- لطفاً در ابتدا خود را معرفی و در مورد وضعیتتان توضیحی مختصر بفرمایید.
بسم الله الرحمن الرحيم . پری حامدی هستم، فرزند «علی». خانواده مادریام همگی بهائیاند و من به تشویق خواهر و شوهرخواهرم به این فرقه کشیده شدم. ۱۶ ساله بودم که مرا تسجیل کردند.
- تسجیل در بهائیت به چه معناست؟
در ۱۶ سالگی خواهر و شوهر خواهرم به تشویق مادرم مرا بردند و برگهای دادند که امضایش کنم، برگهای که در آن نوشته شده بود من به «بهاءا…» و بهائیت اعتقاد دارم. تسجیل شناسنامه فرقه بهائی است.
- مادرتان دقیقاً از چه زمانی بهائی شدند؟
مادرم از اول بهائی بود اما زمانی که پدرم زنده بود، سعی میکرد کمتر با بهائیها رفتوآمد داشته باشد. بعد از فوت پدر، دوباره به بهائیت برگشت و فعالیتهای تشکیلاتیاش را شروع کرد.
- اگر مادرتان بهائی بودند، چطور با پدرتان که مسلمان مقید و معتقدی بودند ازدواج کردند؟
پدرم به شرط اسلام با مادرم ازدواج کرد. عقدشان هم اسلامی بود. مادرم در ظاهر پدرم را فریب میداد که مسلمان است. اما در نهان و عملاً بهائی بود.
- هدفشان از این پنهانکاری و فریب چه بود؟
چون پدر من موقعیت مالی بسیار خوبی داشت و اکثراً بهائیها برای فریب دادن یا سمت افراد و خانوادههای خیلی مذهبی میروند یا سعی میکنند با افرادی که ثروتمند هستند، ارتباط برقرار کنند و چنین ازدواجهایی انجام میشود. پدر من هم شخصی ثروتمند و هم مسلمانی معتقد بود.
- آنطور که برادرتان تعریف کردند، مثل اینکه پدرتان قبل از فوت، متوجه بهائیشدن مادرتان شده و زندگیشان را از هم جدا کردند. شما کجا زندگی میکردید؟
من با مادر، خواهر و شوهرخواهرم بودم. منتها چون مورد اذیت خواهر و شوهرخواهرم واقع شدم و تحت فشار زیادی بودم، مدتی است که دیگر از آنها جدا شده و به خانه پدریام برگشتم.
- زمانی که عضو این فرقه بودید، چه رفتاری با شما داشتند؟
همیشه تحت نظر تشکیلات بهائی بودم. اجازه رفتن به دانشگاه نداشتم، من تا دیپلم تجربی خواندم، درسم هم خیلی خوب بود و علاقه داشتم به دانشگاه برود، اما نمیگذاشتند. میگفتند باید تمام امورات و کوچکترین حرکاتم زیرنظر تشکیلات باشد.
از طرفی به من وعدههای مختلفی مثل خارج رفتن میدادند و جذب تشکیلات میکردند. وعدههایی که بعد از حدود ۲۵ الی ۳۰سال، هیچ وقت عملی نشدند. میگفتند ارث و ازدواجت همه باید تحت نظر تشکیلات باشد، در حالی که خواستگارهای مسلمان داشتم، بههیچ وجه اجازه نمیدانند با فردی مسلمان ازدواج کنم. زمانی هم که میخواستم از دستورهایشان سرپیچی کنم، توسط خواهرم مورد ضرب و شتم شدید قرار میگرفتم، فحاشی و توهین می کردند تا بالآخرة تسليم شوم.
- پدرتان در زمان حیاتش تلاش نمیکرد شما را نزد خود ببرد؟
چرا، پدرم همیشه با رأفت با من برخورد، صحبت و نصیحتم میکرد ولی چون پدر و برادرم مسلمان بودند، تشکیلات اجازه نمیداد، با آنها ارتباط داشته باشم. همیشه به من توصیه میکردند که از آنها دوری کنم.
