کد خبر:1649
پ
استاد روزبهانی

یک فنجان چای در خدمت استاد روزبهانی همراه با نقد بهائیت

در روزگاری که خلاء ایمان و روحیات مذهبی در بسیاری از کشورها (به‎ ویژه غربی) زمینه‎ساز ظهور و بروز فرقه‎ های انحرافی بسیاری شده، که هر از چندی یکی از آن‎ها همچون قارچ سر از زمین بیرون می‎آورد، متأسفانه بسیاری حساسیت‎ های خود را در مقابله با این فرقه‎ های انحرافی از دست داده‎اند، گویی […]

در روزگاری که خلاء ایمان و روحیات مذهبی در بسیاری از کشورها (به‎ ویژه غربی) زمینه‎ساز ظهور و بروز فرقه‎ های انحرافی بسیاری شده، که هر از چندی یکی از آن‎ها همچون قارچ سر از زمین بیرون می‎آورد، متأسفانه بسیاری حساسیت‎ های خود را در مقابله با این فرقه‎ های انحرافی از دست داده‎اند، گویی وجود این فرقه ‎های انحرافی امری عادی و معمولی هستند.
اما با این وصف اگر ما ایرانیان همچنان نسبت به بابیت و بهاییت حساسیت داریم و با وجود آن‎که بسیار بدان پرداخته شده، همچنان ضرورت بازپردازی بدان‎ها احساس می‎شود. از آن روست ‎که اولا اکثریت قریب به اتفاق فرقه‎ های انحرافی امروزین ادعای الهی بودن ندارند، اما بابیان و بهاییان با به‎کار بردن لفظ دیانت ، ادعای الهی بودن فرقه خود را دارند که متأسفانه در موارد گوناگونی زمینه انحراف خداباوران را پیش کشیده ‎اند. این در حالی است که فرقه‎ هایی همچون شیطان‎ پرستان و نظایر آن اعضای خود را از میان آن‎ها که فاقد ایمان مذهبی هستند، جذب می‎کنند.
دوم آن‎که بابیت و همچنین بهاییت خود را ادامه طبیعی مذاهب آسمانی دانسته و با ادعای نفی خاتمیت پیامبر اسلام به میدان آمده ‎اند و این انکار با چسبانیدن خود به دین اسلام و با فرض پذیرش آن صورت می‎گیرد. با این تمهید ، ابتدا اسلام به‎ عنوان مذهبی الهی پذیرفته شده و سپس با نفی خاتمیت آن، آماج حمله قرار می‎گیرد.
و سرانجام آن‎که بهاییت فرزند حرام ‎زاده‎ای است که از دل کلامی خرافی و خشک ‎اندیشانه برخی علما بیرون آمده و زادگاهش نیز ایران است؛ همچنین بیگانگان اندک زمانی بعد با پروبال دادن به آن، در بسط و گسترش آن کوشیدند و در لطمه ‎زدن به اسلام و ایران، از بابیت و بهاییت به ‎عنوان یکی از ابزارهای مهم برای تفرقه ‎افکنی، بهره ‎های بسیاری بردند.
از این منظر، در این پرونده کوشیده ‎ایم با رعایت اصل بی‎طرفی، روایتی تاریخی از این جریان را به‎ همراه گوشه ‎ای از باورهای بابیان پیش روی خوانندگان بگذاریم تا علاوه ‎بر آگاهی بر چیستی این فرقه، خود چند و چونش را به داوری بنشینند
استاد علی‎رضا روزبهانی از جمله مدرسین حوزه علمیه در رشته ادیان و صاحب تألیفاتی در حوزه ادیان، فرقه‎ شناسی و بهاییت است که به قلم او کتاب «در جست ‎وجوی حقیقت» (کاوشی در فرقه ضاله بهاییت) منتشر شده و کتاب «آشنایی با فرقه ضاله بهاییت» نیز در آستانه انتشار است.
او همچنین کتاب‎های «تأملی پیرامون فرق» و «ادیان ایرانیان» را نیز آماده چاپ دارد.
روزبهانی با مراکز پژوهشی مختلفی همچون مرکز پژوهش‎های اسلامی صدا و سیما و مرکز مطالعات و پژوهش‎های فرهنگی حوزه علمیه قم و پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی همکاری دارد. به مناسبت پرونده بابیت و بهاییت به ‎سراغ او رفتم و نگاهی گذرا به عوامل شکل‎ گیری و خط سیر حرکت این فرقه از آغاز تا به امروز داشتیم که نکات شنیدنی و جذاب بسیاری در آن می‎توان یافت.

