونی و البسه خصوصی میت را برای اولاد ذكور؛ و اولاد اناث و ورثه دیگر حق ندارند. به درستی که اوست عطا کننده فیاض»[۱۷]
پاسخ عبدالبهاء، طرحکننده این شعار نیز به پرسش خانمی از وی قابل تأمل است:
خانمی پرسید تا حال از جانب خدا زنی مبعوث نشده. همه مظاهر الهیه، رجال بودهاند. فرمودند: هر چند رجال با نساء در استعداد و قوا شریکاند، ولی شبههای نیست که رجال اقدماند و اولی حتی در حیوانات، مانند کبوتران و گنجشکان و طاووسان و امثال آنان هم این امتیاز مشهود.»[۱۸]
بهکار بردن واژگان «اقدم» و «اولی» برای مردان تردیدی باقی نمیگذارد که بهائیت به مساوات میان زن و مرد، اساساً بیاعتقاد است. بنابراین تفکر است که بهاءالله زنان را از حضور در بیتالعدل – که مهمترین نهاد مدیریتی در سازمان شبهدینی بهائی است، محروم و ممنوع ساخته و در تمام الواح مربوط به بیتالعدل از کلمه رجال استفاده کرده است.
زبان و خط عمومی
عبدالبهاء این اصل را در راستای اتحاد عالم میداند و میگوید:
«تعلیم نهم حضرت بهاءالله وحدت لسان است. یک لسانی ایجاد شود و آن را جمیع آکادمیهای عالم قبول نمایند؛ یعنی یک کنگره بینالمللی مخصوص تشکیل دهند و از هر ملتی نمایندگان و وکلای دانا در آن حاضر گردند و صحبت و مشورت نمایند و رسماً آن لسان را قبول کنند؛ و بعد از آن در جمیع مدارس عالم تعلیم اطفال کنند…؛ زیرا این لسان عمومی از جمله اسباب اتحاد عالم است.»[۱۹]
وی سپس زبان پیشنهادی خود را اعلام میکند و میگوید:
«چند هفته پیش نامهای از نیویورک به یکی از رؤسای اسپرانتو نوشتم که اگر مجمعی از وکلای اجناس و ملوک فراهم کنند و این لسان را در تحت مذاکره و ترویج گذارند، آن وقت عمومیت پیدا میکند.»[۲۰]
خط و زبان هر ملتی جزء ارکان هویت آن شمرده میشود و میراث فرهنگی، توسط آن از نسلی به نسل دیگر انتقال مییابد. معلوم نیست که بهائیت با طرح این شعار، چه هدفی دارد. فرقهای که ایران را مهد امرالله میداند و آثار و نوشتههای رهبران آن معمولاً به زبان عربی یا مخلوطی از عربی و فارسی است و با طرح این شعار میخواهد فرهنگ ایرانی را به کلی از بین ببرد؛ و از سویی چون داعیه جهانی دارد، بر زبان مشترک تأکید دارد.
صلح عمومی و اتحاد دول و محکمه کبری
بهاءالله درباره این اصل در لوح شیخ نجفی معروف به لوح ابن ذئب، آورده است:
«سلاطين آفاق -وقفهم الله- باید به اتفاق به این امر که سبب اعظم است، از برای حفظ عالم، تمسّک فرمایند. امید آنکه قیام نمایند بر آنچه سبب آسایش عباد است. باید مجلس بزرگی ترتیب دهند و حضرات ملوک و یا وزراء در آن مجلس حاضر شوند و حکم اتحاد و اتفاق را جاری فرمایند و از سلاح به اصلاح توجه کنند؛ و اگر سلطانی بر سلطانی برخیزد، سلاطین دیگر بر منع او قیام نمایند. در این صورت عساکر و آلات و ادوات حرب لازم نه (لازم نه، یعنی لازم نیست)، الا على قدر مقدور لحفظ بلادهم و اگر به این خیر اعظم فایز شوند، اهل مملکت کل به راحت و مسرت به امور خود مشغول گردند و نوحه و ندبه اکثری از عباد ساکن شود.»[۲۱]
این اصل در حالی از سوی بهاء و عبدالبهاء بهعنوان یک اندیشه مترقی مطرح میشود که اولاً، پیامبران الهی و خردمندان نیز بر آن تاکید داشتهاند و چیز جدیدی نیست؛ ثانیاً اصلیترین عاملان جنگافروزی و نقض صلح در جهان امروز حامیان بهائیتاند؛ یعنی آمریکا، انگلیس و رژیم صهیونیستی و درست پس از دیدار عبدالبهاء از اروپا و آمریکا در سالهای ۱۹۱۱ – ۱۹۱۳م و طرح این شعارها جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۴م آغاز گردید و مشخص شد که رهبران این دین جدید هیچ جایگاهی در دنیا حتی نزد اربابان خود ندارند، ولی از جایگاه رهبری عالم حرف میزنند؛ ثالثاً، رهبر و بانی بهائیت، ظاهراً مردم را واجد هیچ صلاحیتی نمیداند؛ چراکه در این حکم و احکام مشابه، تنها سلاطین را منشأ اثر و قدرت در اجتماع دانسته و برای تودههای مردم هیچ ارزش و اهمیتی قابل نشده است.