- چه چیزی باعث شد، از بهائیانی که زندگی شما را تحت کنترل گرفته بودند، فاصله بگیرید؟
برادرم از کودکی اعتقادات اسلامی داشت و متدین بود و من متوجه میشدم، حرکات و اعتقادات او با بهائیها فرق دارد. خصوصیات و اخلاق خیلی خوبی که مرا جذب میکرد. همیشه با خود فکر میکردم چه اعتقادی دارد؟ وقتی برادرم به ایران آمد، متوجه شدم تشکیلات او را هم اذیت و حتی مسمومش کرده است. میگفتند چون مسلمان است، ارث پدریاش را نمیدهیم، حتی با چاقو به او حملهور شدند.
اینها در ذهن من تاثیر خیلی بدی گذاشت و فهمیدم افراد این فرقه چقدر جانی هستند. بعد با مطالعات کتب اسلامی متوجه شدم که بهائیت دینی الهی نیست.
آنها به اسم دین، مردم را گول میزند ولی یک فرقه سیاسی با اهداف سیاسی هستند. عملکردی که من از تشکیلات بهائی میدیدم، حالتهایی شیطانی و چیزهایی بودند که اصلا نمیپسندیدم. مسائلی که حالت حیوانی داشته و اصلادر شأن انسان نبود. نماز و روزه هم انجام نمیداند، در آنهای بیدینی و بیخدایی میدیدم.
برای زن هم ارزشی قائل نیستند. بیحجابی و بیبندوباریهایی در بینشان هست که شاید در غرب هم آنقدر نباشد. من از فسادهای اخلاقی که در جامعهشان دیدم خیلی بدم میآمد و فهمیدم در دین اسلام چقدر به زنان ارزش می دهند. حجاب و آداب و رسوم اسلامی را خیلی دوست داشتم.
همه این رفتارهای کثیف باعث تنفر و انزجارم شد. کمکم سعی کردم، از این فرقه فاصله بگیرم. مادرم که بهائی متعصبی بود، همیشه بین من و خواهرم فرق میگذاشت چون یکسری بهائیهای معمولیاند و یکسری تشکیلاتی که خواهرم و شوهرش جزء تشکیلات فرقه بودند اما حس میکرد من به اسلام گرایش دارم و از بهائیت انتقاد میکردم.
- چه انتقادهایی میکردید؟
عیب و ایرادهایشان را علناً میگفتم. میگفتم شما رفتار انسانی ندارید، میگویید ما صلحجویم در صورتی که عامل جنگ هستید. میگویید مسلمانها را دوست داریم ولی عملا دشمن شیعهاید.
به تعالیم دوازدهگانه بهائی مثل «تحریر حقیقت»، همه دروغ است و هیچ وقت دنبال حقیقت نمیروند. هیچ چیز که «تساوی حقوق زن و مرد» نشان بدهد، در دینشان نیست. زن آزاری در بهائیت، زیاد است. زنها و دختران هیچ آزادی و ارزشی دارند. زیر نظر تشکیلات مجبورند هر چه دستور میدهند، گوش کنند و نمیتوانند برای خود تصمیم بگیرند و زندگی کنند، بنابراین خیلی اذیت میشوند.
زندگی سازمانی و حتی تیمی زیر نظر تشکیلات، مورد آزا و اذیت واقع میشوند. شاید از ترس چیزی نمیگفتند، شاید هم واقعا فریب خوردهاند و در این فرقه غرق شدهاند که این طور مورد اذیت و سوءاستفاده قرار میگرفتند.
- مادرتان چطور بین شما و خواهرتان فرد میگذاشت؟
رابطه ما یکدیگر مثل مادر و فرزند نبود، خواهرم هم حالات خواهرانه نداشت. بهصورت تشکیلاتی با هم برخورد میکردیم. مادرم میگفت، هر چه تشکیلات میگوید، باید گوش کنی، مرا محدود میکرد که با مسلمانان حتی حرف نزنم. از طریق خورد و خوراک و لباس بهشکلی خاص تنبیهم میکرد. چون مادرم بود و روی من تسلط داشت، راحت می توانست تنبیه کند. همیشه روحیهام را تضعیف میکرد.