یکی از اختلافاتی که بین نظریات محققان حوزه بابیت و بهاییت، به ‎ویژه در سال‎های پس از انقلاب شاهد هستیم، میزان تأثیر استعمار در شکل گیری این فرقه است. برخی معتقدند که این فرقه از همان آغاز حاصل یک طرح استعماری بوده، یعنی از همان روزگاری که شیخ احمد احسایی نظریات خود را مطرح کرد، تحت هدایت و تأثیر استعمار بوده است. اما آیا واقعا این فرقه از لحظه نخست یک طرح استعماری بوده یا این‎که از دل شرایط بیرون آمده و با موج ‎سواری بیگانگان روبه ‎رو شده است؟

دلایل قانع‎ کننده‎ای وجود ندارد که بتوان گفت این فرقه از ابتدا استعماری بوده است. یعنی از روزگاری که پرنس داگلورکی به ایران آمده، طلبه شده به کربلا و نجف رفته و باقی قضایا، یک برنامه ‎ریزی از پیش مشخص وجود داشته است. آن‎چه محققانی همچون آقای عبد‎ا… شهبازی بدان اشاره دارند که مثلا چون کمپانی ساسون در بوشهر به‎ کار تهیه و انتقال تریاک به چین اشتغال داشته و در همان برهه علی‎ محمد شیرازی هم در بوشهر بوده، در این میان ارتباطاتی شکل گرفته که حاصل یک طرح استعماری بوده است. اما این صرفا یک ادعاست که دلایل محکمی برای اثبات آن وجود ندارد. البته یک ایده است که می‎تواند مورد توجه و تحقیق قرار بگیرد.
در کلام فقه شیعه، بحث شیخی‎گری که توسط شیخ احمد احسایی مطرح شد، این فرصت را برای علی‎محمد شیرازی به ‎وجود آورد که بتواند ادعاهای خود را مطرح کند و ادعای او مبانی خود را از مسئله رکن رابعی می‎گرفت که در شیخیه مطرح شده بود. در واقع جریان استعمار مخصوصا روسیه، هنگامی که احساس کردند فرصتی ایجاد شده که می‎توان روی آن برنامه‎ ریزی کرد و در راستای منافع خود بهره گرفت، روی آن کار کردند که البته مدتی هم از چنگ روسیه هم قاپیده شد.

مجموع شرایطی که زمینه را برای طرح چنین ادعایی مهیا ساخت چه چیزهایی بودند؟

شیخیه نظریه ‎ای را ارایه می‎کند به ‎عنوان «رکن رابع» یعنی رابطه میان امام و خلق. علی‎ محمد شیرازی که در مکتب شیخ عابد دوره مکتب خود را گذرانده و بعد هم جزو شاگردان سیدکاظم رشتی درمی‎ آید، متأثر از اندیشه شیخیه، چنین ادعایی در او تبلور پیدا می‎کند. او شخصیت متلون‎ المزاجی دارد و شدیدا شیفته مطرح شدن است. مطالعه زندگی او دقیقا چنین مسایلی را روشن می‎کند.
شخصیتی است با یک‎سری مشکلات روانی، مثل روان‎ پریشی که علایم آن در او دیده می‎شود. اغلب روان‎شناسانی که زندگی او را مورد مطالعه قرار داده ‎اند بر این باورند که او از یک نوع روان ‎پریشی از نوع وخیم آن رنج می ‎برده است. یک‎چنین شخصیتی از فرصت پیش‎آمده استفاده می‎کند و بعد از مرگ سید کاظم رشتی که زمینه را برای طرح ادعای خود مناسب می ‎بیند، اظهار بابیت یا برخورداری از همان مقام رکن رابعی می‎کند. این، مسئله چندان غریبی نیست؛ در زندگی اکثر مدعیان چنین مسایلی را می‎توان مشاهده کرد.

