«شهروندی» یک مفهوم پیچیده و چندوجهی است که تحت تأثیر طیف وسیعی از عوامل اجتماعی، سیاسی و فرهنگی قرار دارد.
چهار معیار
- تعلق
- همبستگی با مردم،
- همذاتپنداری با جامعه،
- وفاداری
نشاندهندهی درونیشدن موقعیت و عضویت فرد به عنوان یک شهروند است. معیارهای یادشده بر اهمیت نگرشهای ذهنی و پیوندهای روانشناختی، جامعهشناسی و سیاسی در اعطاء شهروندی تأکید میکنند. در واقع این ملاکها، همسویی درونی با جامعهی ملی و سیاسی، اعطای حقوق شهروندی را به اعضای آن توجیه میکند.
بنابر این، اگر شهروندی بر اساس این چهار پایه باشد، حقوق شهروندی کاملاً معنی دار و پایدار خواهد بود.
توجه به این نکته ضروری است که نظامهای سیاسی و ایدئولوژیهای مختلف، ممکن است این معیارها را به طور متفاوتی در اولویت قرار دهند. همچنین، باید توجه داشت در قوانین کشورهای مختلف ملاکهایی مانند تولد، اصل و نسب، پیوندهای فرهنگی، اقامت طولانیمدت، انجام خدمت سربازی و … برای اعطای تابعیت آمده است. اما مبنای همهی این عناوین جز همان چهار معیار مذکور نیست. در ضمن، این ملاکها وجودیاند، نه عدمی. بنابر این، در موارد مشکوک نیاز به احراز دارند. حال پرسش این است: آیا بهائیان واجد این ملاکها هستند؟ در این رابطه به تطبیق موارد مذکور با بعضی اصول فکری بهائیت ارائه می شود تا وضعیت شهروندی بهائیان در هر کشور و حاکمیتی مشخص گردد:
- از نظر رهبران اصلی فرقه ضاله بهائیت، ادنی مداخله سیاسی قلبا و ظاهرا و لسانا و باطنا طبق قول ولی امر اللّه جایز نیست[۱]. مطلب مذکور عین حکم حسین علی نوری رهبر این فرقه گمراه است. حال سوال اینجاست:
- رابطه این حکم با دمکراسی که از دستاوردهای سیاسی بشر در عصر حاضر است چه می شود؟ شرکت در انتخابات و حق تعیین سرنوشت هر شهروند یک کشور چه معنایی پیدا می کند؟ آیا حق تعیین سرنوشت را از مردم سلب نمی نماید؟ با تعلق اجتماعی، همبستگی با مردم، همذاتپنداری با جامعه، وفاداری چه نسبتی دارد؟ در عین حال انتخابات در حقیقت احساس تعلق به جامعه و مردم است و در جامعه ایجاد همبستگی ملی می نماید.
حتی کشورهای اصلی حامی این فرقه ضاله مثل رژیم کودک کش اسرائیل و آمریکای مستکبر و انگلیس سرتاسر حیله گر دارای انتخابات و دمکراسی می باشند.
آنچه در ادامه می خوانید
۱-لزوم ترک تعصبات
فرقه ضاله بهائی پذیرش فرهنگی و دینی را ترویج میدهد. بهائیان معتقدند پذیرش اصل یگانگی انسان ایجاب میکند که هر نوع تعصبی از جمله تعصب نژادی، طبقاتی، قومی، زبانی، دینی، جنسیتی و… از میان برداشته شود. منابع بهائی بیان میکنند تعصب که تصویری نادرست دربارهٔ دیگران است به افراد اجازه نمیدهد که همه انسانها را برابر و شریف ببیند. در آثار بهائی انواع تعصب از جمله تعصبات سیاسی، نژادی، دینی، قومی، اقتصادی و مایهٔ ویرانی جامعهٔ انسان معرفی شدهاست و رفع تعصبات وسیلهٔ رسیدن به وحدت و پیشرفت جامعهٔ بشری در نظر گرفته میشود
حال سوالاتی که در این رابطه مطرح می شود این است؟
- ترک تعصبات ملی و دینی با حفظ ارزشهای ملی و دینی چه ارتباطی دارد؟
- ترک تعصبات ملی و دینی با حفظ حدود آن کشور چه ارتباطی دارد؟
- اگر کشوری به کشور ما حمله کرد، چکار باید کرد؟ آیا باید دو دستی کشور را تقدیم کشور مهاجم کرد، چون نباید تعصب ملی داشت؟
- اگر کشوری دچار تنش داخلی در مسائل سیاسی شد چه رفتاری دارند؟
۲-دین باید سبب الفت و محبت میان مردم باشد
یکی از شرایطی که آثار این فرقه گمراه برای دین تعیین میکنند این است که دین باید سبب آرامش، آسایش، الفت و محبت در میان مردمان باشد، در غیر این صورت نام دین را نمیتوان بر آن گذاشت. اگر دین که خود باید علاج اختلافات باشد سبب اختلاف و جنگ و جدائی شود، به گفته عبدالبهاء بیدینی بهتر از آن است.