- این فاصله گرفتن چه تبعاتی برایتان بههمراه داشت؟
وقتی از این فرقه بیرون آمدم، خیلی اذیت شدم اما مقاومت کردم، همه دستهجمعی حملهور میشوند تا آدم را تنبیه کنند. به دستور تشکیلات بهائی، از طرف خواهرم مورد ضرب و شتمهای شدید قرار میگرفتم طوری که چندبار بینیام را شکست یا برای آزار در بینیام آب میریختند. از ارث پدر محروم، فحاشی و توهین میکردند.
میگفتند باید دوباره به بهائیت برگردی و چون مسلمان شدی، به روزگار و سرنوشت بدی مبتلا میشوی. همین محروم کردن از ارث پدر هم یرای تضعیف روحیه بود تا دوباره به فرقه برگردم و بگویند چون به فرقه برگشتی وضعت خوب شد. هنوز هم تهدیدم میکنند.
- خاطره خاصی از خشونت بهائیان علیه خود دارید؟
بدترین خاطرهام این بود که خواهرم مرا میخواباند و در گوشم آب میریخت. کلا از ۲۴ سالگی هر موقع کوچکترین سرپیحی از تشکیلات میکردم به خواهرم دستور میدادند که نتبیه فیزیکیام کند. دهنم را میگرفتند تا حالت خفگی پیدا کنم. جوری که احساس میکردم واقعاً خقه میشوم. ضرب و شتم شدید و فحاشی هم که بماند تا همین دو سال پیش هم ادامه داشت.
یکبار خواهرم و پسرش «شهریار» به من حمله کردند، «رکسانا»، دخترش هم با لگد، کتکم میزد. بدترین خاطراتم لحظاتی بود که به دستور تشکیلات، خواهرم به من حملهور میشد. یکبار هم شوهرخواهرم به خاطر سرپیچی از تشکیلات، طوری به من حمله کرد که تا یک هفته در بستر بیماری افتادم.
- به خاطر این آزار و شکنجهها شکایتی نکردید؟
چندبار به خاطر کبودیها و ضرب و شتمهای خواهرم که موجب شکستگی بینی و چانهام شده بود به پزشکی قانونی رفتم تا شکایت کنم اما هر بار با وساطت مادرم که همیشه حامی او بود، کوتاه میآمدم و از شکایت صرف نظر میکردم.
از طرفی مرا می ترساندند و می گفتند چون تو تسجل بهائی داری اگر به کلانتری بروی و از ما شکایت کنی به شکایتت اهمیتی نمیدهند. تو قانوناً بهائی هستی و قانون هیچ وقت از یک بهائی دفاع نمیکند. حتی تهدید میکردند که اگر شکایت کنم، قانون حکم اعدامم را صادر میکنند. پس هیچ راهی جز تابع تشکیلات بودن و گوش کردن به حرفشان نداشتم. با همه اینها، مقاومت میکردم و زیر بار نمیرفتم. پس دوباره مورد ضرب و شتم قرار میگرفتم.
- هیچ نکته جذابی که بخواهد شما را در این فرقه نگه دارد، برایتان وجود نداشت؟
اوایل که جذب فرقه میشوید، رفتاربسیار خوبی دارند و خیلی محبت میکنند. وعدههای شیرینی میدهند. مرتب به جلسات تشکیلاتی دعوت و پذیرایی میکنند. بعد از مدتی که کاملاً جذب شدید، چهرهشان عوض میشود. دیگر باید حرف تشکیلات را گوش و فقط هدف آنها را دنبال کنید. در واقع با چهره تشکیلاتیشان مواجه میشوید؛ مثل «سازمان مجاهدین خلق».
- در تشکیلات چه هدفی را دنبال میکردند؟
فرقه بهائیت اهداف سیاسی دارد. ضد اسلام و شیعه است. هدفشان هم از بین بردن اسلام است مخصوصاً با شیعه، دشمنی زیادی دارند و بدیهای زیادی علیه اسلام میگفتند.
- شما با این آزار و اذیتها چگونه مقابله کردید؟
من تسلیم نمیشدم. همیشه در خلوت نماز میخواندم، به قرآن خیلی اعتقاد داشتم و وقتی قرآن میخواندم احساس آرامش به من دست میداد. البته همیشه سعی میکردم، مادرم متوجه این نماز، روزه، دعا و قرآن خوانم نشود. چون شدید مخالفت میکرد و حتی میگفت، نباید در خانه قرآن باشد.