در منابعی که در بررسی و تحلیل این فرقه وجود دارد، تصاویر متضادی از آغازگران مکتب شیخیه ارایه شده است؛ به‎ ویژه در مورد خود شیخ احمد احسایی. بالاخره شیخ چگونه شخصیتی بود و مراتب علمی‎ اش در چه حدی قرار داشت؟

اگر بخواهیم تصویری واقع‎ گرایانه از شیخ احمد احسایی نشان بدهیم، باید بگوییم که از نظر علمی، وجاهتش در حد یک عالم متوسط است، نه یک مجتهد برجسته و مبرز. او هم ادعاهای مختلفی مطرح کرده که نشان از تمایل به خودنمایی دارد؛ مثل ادعای اتصال به منابع غیبی که در آن برهه خاص مطرح می‎شود. رفتار او با حکومت هم دال بر این مسئله است. در حالی‎که هیچ‎یک از علما در آن زمان رابطه مساعدی با حکومت نداشتند به‎ جز شیخ احمد احسایی. او چنان به حکومت نزدیک می‎شود که شخص فتحعلی‎شاه با او ارتباطات نزدیکی برقرار کرده و او را به دربار دعوت می‎کند و مدتی هم در دربار به ‎سر می‎برد.
شیخ احمد احسایی در زمینه فقهی دیدگاه خاصی ارایه نداده، در اصول هم همین‎گونه است. در مسایل کلامی نکاتی را مطرح می‎کند که مبنای درستی ندارد و در زمینه فلسفه هم امتیازی برای او نمی‎توان قایل شد. به ‎نظر می‎رسد اگر که در برهه‎ ای برخی نظر مثبتی به او داشته ‎اند، به خاطر تظاهراتی بوده که در زهد و پارسایی داشته است.

سید کاظم رشتی را چگونه ارزیابی می‎کنید؟ ظاهرا او راه استادش را با اغراق زیادی طی کرده و به ایده رکن رابعی پر و بال بیشتری داده است؟

مرحوم علامه مصطفوی بر این عقیده است که سید کاظم رشتی بنا داشت، خودش همان ادعای علی‎ محمد شیرازی را زودتر از او مطرح کند، اما عمر مجال آن را نداد. او در برخی از آثارش مباحثی را مطرح می‎کند که معلوم است کمتر از «بابیت» مقامی را برای خود قایل نیست و علاقه بسیاری دارد که خود را در این جایگاه معرفی کند، هرچند در ابتدا مشغول مقدمه‎ چینی برای این منظور بود.

با وجود این‎که شیخ احمد احسایی شاگردان برجسته‎ تری به‎ لحاظ علمی داشت و حتی پسرانش که وجهه خوبی داشتند، چرا سید کاظم رشتی جای او نشست و کسی هم اعتراض نکرد؟

سید کاظم رشتی بسیار مورد توجه شیخ احمد بود، او بارها علاقه خود را به سید کاظم آشکار کرده بوده و در واقع او را برای جانشینی در نظر داشت. از طرفی سید کاظم رشتی شخصیتی خاص داشت و درمجموع جذبه بیشتری از دیگران برای جانشینی شیخ احمد برخوردار بود، به‎ خصوص این‎که سال‎ها هم در خدمت شیخ بود. این را هم فراموش نکنیم که سید کاظم رابطه خوبی با دولت ‎های ایران و عثمانی داشت که در تثبیت جایگاه او کمک کرده است.

گفته می‎شود سید کاظم رشتی به‎ دست حکومت عثمانی مسموم شد. این مسئله با توجه به رابطه‎ ای که شما اشاره دارید، چگونه اتفاق افتاده است؟

قتل سید کاظم توسط حکومت عثمانی بیشتر توسط شیخیه کرمان مطرح شده و درواقع دلایلی محکمی هم برای آن ارایه نشده است.

بعد از مرگ سید کاظم با حجم زیادی از افراد روبه‎ رو هستیم که ادعای جانشینی سید کاظم را دارند. شیخیه به کجا رسیده بود که این حجم انشعاب در آن به‎وجود آمد؟

در اکثر فرقه ‎ها، گروهک ‎هایی وجود دارند که برای ریاست و یا جانشینی رهبران رقابت پیدا می‎کنند. البته در مورد شیخیه تفاوت دیدگاه‎ها نیز مطرح بود، برای مثال میرزا شفیع تبریزی و ممقانی در کرمانشاه از خود شیخ درس می‎گرفتند، اما محمد کریمخان در کربلا از سید کاظم درس گرفته بود. علاوه بر این، تفاوت دیدگاه‎ها و نوع نگاه‎ تبریزی‎ها به حکومت هم مطرح است. رابطه خوبی که محمد کریمخان با حکومت دارد (چراکه محمد کریمخان خودش از قاجارهاست) بسیار متفاوت است با درگیری‎های شیخیه تبریز با حکومت. این تفاوت دیدگاه ‎های کلامی و سیاسی باعث شد که آن‎ها به دو فرقه جدید در این زمینه تبدیل شوند. درواقع تفاوت دیدگاه ‎هایی که در شیخیه تبریز و کرمان وجود دارد، موجب این انشعاب‎هاست. علی‎محمد شیرازی هم، بیشتر به‎ دنبال مطرح کردن خود است.