تعدیل اقتصاد
عبدالبهاء درباره این اصل میگوید:
«از جمله اساس بهاءالله تعدیل معیشت است… . اصلاح معیشت از برای بشر لازم نه آنکه مساوات باشد؛ بلکه اصلاح لازم است؛ والا مساوات ممکن نیست… .»[۲۲]
فرقهای که ربا را تجویز کرده و از قماربازی مدرن یعنی لاتاری بهدنبال درآمدزایی است و درباره آن چنین میگوید:
«یاران را در این خصوص آزاد و مختار گذارند تا مِن بعد تکلیف قطعی شود؛ ولی امر لاتار، منحصر در امور خیریه باشد و عایداتش تماماً راجع به صندوق خیریه مافل گردد.»[۲۳] چگونه ادعای نسخه پیچی برای اقتصاد عمومی دارد؟
حصر جهاد به لسان و بیان
این حکم نیز با عملکرد بهائیت که قتل و شورش در کارنامه آنان به وفور یافت میشود و خود بهاءالله در اقدامات خشن و تروریستی دخالت داشته در تضاد است و هدف آن تسلیم در برابر زورگویان و چپاولگران بینالمللی و تنها نصیحت آنان است تا حامیان بهائیت بدون هیچ مانعی بتوانند ایران و ممالک محروم دیگر را در چنگ خود درآورند.
در حالی که یکی از مسائل مهم و حیاتی در دین مقدس اسلام، بحث جهاد و دفاع است. این معنا منحصر در جان نیست و مفهوم وسیعی را دارد؛ یعنی مسلمانان میتوانند با مال و ثروت خویش نیز در راه خدا و برای خدا جهاد کنند. اهمیت جهاد از دیدگاه و منظر اسلام را باید در آیات الهی جستجو کرد.
با مراجعه به آیات قرآن کریم میبینیم که در ۴۵ آیه به موضوع قتال و در ۲۹ آیه به موضوع جهاد اشاره شده است که جهاد، نسبت به قتال و جنگیدن معنای عامی دارد. این آیات شریف دیدگاه وسیعی را به روی مجاهدان و مسلمانان میگشاید و جهاد را وسیله رستگاری بهترین، تجارت با خدا، برتری جهادگران، عظیمترین درجات، سبب هدایت و اخلاص آزمایش الهی و… معرفی میکند. خداوند در یکی از این آیات میفرماید:
«تؤمنون بالله و رسوله وتجاهدون في سبيل الله بأموالكم وَأَنفُسِكُمْ ذالكم خير لكم إن كنتم تعلمون (صف: ۱۱).
به خدا و رسول او ایمان آورید و با مال و جان در راه خدا جهاد کنید، این کار از هر تجارت برای شما بهتر است؛ اگر دانا باشید.»
اصول دیگر بهائیت
الف) مداخله نکردن در امور سیاسی: فرقهای که در یک بستر سیاسی شکل گرفته و از ابتدا مورد حمایت قدرتهای استعماری بوده است و رهبر آن از همان ابتدایِ کار به حمایت بیگانگان از خود اعتراف میکند، چنانکه مینویسد: «…و چون مظلوم از سجن، خارج، حسب الامر حضرت پادشاه -حرسه الله تعالى- مع غلام دولت علیه ایران و دولت بهیه روس به عراق عرب توجه نمودیم.»[۲۴] برای پاک کردن گذشته سیاه خود و عدم ایجاد حساسیت، مردم را به مداخله نکردن در امور سیاسی فرامیخواند که همان سکولاریسم غربی و جدایی دین از سیاست است.
باید از رهبران و پیروان این فرقه پرسید، آیا حمایت دولت روسیه از بهاء و آزادی وی یک امر سیاسی نیست؟ آیا پیوند بهائیت و رژیم صهیونیستی و حمایت علنی از آن، سیاسی نیست؟ آیا پذیرفتن مشاغل سیاسی نظیر وکالت وزارت و نخستوزیری در دوره پهلوی، سیاسی نیست؟ اگر اینها امور سیاسی نیستند. پس سیاست چیست؟
از ملاحظه مجموعه نواهی بهائیان از دخالت در امور سیاسی میتوان نکته ظریفی را که در این آموزه وجود دارد، یافت و آن اینکه در حقیقت این یک دستور کاملاً سیاسی از سوی تشکیلات رهبری فرقه و تاکتیکی سیاسی است، برای جلب نظر و استفاده از حاکمان و دولتمردان دیکتاتور و مخالفت با روحانیت است که داعیهدار دین و سیاست میباشند.