- در مورد جلسههایی که بهائیان برگزار میکردند، توضیح دهید.
وقتی شخصی بهائی میشود، باید به اجبار هر ۱۰ روز(شاید منظور ۹ روزباشد) در این جلسات موسوم به «ضیافت» شرکت کند. زمانی که کسی غیبت کند، به دنبالش میروند و میگویند، چرا نیامدی؟ در جلسه هم پیامهای مختلفی را که از «بیتالعدل» یا اسرائيل میآید، میخوانند. اهدافشان سیاسی است، ضد جمهوری اسلامی و بیشتر سلطنتطلب هستند.
- یعنی در این مورد صحبت میکردند؟
بله، سلطنتطلب بودند، کاملاً ضد جمهوری اسلامیاند و برای براندازی تلاش زیادی میکنند. خیلی خوشحال میشوند که جمهوری اسلامی عوض بشود. در جلساتشان، به هم وعده میدهند که به زودی این رژیم از بین میرود. من همیشه شنونده بودم اما در ضیافات و جلساتشان مراتب از این صحبتها بود.
- در مورد مسائل سیاسی علاوه بر اظهار نظر، فعالیتهای دیگری هم داشتند؟
راجع به براندازی رژیم خیلی صحبت میکردند، بهطور کلی همیشه میگفتند که در رایگیریها شرکت نکنید تا مخالفت با نظام را نشان دهید. در باطن هم سلطنتطلب بودند. اما سال ۱۳۸۸ طرفدار کاندیدی خاصی شدند. البته فعالیتهایشان زیرزمینی و محافظهکارانه است. بنابر اهدافشان ممکن است نظر مختلفی در مورد شرکت در انتخابات داشته باشند. سال ۱۳۸۸ هم میگفتند، طرفداری از کاندیدی خاصی به نفع بهائیهاست. هر چند ترجیح میدانند «رضا پهلوی» به ایران بیاید.
- جلساتی که اشاره کردید، کجا برگزار میشدند؟
مثلا چند خانواده بهائی دور هم جمع میشدند و هر دفع، به صورت نوبتی، در منزل یکی برگزار میشد. در این جلسات، مشاوران حقوقی هم حضور دارند تا به کارهای حقوقی بهائیان رسیدگی کنند. همین حرکتشان هم سیاسی و هدفشان شیطانی و تشکیلاتی است.
- چه فعالیتهای دیگری در این جلسات انجام میدهند؟
هر دفعه در ضیافت ۱۹ روزه، صندوقی برای پول جمع کردن دارند که به آن «حقوق ا…» میگویند پولهایی که از خانوادههای بهائی میگیرند تا به بیتالعدل و اسرائیل بفرستند.
- یعنی صراحتاً اعلام میکردند که پول را به اسرائیل میفرستند؟
بله، حتی جزء دستورهای این فرقه ضاله است که هر فرد بهائی باید بخشی از ارثش را که تشکیلات، میزان آن را تعیین میکند، بهعنوان حق ا… به «بیتالعدل» که در فلسطین اشغالی است، بفرستد و اکثر بهائیها به دستور تشکیلات، این کار را انجام میدهند.
- در مورد آنچه بهائیان بهعنوان «بیتالعدل» مینامند و در حقیقت مرکز اصلی فرقه است، بیشتر توضیح دهید. بهائیان چه اعتقادی نسبت به آنجا دارند؟
آنها بیتالعدل را بالاترین مقام و مرجعشان میدانند و اعضای آن را افرادی مقدس نشان میدادند تا جایی که از اسرائیل بهعنوان زیارتگاه بهائیان هر دستوری بیاید، باید پذیرفته و انجام شود. مادرم اعتقاد زیادی به بیتالعدل داشت و خیریه و حقوق ا… به آنجا را راهی برای پاک شدن گناهان و رفتن به بهشت میدانست. همه دستورهای تشکیلات هم از بیتالعدل میآید.