به نظر می‎رسد علی‎ محمد شیرازی در میان کسانی که ادعای جانشینی سید کاظم را داشتند، از پایین‎ ترین درجه علمی برخوردار بود و از طرفی هم بزرگترین ادعا را مطرح می‎کرد. چگونه بود که او از اقبال بیشتری در میان توده مردم برخوردار شد؟

علاوه بر این‎که در مورد میزان این اقبال بحث وجود دارد، کسانی که پیرامون علی‎محمد شیرازی جمع شدند به‎ خاطر اندیشه‎ های او نبود، برای نمونه وقتی به زندگی و عقاید حجت زنجانی نگاه می‎کنیم (به‎ عنوان کسی که قایله زنجان را به ‎وجود آورد که خون‎ریزی‎های بزرگ دوره بابیه را در پی داشت)، درمی ‎یابیم اندیشه‎ های حجت زنجانی با اندیشه‎ های باب تفاوت بسیار عمیقی دارد. اما اتفاقی است که افتاده، هنجاری است که در جامعه شکسته شده، عده‎ ای هم به ‎دنبال آن افتاده ‎اند و به‎ دلایل شخصی یا مطامع سیاسی سعی کرده‎اند از این فرصت بهره ‎برداری کنند. در غیر این صورت، اندیشه باب اندیشه قابل تأملی نیست حتی در مورد حسینعلی نوری، ما شواهد زیادی داریم که او در زمان حیات باب از وی تبعیت نمی‎کند و فرامین باب را نادیده می‎گیرد.

برخی از محققان همچون محمدرضا فشاهی معتقدند، جریان بابیه بیشتر یک حرکت اجتماعی است که دردل یک جامعه فئودالی شکل گرفته، نظر شما در این‎باره چیست؟

نمی‎توان منکر چنین زمینه ‎هایی شد. شرایط اقتصادی مملکت در آن زمان بسیار نا به هنجار بود و نظام فئودالی جان مردم را گرفته بود و آن‎ها را آزار می‎داد. وقتی ما به یک‎سری عقاید باب نگاه کنیم، رگه‎ هایی از تفکرات اشتراکی و کمونیستی را در آن می‎بینیم، حالا یا این شعارها از ذهن خودش برآمده یا دیگران از زبان او به جامعه القا کرده‎ اند. البته باب در نوشته ‎های خود اشاره روشنی به آن‎ها ندارد، اما در شعارهایی که از جانب او در سطح جامعه مطرح می‎شد، وجود داشت. علی‎محمد شیرازی این نظریه را مطرح می‎کند تا چنین حکومتی را که ناهنجاری ‎هایی را برای مردم به‎ وجود آورده، خلع سلاح کند. طبیعی است مردمی که ناراحتی‎ های اجتماعی و عمومی دارند، به‎ دنبال او راه بیفتند. این دیدگاه در بررسی جریان بابیه دیدگاه قابل اعتنایی است. هرچند که فشاهی در بررسی خود خیلی این مسئله را پررنگ و اغراق‎ آمیز جلوه می‎دهد.

بعد از مرگ باب وقتی با‎بیان به دو فرقه ازلی و بهایی تقسیم می‎شوند، بهاییان چگونه توانستند گوی سبقت را از ازلیان بربایند؛ در حالی‎که جانشینان واقعی باب ازلیان بودند؟

این مسئله را باید در ویژگی‎های خود بهاییت مورد توجه قرار داد. بهاییه با حکومت‎ها و به‎ ویژه استعمار روابط خاص و حسنه‎ ای دارد. حسینعلی بهاء و جانشینان او به‎ نوعی در ارتباط و تعامل با حکومت‎ها و مخصوصا ابرقدرت‎ها هستند. ازلی‎ها هم البته به‎ سمت انگلیس گرایش پیدا کردند، ولی آن چیزی را که انگلستان تعقیب می‎کرد با ازلیان به ‎دست نمی‎ آورد. بنابراین پس از مدتی آن‎ها تصمیم گرفتند ازلیان را رها کنند و تنها به بهاییت بپردازند. خود یحیی صبح ازل نیز روحیه منزوی و منفعلی داشت. پس از او نوع رهبری یحیی دولت ‎آبادی در خاموش شدن جریان ازلی نقش قابل تأملی داشت. هرچند که این روزها ازلیان دوباره اعلام موجودیت کرده ‎اند و سایت‎ هایی را در فضای مجازی اینترنت راه انداخته ‎اند که البته سایت‎های ضعیفی است.