سوالات مطرح در این رابطه:
قطعا یکی از شرایط ادیان ایجاد الفت، محبت و آسایش برای مردم جامعه است، همچنانکه پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) در زمان بعثت در جامعه جاهلی و خشونت آمیز آن روز مردم منطقه، این اقدام عملی را با رفتار خود ایجاد و گسترش داد، طوریکه قرآن کریم از اخلاق ایشان به عنوان «خُلُقٍ عظیم» یاد می کند و خود فرمودند “إِنَّمَا بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَکارِمَ الْأَخْلَاقِ.“[۲]
–به راستی که من برای به کمال رساندن مکارم اخلاق مبعوث شده ام.-
و هم چنین انگیزههای مهم بعثت انبیاء، تزکیه نفوس و جان مردم از بیماریهای روحی است که سر منشأ همه بد اخلاقیها است تا بدین سبب مکارم اخلاق در بین جامعه نمایان شود. در قرآن میخوانیم:
«خداوند بر مؤمنان منت نهاد (نعمت بزرگى بخشید) هنگامى که در میان آنها، پیامبرى از خودشان برانگیخت که آیات او را بر آنها بخواند، و آنها را پاک کند و کتاب و حکمت بیاموزد هر چند پیش از آن، در گمراهى آشکارى بودند [۳]بنابراین، خود انبیا بویژه پیامبر اسلام(ص) دارای بلندترین مکارم و فضائل اخلاقی بودند و هم یکی از علل بعثت آنان، تزکیه مردم از رذائل اخلاقی و روحی بوده است.
لذا در اصل پیام دین مبنی بر عطوفت و مهربانی در جامعه هیچ شکی وجود ندارد اما:
سوال این است رابطه این حکم فرقه با اصل جهاد و دفاع از کشور و حاکمیت سیاسی یک کشور چگونه است؟ آیا باید کشور را بی دفاع گذاشت چون اصل بر عطوفت است؟
- چنانکه حسینعلی بهاء مأموریت داشت حکم جهاد را نفی کند. و لذا درباره خــود متذکر شد! «این ظهور، رجعیت کبری و عنایت عظمی است، چه حکم جهاد را در کتاب محو کرده[۴] ….
آیا این فرقه ضاله با حذف حکم جهاد از بهائیت، عملا کشورها از خلع سلاح نمی کند؟ برداشتن حکم جهاد و مبارزه با کشورهای مهاجم خارجی و تجزیه طلب های داخلی آیا کشورهای را در مقابله بی دفاع نمی گذارد؟ و این حکم چه ارتباطی با حقوق شهروندی دارد؟ آیا شهروندان یک کشور حق دفاع از کشور خود را دارند؟ این حکم آیا احساس تعلق در جامعه را برای مبارزه با مهاجم خارجی توجیه می کند؟ حس همبستگی با مردم، همذاتپنداری با جامعه را چطور؟
آیا وفاداری در جامعه را برای حفظ وطن تعمیق می نماید یا برعکس؟
که با این تفاسیر هر انسان آزاده و عاقلی را به فکر وا می دارد که آیا پیروان فرقه ضاله بهائیت در اصل شهروند محسوب می شوند یا خیر؟
چراکه چهار شرط اصلی شهروندی را فاقد هستند و یا دچار خدشه جدی در اطلاق شهروند بر آنها می باشند. هر چند که تقریبا درهمه کشورهایی که پیروان این فرقه گمراه حضور دارند با شرایطی حقوق شهروندی آنها علی رغم تبلیغات رسانه ای جبهه صهیونیسم شیطانی، از جمله در جمهوری اسلامی ایران رعایت می شود.
[۱] – یکی از محققان علت این کار را دو عامل میداند:
الف- موقعیت سیاسی، مداخلههای سیاسی، سرسپردگیها و حمایت مأموران خارجی از بهائیان را پنهان سازند؛
ب- در راستای سیاست خارجی و اشخاص سیاسی خارجی، تحت عنوان «عدم دخالت سیاسی» از آزادیخواهان و وطنخواهان حمایت نکرده، موجب تقویت وضع موجود شوند.
[۲] – مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج ۶۸، ص ۳۸۲، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۰۳ق.
[۳] – آل عمران، ۱۶۴؛ بقره، ۱۲۹
[۴] – گنجینه حدود احکام: ۲۱۷