- چه دستورهایی از آنجا صادر میشد؟
بستگی دارد، دستوراتی در مورد طرحهایی برای جوانان بهائی، برنامهها و نقشههای مختلف و… که بهائیان باید آنها را اجرا کنند.
- آیا از فعالیتهای خاصی که خانواده خواهرتان بهعنوان اعضای فعال تشکیلات انجام میدادند، اطلاعی دارید؟
آنها از طریق پناهندگی به کشور نیوزیلند رفتند تا در آنجا کارهای تبلیغاتی بهائیت را انجام دهند. خواهرم یکی از متعصبترین افراد این فرقه است که هنوز هم به ایران رفتوآمد میکند. فردی با افکار شیطانی و تحت نفوذ کامل تشکیلات که الآن هم به دستور تشکیلات بهخاطر کلاهبرداریهای مالی که در قضیه ارثیه انجام داده، وقتی به ایران میآید، بهنوعی متواری و پنهان است.
- از نحوه تبلیغ بهائیت چیزی میدانید؟
بله، افرادی را که حس میکردند، زمینهای دارند؛ مثلاً آنهایی که انگیزههایی مثل خارج رفتن و… دارند، بهنحوی جذبشان میشدند. افراد تشکیلاتی هم دور این افراد را گرفته با آنها معاشرت میکنند، کم کم کتابهایی برای خواندن به آنها میدهند، به جلسات تشکیلات بهائی دعوتشان میکنند و خلاصه با افراد بهنوعی طرح دوستی میریزند تا کم کم به طرف خودشان کشیده شوند.
- اگر ممکن است، در مورد ماجرای ارث پدریتان بهطور مختصر توضیح دهید.
بعد از فوت پدرم در سال ۱۳۷۵ مادرم گفت چون من، تو و خواهرت تسجیل بهائی هستیم، باید تقسیم ارث را زیر نظر تشکیلات فرقه انجام دهیم و نباید به برادر اطلاع دهیم؛ چون او مسلمان است و از نظر فرقه، ارثی به وی تعلق نمیگیرد.
مشاوران حقوقی تشکیلات گفتند که تقسیم ارث را با نظارت محفل بهائی و به مدیریت محفل بهائی انجام میدهند.
مادرم مرتب وقت میگرفت تا با آنها صحبت کند و آخر هم به توصیه آن چهار مشاور و بقیه بهائیان مرا به محضری در کرج برد و از من وکالت تام گرفت.
پدرم حدود ۲۶ قطعه ملک و زمین ارزشمند داشت که محفل با هدایت آن چهار نفر و دستور مدیر محفل، همه را فروخت ملک گرانقیمت پدرم در گاندی توسط تشکیلات ساخته و به مرکز فعالیتهای بهائیان تبدیل شد. خیلی جاها را کوبیدند و برج ساختند. مدیران تشکیلات به نوعی فتوا دادند که مال بین اعضای فرقه بهائی تقسیم گردد؛ با این نیت که فرقه از نظر مالی قوی شود.
مال مسلمان را بین اعضای فرقه تقسیم کردند. مبلغی را هم بهعنوان حقوقا… به اسرائیل و بیتالعدل فرستادند.
من کاملاً در جریان بودم که اعضای محفل با مادرم صحبت میکردند تا قانعمان کنند، طبق دستورهای فرقه، مبلغی را به بیتالعدل بدهیم. یکی از اعضای فعال فرقه که رابط بین اسرائیل و ایران است. این کار را انجام داد.
مادرم میگفت با این کار به بهشت بهاء ا… میرویم. بعداً متوجه شدم فریبم دادهاند. یعنی تمام ارثیه پدرم را فروختند. بدون اینکه هیچ سهمی از آن به من بدهند. همیشه هم میگفتند در مورد این مسائل هیچ اطلاعی به برادرت نده. حتی میگفتند باید به طریقی او را از سر راه برداریم که همان موضوع سم دادن پیش آمد.
- شما از ماجرای سم دادن به برادرتان مطلع بودید؟
صحبتهایی در مورد اینکه او را مسموم کنیم، مورد ضرب و شتم قرار دهیم و… در میان بود. همان طور که در آمریکا با چاقو به او حملهور شدند. به من هم میگفتند با برادرت درگیر شو به منزل مسکونی پدری راهش نده. از او دوری کن؛ چون مسلمان است و… فقط یک معجزه بود که برادرم بعد از مسموم شدن از مرگ نجات پیدا کرد.