تفاوت‎ها بین ازلی‎ها و بهایی‎ها و بابیان اولیه چه بود؟

بهایی‎ها و ازلی‎ها درواقع هردو بابی هستند چراکه مقتدای آن‎ها یکی است. برخلاف تصور برخی ازل هم واقعا همان مسیر باب را طی نکرد و جریان ازلی‎گری دچار یک‎سری تحولات شد که منشأ تفاوت‎هایی در ازلی‎گری بود و آن‎چه باب مطرح کرد را می‎توان مشاهده کرد. مثلا آن‎چه در کتاب «هشت بهشت» از زبان ازلیان مطرح می‎شود با آن‎چه باب طرح کرده، تفاوت‎های آشکاری دارد. اما بهاییت از اساس آمد و مسئله دیگری را مطرح کرد؛ یک‎سری اندیشه ‎های تند و افراطی و جنگ‎ طلبانه باب را به‎ طور کلی حذف و جای آن یک اومانیسم به ‎ظاهر صلح ‎طلب را جایگزین کرد. این اصالتی که در بهاییت به انسان داده می‎شود، در بابیت وجود ندارد. بابیت اگرچه به ‎صورت انحرافی، سعی می‎کند خدامحور باشد، اما بهایی‎گری صرفا انسان ‎محور است و این تفاوت بسیار مهمی است.

به نظر می‎رسد حسینعلی نوری در نهایت ادعای خود را به حد خدایی می‎رساند؟

حسینعلی نوری چون تحصیلاتش عرفان صوفیانه است، با مشی و تفکر صوفیانه‎ ای وارد این جریان می‎شود. خواهر او در کتاب تنبیه ‎النائمین به این نکته اشاره دارد که حسینعلی نوری بیشتر عمر خود را در خانقاه ‎ها و در کنار صوفیان گذرانده است. ایشان یک تفکر عرفانی التقاطی صوفیانه دارد. ادعای خدایی کردن و مسایل این‎ چنینی از طرف او چیز غریبی نیست.
اما آن‎چه که او مطرح می‎کند با ادبیات کل عرفا، چه عرفای التقاطی و چه عرفای اسلامی تفاوت دارد و بیشتر شبیه «انا ربکم» فرعون است نه عبارات عرفا.
در کتاب «مبین»، دیدگاه‎هایی که نشان از ادعای خدایی دارند از طرف او دیده می‎شود؛ در کتاب «اقدس» هم که کتاب احکام اوست، در بحثی که راجع به قبله و نماز می‎کند، به روشنی می‎توان دید که حسینعلی نوری (بهاء) به‎شدت علاقه به پرستیده شدن و خدایی دارد.

بهاییان پس از مهاجرت به فلسطین رابطه نزدیکی با یهودیان و جریان صهیونیسم پیدا کردند، این جریان از کجا شروع شد؟

ارتباط بین یهود و بهاییت از دوره حسینعلی نوری وجود داشته است، حتی از دوره ‎ای که هنوز قصد ورود به فلسطین نداشته نیز در آثارش شواهدی دیده می‎شود. البته پس از تبعید بهاییان به فلسطین، مسئله شکل پررنگی به خودش می‎گیرد. حتی الواحی از او وجود دارد که بشارت می‎دهد فرزندان اسماعیل برمی‎گردند به آن سرزمین و بشارت می‎دهد به کوه صهیون: روزی دوباره تو مجد خودت را پیدا خواهی کرد. در دوره عبدالبهاء که صهیونیست‎ها تصمیم خود را برای حضور و غصب زمین ‎های فلسطین گرفته‎ اند، و حتی چهل سال قبل از تشکیل دولت اسراییلی، بنزوی نخستین رییس دولت اسراییل، با عبدالبهاء در حیفا و عکا دیدار می‎کند و گفت‎ وگوهایی دارند که بعدا وقتی بنزوی رییس‎ جمهور می‎شود، این مطلب را به استحضار شوقی افندی می‎رساند.