ب) استفاضه از روحالقدس: در ارتباط با این اصل، عباس افندی بیان داشته است:
«تعلیم دوازدهم حضرت بهاءالله آنکه عالم انسانی به قوای عقلیه و قوای مادیه ترقی نکند؛ بلکه به جهت ترقی صوری و معنوی و سعادت فوقالعاده انساني نقثات روح القدس لازم است و باید قوه الهیه یعنی روحالقدس، تأیید کند و توفیق بخشد تا آنکه هیئت بشر ترقیات فوقالعاده نموده، به درجه کمال برسد؛ زیرا جسم انسان محتاج به قوای مادیه است؛ ولی روح انسان محتاج به نفثات روحالقدس است و اگر تأییدات روحالقدس نبود، عالم انسانی خاموش میشد و نفوس انسانی مرده بود.»[۲۵]
این تعلیم، کوششی است برای توجیه ادعای پیامبری باب و بهاءالله که پس از حضرت خاتمالانبیا (ص) با داعیه بابیت و قائمیت و مظهریت به نسخ اسلام و جعل شریعت جدید پرداختند؛ چراکه در حقیقت شیعه نیز معتقد به فیض همیشگی الهی و عدم قطع آن است؛ اما نه آنگونه که بهائیان تصویر میکنند. آنان میگویند: «انسانها افزون بر نیاز مادی نیازمند مواردی روحانیاند که فقط بهوسیله پیامبران ممکن است، مرتفع شود؛ از این رو به تجدید ادیان نیاز است؛ زیرا هر دورهای برای خود اقتضایی دارد و اقتضای هر زمانی ایجاب میکند که خداوند مردمان را از فیض خود و متناسب با مقتضیات زمان بهرهمند سازد. از این روی ختم رسالت و نبوت بهگمان ،بهائیت منافی مقتضیات زمانه و تداوم همیشگی فیض الهی است.
منبع: کتاب جریانشناسی فکری – فرهنگی بهائیت در ایران معاصر، صص۹۶-۱۰۹.
[۱]. اسدالله فاضل مازندرانی، رساله امر و خلق، تهران، موسسه ملی مطبوعات امری، ج۴، ص ۳۵۱.
[۲]. همان.
[۳]. همان، ۳۵۲.
[۴]. عبدالحمید اشراق خاوری، ایام تسعه، تهران، موسسه ملی مطبوعات امری، ص ۴۸۳- ۴۸۴.
[۵]. مرکز جهانی بهائی، سخنرانی دکتر ایان سمپل، ۱۹۹۷م، ص ۳.
[۶]. عباس افندی، مجموعه مکاتیب، ص ۱۶۰.
[۷]. عباس افندی، خطابات، مصر، ۱۹۹۱م، ص ۱۱۹.
[۸]. جی. ای. اسلمنت، بهاءاللهو عصر جدید، حیفا، ۱۹۳۲، ص ۱۴۷.
[۹]. همان، ص ۱۴۹.
[۱۰]. همان، ص ۱۴۸.
[۱۱]. نهجالبلاغه، خطبه ۱۹۲.
[۱۲]. همان.
[۱۳]. لجنه نشر آثار امری، منتخباتی از مکاتبات عبدالبهاء، لانگنهاین آلمان، ۱۹۹۲، ج۱، ص ۲۴۱.
[۱۴]. اسدالله فاضل مازندرانی، رساله امر و خلق، همان، ج۴، ص ۳۳۱.
[۱۵]. حسینعلی نوری، ایقان، ص۱۰۴، بند ۱۶۵.
[۱۶]. اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهور الحق، تهران، موسسه ملی مطبوعات امری، ج۸، قسمت دوم، ص۳۳۱- ۳۳۲.
[۱۷]. عبدالحمید اشراق خاوری، گنجینه حدود و احکام، همان، ص۱۲۵.
[۱۸]. اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهور الحق، همان، ص۳۳۴.
[۱۹]. اسدالله فاضل مازندرانی، رساله امر و خلق، ص۳۳۲.
[۲۰]. همان، ص۳۳۳.
[۲۱]. حسینعلی نوری، لوح شیخ محمدتقی اصفهانی معروف به نجفی، کاناپا، موسسه معارف بهائی، ۲۰۰۱م، ص۲۳- ۲۴.
۲۲. اسدالله فاضل مازندرانی، رساله امر و خلق، ص۳۳۶.
[۲۳]. همان، ص۲۴۳.
[۲۴]. حسینعلی نوری، لوح مبارک به شیخ محمدتقی مجتهد اصفهانی، ص۱۷.
[۲۵]. عباس افندی (عبدالبهاء)، خطابات، همان، ص۱۵۰.