من در جریان این مسائل بودم و قلباً هم رنج میبردم. او قبل از این مسائل به خانواده کمک مالی زیادی میکرد. حتی به مادر و خواهرم که عضو فرقه بهائی بودند. وقتی نقشههای شومی را که آنها نسبت به او میچیدند و در مقابل رفتار برادرم را میدیدم واقعاً متأثر میشدم اما کاری از دستم برنمیآمد. با آنها درگیر میشدم ولی میگفتند تو دلسوزی نکن. باید به حرف ما گوش دهی.
همیشه از کودکی به من میگفتند با برادر و پدر مسلمانت مثل غربیهها رفتار کن و فقط تشکیلات دوست تو هست. اعضای این فرقه همیشه در خانواده ما شکاف و نفاق میانداختند. متأسفانه من شاهد این مسائل بودم و گاهی با آنها درگیر میشدم. یک موقعهایی هم فریب میخوردم و تابعشان میشدم که الآن خیلی پشیمانم.
- یعنی آن روز که غذا را برای برادرتان بردید، میدانستید که ممکن است مسموم باشد؟
خیر به هیچ وجه نمیدانستم، ولی قبلاً در مورد مسمومیت صحبتهایی بود و اعضای فرقه آرزوی مرگ برادرم را میکردند. بعد از اینکه کارهای غیر انسانیشان را در حق برادرم دیدم، چندین بار با آنها درگیر شدم و گفتم حق ندارید به فردی که هیچ وقت شما را آزار نداده انقدر ظلم کنید.
تا جایی که من تشخیص دادم، جرم او فقط مسلمانی بود. با این حال مادرم میگفت کار خیری کرده به بهائیت پول داده و فکر میکرد اینطوری گناهانش بخشیده میشود. در صورتی که به او میگفتم من خودم محروم هستم و تو حق من و برادرم را به اعضای فرقه دادهای و به ما ظلم کردی.
این اواخر طوری شده بود که من قبل از اینکه برادرم به ایران بیاید، غذایی نداشتم بخورم و در منزل بیهوش میشدم و به اغما میرفتم. با این کارها تنبیهم میکردند. تا اینکه برادرم به ایران آمد و حمایتم کرد.
- خودتان به دنبال یافتن شغل بودید؟
مدرک کمک بهیاری گرفته بودم و چند جا دنبال کار رفتم؛ مثلا در خانه سالمندانی در قلهک، بهعنوان مراقب سه ماه کار کردم، از کارم راضی هم بودند و میخواستند بیمهام کنند. اما کمی بعد عذرم را خواستند. گویا خواهر و مادرم آمده و با نشان دادن تسجیل، مرا وابسته به اسرائیل معرفی کرده بودند.
- با این وجود هیچ وقت تصمیم نگرفتید، علناً اعلام کنید که مسلمان شدهاید؟
چرا، اما راهش را بلد نبودم. برادرم که آمد، مرا راهنمایی کرد اما تا آن موقع کسی نبود راهنماییام کند. من فکر میکردم، اگر فقط شفاهی به آنها بگویم که مسلمانم و با اعضای فرقه درگیر شوم، کافی است. راه قانونیاش را نمیدانستم. بارها خواستم تسجيلم را لغو کنم، به بهائیها میگفتم که دیگر مسلمان هستم و با شما کاری ندارم، حتی اعتقادم به دین مبین اسلام را در نامهای به آنها اعلام کردم ولی هنوز هم قبول نمیکنند.
حدود ۲۰ سال است که مبارزه میکنم اما تبری و روی آوردنم به اسلام را نمیپذیرند و میگویند تو تسجیل هستی، شماره تسجیلی داری و بههیچ عنوان نمیتوانی از این فرقه برون بروی. تاقبل از اینکه برادرم بیاید، نمی دانستم میشود نزد مجتهدی بروم و از ایشان کمک بخواهم.