در تاریخ بهاییت شاهد پیوستن اقلیت‎ها و به ‎ویژه یهودیان به بهاییت هستیم، چه عاملی باعث شد که یهودیان تا این اندازه میل به گرویدن به بهاییت داشته باشند؟

بله، یهودیان در مقطعی گرایش زیادی به بهاییت دارند، به‎ ویژه جریان یهود همدان که جریان قدرتمندی هم هست و با آژانس جهانی یهود ارتباط نزدیکی داشته است. در واقع بسیاری از یهودیان این گروه که به بهاییت می‎پیوندند از اعضای این جریان هستند. در تاریخ یهود ایران که توسط دکتر حبیب لروی (که یک صهیونیست معروف است) نوشته شده وقتی صحبت از یهودیانی که به اسلام پیوستند می‎شود، با غضب فراوانی از آن‎ها یاد می‎کند؛ اما در مورد یهودیان بهایی با لحن بسیار دوستانه‎ای درباره آن‎ها می‎نویسد که گویی اینان هنوز یهودی هستند و تفاوتی با گذشته ندارند. در پیدایش بهاییت و بابیت یکی از اقوامی که می‎توان گفت بسیار نقش داشتند، یهودی‎ ها بودند؛ به‎ ویژه یهودیانی که در دولت‎ها یا کنسول‎گری‎های روسیه، انگلیس و عثمانی بودند در هدایت جریان بهایی و بابی نقشی قابل توجه دارند. حتی دلایلی وجود دارد که می‎توان گفت با مدیریت همین یهودیان بودکه جریان بهایی به اسراییل رسید. از طرفی جریان بهایی جریانی بود که در راستای هدف‎های اسلام ‎ستیزانه می‎توانست مورد استفاده قرار گیرد.

در پیوند با یهودیان و صهیونیسم، بهاییان چه اهدافی را دنبال می‎کردند؟

بهاییان بیشتر برای بقا تلاش می‎کردند و کوشش داشتند که به یک منبعی متصل شوند. انگلیس نظامیانی را که در فلسطین به‎ عنوان حاکم انتخاب می‎کند عمدتا یهودی هستند. بنابراین بهاییان برای نزدیک شدن به قدرت، ناچار هستند به یهودیان نزدیک شوند و درواقع انگلستان هم از آن‎ها به ‎عنوان ابزاری برای تثبیت یهودیان در فلسطین استفاده می‎کند. در واقع این یک رابطه و تعامل متقابل است که در زمینه هایی در یک جهت قرار می گیرند. اگر به روابط شوقی افندی با رؤسای دولت نخستین اسراییل دقت کنید، کاملا روشن است که این‎ها به یکدیگر امتیاز می‎دهند و امتیاز می‎گیرند.

به‎ نظر می‎ رسد هربار که یکی از رهبران بابی یا بهایی در گذشته، دعوایی بر سر جانشینی او به ‎وجود آمده. این دعواها در فرقه بهایی از چه کیفیتی برخوردار بوده است؟

میرزا حسینعلی نوری پیش از مرگ خود برای این‎که آن اختلاف‎ های جانشینی که میان خودش و ازل وجود داشت تکرار نشود، در یکی از آثار خودش به ‎طور مشخص غصن اعظم یعنی عبدالبهاء را به غصن اکبر (میرزا محمدعلی) دیگر پسرش ارجحیت داده و به جانشینی برمی‎گزیند، اما با این حال این اختلاف میان آ‎ن‎ها درمی‎گیرد و عبدالبهاء موفق می‎شود رقیب را کنار بزند. این اختلاف‎ها نیز مبنای عقیدتی ندارد، بلکه بیشتر اختلاف بر سر قدرت است که همواره میان شاهزادگان جریان داشته، درواقع یک مزرعه پرباری است که پدر برای آن‎ها فراهم کرده و هریک می‎خواهند بیشترین نفع را از آن ببرند. عبدالبهاء شخصی است بلندپرواز که قصد دارد دم و دستگاهی مثل پدر برای خود درست کند. میرزا محمدعلی اگرچه اعتنایی به برادر ناتنی خود ندارد و می‎کوشد که او را به ‎عنوان این‎که سعی در آوردن دین جدیدی دارد، از میدان به ‎در کند، اما برادرش با برگزیدن نام عبدالبهاء سعی می‎کند اندیشه‎ های خود را از زمان پدر بیان کند و سرانجام هم موفق می‎شود.