- اطرافتان شخص دیگری که از این فرقه طرد شده باشد، نداشتید که با او مشورت کنید با به شما کمك كند؟
خیر. البته دوستان مسلمانی داشتم که کمکم میکردند. اقوام مسلمان و متدین پدری ام هم افرادی بسیار خوب و خداشناسند که هر موقع از آنها در موارد مختلف کمک خواستم، راهنمایی و حمایتم کردهاند. برعکس، حتی یک بهائی هم با من همدردی یا کمکم نکرد. هیچ متبری دیگری هم نمیشناختم.
- به نظر خودتان برگشتن شما به فرقه چه فایدهای برای بهائیت داشت؟
آنها نمیخواهند حتی یک عضو را از دست بدهند تا مبادا رازشان به بیرون درز کند. نمیخواهند اسراری که من در این ۲۰ سال از این فرقه فهمیدم فاش شود. پس باید زیر نظر خودشان باشم و کسی که اطلاعات زیادی دارد، از فرقه خارج نشود.
- بعد از اینکه متوجه شدید فریبتان دادهاند چه کردید؟
وقتی متوجه شدم، محفل بهائی فریبم داده، سال ۱۳۸۱- ۸۲ در دادگاه میرداماد از مادرم، مدیر محفل و برخی دیگر اعضا و مدیران فرقه تحت عنوان کلاهبرداری شکایت کردم. گفتند شکایت تو به جایی نمیرسد.
- گفته بوديد آزار و اذیتهایشان هنوز هم ادامه دارد، به چه صورت؟
به هر طریقی اذیت میکنند. حتی امنیت جانی ندارم، افراد بهائی را برای تهدیدم میفرستند. از وقتی برادرم را مسموم کردند و با چاقو به او حملهور شدند، این ترس در من خیلی بیشتر شد. چون همیشه از طرفشان به مرگ تهدید میشوم؛ یعنی علنا میگویند تو را می کشیم. هر چند من به خدا ایمان دارم و از طریق دعا و قرآن از خدا که همیشه کمکم کرده یاری میخواهم.
- آیا قصد دارید، جایی بروید و بهصورت رسمی شهادتین را بگویید؟
بله، ان شاء ا… میخواهم نزد مجتهدی بروم و اعلام کن که به دین مبین اسلام روی آوردهام. بهائیان تهران اذیتم میکردند، بنابراین، به شهر مهدیشهر (سنگسر سابق) رفتم چون آنجا بستگان مسلمان پدرم به من کمک میکنند.
خوشبختانه در مهدی شهر، حتی یک نفر از اعضای فرقه نیست. برادرم آنجا خانهای برایم اجاره کرده تا از آن محیط دور باشم.
- تمایل دارید، خاطراتتان را به گوش بقیه افراد برسانید؟
زمانی، این خاطرات را البته اکثراً بد و برایم خیلی تلخ بودند، مینوشتم. دلم می خواهد اینها را بنویسم تا جوانهای دیگر فریب این فرقه را نخورند. دوست دارم از اذیتها و شکنجههای اعضای این فرقه ضاله، آگاه شوند و آنها را بشناسند. مخصوصاً قشر جوان که بهائیان خیلی سعی میکنند، با وعدههای شیرین، جذبشان کنند. بعد هم برایشان سرنوشتی تلخ رقم میزنند. چیزی که من در این فرقه متوجه شدم این است که آنها کاملاً شیطانی هستند؛ یعنی اهداف شیطانی دارند.
- در پایان اگر سختی دارید بفرمایید.
حرف آخرم این است که به جوانها توصیه میکنم، همیشه قرآن، نماز و دعا بخوانند، اینها آدم را از شیطان دور میکنند، اعتقاد مذهبیشان را قویتر میکنند و تنها چیزی که فرد را از این فرقههای شیطانی نجات میدهد، اعتقاد به خدا، قرآن، نماز و حضرت مهدی (عج) است. اسلام بهترین و کاملترین دین است و من افتخار میکنم که مسلمان شدهام، هرچه سختی و زجر کشیدهام، ولی خوشحالم که زیر سایه امام زمان (عج) و قرآن عاقبت به خیر میشوم.
ارتباط با ما: [email protected]