آیا عبدالبهاء دقیقا راه پدر را دنبال کرد و به بسط افکار و نظریات او پرداخت؟ دقیقا چه تغییراتی در بهاییت بعد از آن به‎ وجود آمد؟

به‎ لحاظ کلامی میان آن‎چه که عبدالبهاء پس از پدر خود مطرح کرده، تفاوت‎های روشنی را می‎توان مشاهده کرد؛ هرچند که عبدالبهاء آن‎ها را از زبان پدر خود شرح و توضیح می‎دهد. برای مثال در باب اختیار همسر، میرزاحسینعلی نوری عقیده‎اش این بود که بهاییان تا دو زن می‎توانند داشته باشند. اما عبدالبهاء می‎گوید، یک زن بیشتر نمی‎توان گرفت چراکه مشروط به شرط محال است؛ در حالی‎که ما در کلام میرزاحسینعلی شرط و شروطی را نمی‎بینیم. او در عین این‎که اختیار دو زن را جایز می‎داند، تنها اشاره دارد که اختیار یک زن باعث آسایش و راحتی خانواده است.
لقب «سر» که عبدالبهاء از جانب انگلیسی ‎ها دریافت کرد، به پاس چه خدماتی بود که برای آن‎ها انجام داد؟ چون معمولا انگلیسی‎ ها بی ‎دلیل کسی را به لقب سر مفتخر نمی‎کنند.

در جریان حضور نیروهای انگلیسی در منطقه، آن‎ها گرفتار قحطی و نبود آذوقه می‎شوند، از طرفی عبدالبهاء گندم بسیاری را در اختیار دارد؛ به همین خاطر آذوقه ارتش انگلیسی را در مدت حضورش در فلسطین تأمین می‎کند. این مسئله بهانه ‎ای می‎شود برای دادن لقب «سر» به او، اما درواقع لقب «سر» برای گندم ‎ها نیست. این ناشی از سابقه طولانی خدمات گوناگونی است که عبدالبهاء و بهاییان برای استعمار انگلیس انجام داده ‎اند که تبلور آن می‎شود همین گندم‎ها. عبدالبهاء شخصیتی فرصت‎ طلب دارد؛ او چندین‎بار به علت جاسوسی‎ هایی که کرده و درگیری‎هایی که داشته، توسط دولت عثمانی دستگیر می‎شود اما هربار به شیوه‎ای نجات پیدا می‎کند.

آخرین رهبری که بهاییان داشتند شوقی افندی بود. پس از مرگ او، به‎ طور مشخص کسی برای جانشینی وجود نداشت. با توجه به این شرایط، رهبری بهاییان از چه شکل و شیوه‎ای برخوردار شد؟

بعد از مرگ شوقی افندی جریان بهایی دچار یک انشعاب جدید شد. مثل همیشه که پس از مرگ هر یک از رهبران آن‎ها انشعابی در این فرقه شاهد بوده ‎ایم. مرگ شوقی، خیلی مشکوک اتفاق افتاد و هیچ‎گاه دقیقا معلوم نشد که آیا او به قتل رسید یا خودش به‎ دلیل بیماری آنفلوآنزا درگذشت.
بعد از مرگ او چون فاقد فرزند ذکور بود و طبق نص رهبران بهایی، کسی نمی‎توانست جانشین وی شود، قاعدتا باید بساط این فرقه که قرار بود بیست‎ وچهار ولی امر داشته باشد، برچیده می‎شد. اما نگذاشتند چنین اتفاقی بیفتد. همسر شوقی، (روحیه ماکسول) هیئت ایادیان امرا… را بسیج کرد و توانست بخش عمده بهاییان را به‎ سمت خودش سوق دهد و رهبری بهاییان را به‎ طور غیررسمی به عهده بگیرد. سر مسین ریمی که آمریکایی بود، خود را پس از شوقی ولی امر بهاییان می‎دانست و جریانی را هم رهبری کرد که توسط اغلب بهاییان مردود شناخته شد، اما محافل کشورهایی مثل فرانسه، پاکستان و استرالیا با او همراه شدند و جریان ضعیفی تحت عنوان بهاییان ارتدوکس به وجود آورد که قرار است ولی امر آینده آن‎ها نصرت‎ا… بهره ‎مند از ایران باشد. بهاییان ارتدوکس ادعا می‎کنند جمعیتی نزدیک به ۲۰۰‎هزار نفر هستند اما به گمان من تعداد آن‎ها بسیار کمتر از این رقم است.
اما جریان بهایی روحیه ماکسول پس از شش سال تلاش توانست در سال ۱۹۶۳ اولین بیت‎ العدل را تشکیل دهد. از آن زمان تا امروز هر پنج سال یک‎بار بیت‎ العدل تشکیل شده و آخرین بیت ‎العدل آن‎ها سال ۲۰۰۸ بود. در طول این ده دوره، نه ‎نفر نه‎ نفر جریان بهایی را هدایت کرده‎اند که همیشه در بیت ‎العدل ‎ها دو تا چهار نفر ایرانی بین اعضا وجود داشته است.

بهاییان امروز چه شرایطی دارند؟ میزان پایگاه آن‎ها در میان مردم دنیا چقدر است؟

بهاییان ادعا می‎کنند که هفت ‎میلیون پیرو دارند. اما بهاییان همیشه در کار خود اغراق و غلو کرده‎اند. حتی اگر ما این رقم را بپذیریم از هر هزارنفر از مردم دنیا یک نفر بهایی است که در مقایسه با دین اسلام که هر پنج نفر در دنیا یک نفر مسلمان است، رقم ناچیزی به ‎حساب می‎آید. یعنی این‎که بهاییت برخلاف ادعای رهبران آن هنوز نتوانسته جایگاهی در دنیا پیدا کند.

فکر می‎کنید بهاییان امروز با تأکید بر چه محورهایی به امر تبلیع م ی‎پردازند؟

بهاییان امروز با روی آوردن به انسان‎محوری و کارهای خیرخواهانه ظاهری، همچنین حمایت از محیط‎زیست و یکسری رفتارها که سعی دارند در جهان به‎ صورت طرفداران صلح مطرح شوند، عمل می‎کنند که البته توفیق چندانی هم به‎دنبال نداشته و در واقع بیشتر سر و صدا به راه انداخته‎ اند.

به‎ لحاظ جمعیتی بهاییان بیشتر در کدام کشورها حضور دارند؟

عمده جمعیت بهاییان دنیا در آمریکا هستند، البته قبل از انقلاب بیشتر جمعیت آن‎ها در ایران بود، اما پس از انقلاب، آمریکا بیشترین جمعیت را با یک‎ میلیون نفر برخوردار است. البته این آماری است که خود آن‎ها ادعا می‎کنند و ما سند خاصی نداریم که بتواند آن را ثابت کند. بعد از آمریکا ایران بیشترین جمعیت را دارد که با یک ادعای دویست‎ هزار نفری همراه است. اما با توجه به سفرهای بنده به مناطق مختلف بهایی‎ نشین و تحقیقات میدانی که انجام داده ‎ام، به این نتیجه رسیده‎ ام که جمعیت بهاییان ایران را بیشتر از هشتاد تا صدهزار نفر می‎توان تخمین زد که بیشترین آن‎ها در کرج زندگی می‎کنند.

این جمعیت پراکنده به ‎لحاظ ساختار روحانی چگونه اداره می‎شود؟ می ‎دانیم بهاییان اغلب مسایل حقوقی، اجتماعی و… را در داخل خودشان حل و فصل می‎ کنند. 

بهاییان ساختار روحانی خاصی ندارند و فرد روحانی و یا حوزه علمیه و نظایر آن ندارند. یک بیت‎ العدل سراسری وجود دارد که در سطح مناطق مختلف به آحاد بهایی تقسیم می‎شود که هرکدامشان به ‎نوعی مبلغ هستند. بهاییان ساختار خود را به ‎طوری تبیین کرده‎اند که هر فرد بهایی، بخشی از جامعه بهایی را در اختیار خود دارد. جامعه بهایی که در شهرهای مختلف وجود دارد، هرکدام یک لجنه و هیئت‎ های مختلفی دارد که وظایف میان آن‎ها تقسیم شده است. از کفن و دفن اموات تا کمیته‎ های آموزش جوانان، جشن‎ها و… در حقیقت آحاد بهایی هستند که در جامعه بهایی ایفای نقش می‎کنند که این به خودی خود باعث شده که این افراد آن‎قدر درگیر وظایف مختلف بشوند که فرصت فکر کردن از آن‎ها گرفته می شود. آن‎گونه که بسیاری از آن‎ها تنها به انجام وظیفه فکر می‎کنند تا این‎که اصلا خود وظیفه چه هست.

به ‎عنوان آخرین پرسش از میان دولت‎های امروز فکر می‎کنید کدامیک بیشترین حمایت را از بهاییان صورت می‎دهد؟

امروز این آمریکاست که پا جای محافل استعماری گذاشته و با ایجاد یک چتر حمایتی بهاییان بیشترین کمک را به آن‎ها صورت می‎دهد.

منبع
سایت حقیقت بهائیت
بهائیت در ایران
ارسال دیدگاهYour Comment

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

کلید مقابل را فعال کنید Active This Button Please